کیمیا هم رنگ موهایش را تازه کرد، ناخن‌هایش را ترمیم کرد و ابروهایش را مرتب، سکوتش کمی دردناک بود، حس میکردم مشکلی دارد!

 

دست دراز کردم و دستش را گرفتم، ارایشگر مشغول دست دیگرم بود و کیمیا هم منتظر رنگ موهایش بود تا کمی دیگر بشورد!

 

_ کیمیا، خوبی؟

 

نگاهش را بالاخره به من داد، با گیجی نگاهم کرد، انگار نفهمید چه گفته‌ام:

 

_ میگم خوبی؟

 

لبخندی زد و دستم را فشرد:

 

_ خوبم حوراجون، چه خوشگل شدی کثافت، داداشم شب اومد سروقتت محلش ندیا!

 

هر زمان دیگری بود به این شوخی‌اش میخندیدم اما حالا به لبخندی اکتفا کردم، اشاره‌ای به اینه‌ی روبه‌رویش کردم:

 

_ یکی خودتو بگه، بیچاره وحید…دلم براش سوخت!

 

چهره‌اش که در هم رفت فهمیدم چیزی شده، اخم کردم و دستش را فشردم:

 

_ کیمیا، اگه میخوای راجبش حرف بزنی من سرا پا گوشم!

 

لبخندی زد و سرش را زیر انداخت:

 

_ تو ماشین حرف زدیم…یادته گفتم ازم خواسته راجب رابطه‌مون فکر کنم؟

 

سری به تایید تکان دادم، ندید اما خودش ادامه داد:

 

_ خب، دیشب تلفنی ازم جواب میخواست…امروز بهش جواب مثبت دادم!

 

چشمانم گشاد شد، کمی نیم خیز شده با خوشحالی گفتم:

 

_ اینکه خوبه دیوونه، چرا پکری پس؟ نکنه نمیخوایش و الکی گفتی؟

 

 

 

 

 

آهی کشید، نگاهش را به من داد، ترس و دو دلی در نگاهش فریاد میزد:

 

_ حورا، من میترسم، ببین…وحید از هر نظر خوبه، احترام‌ گیره، به وقتش منطقیه به وقتش جدی، توی کمک کردن هم که سریع پیش قدم میشه، کسیو هم قضاوت نمیکنه و منو با شرایطی که خودت میدونی قبول داره…

 

به او حق میدادم، میترسید، سعید او را ترسانده بود! حس میکرد ممکن است او هم مثل سعید نارو بزند:

 

_ اما میترسم دل ببندم، میترسم بازم کذشته تکرار شه، بازم مثل سعید شه!

 

لبخندی زدم:

 

_ خب میتونی یه کاری کنی!

 

منتظر نگاهم کرد، نگاه از چشمانش گرفتم و به آینه‌ی روبه‌رویم دادم، پوستم تازه و جوان شده بود:

 

_ میتونی روراست باشی، بهش بگی، که نمیتونی و به یه چیزی نیاز داری که بهت اطمینان خاطر بده! ببین چی میگه…اگه خواست از زیرش در بره و بپیچونه، مطمئنا تو رو برای همیشه نمیخواد!

 

آهی کشید، زمزمه‌ی زیر لبی‌اش را شنیدم:

 

_ داداشمم بهت اطمینان داد؟

 

حرفش بغض خفه را به گلویم راه داد، سرزنش نمیکردم، لحنش داد میزد که نمیخواهد با پرسیدنش دلخورم کند یا چیزی، و صرفا از روی کنجکاوی و اطمینان حاصل کردن بود:

 

_ یادمه وقتی باهاش اشنا شدیم، خودش قبل اینکه من اصلا راجب این چیزا باهاش حرف بزنم اومد خاستگاریم، با تموم مخالفتای شما…منو خواست و ازدواج کردیم ولی…

 

نگاه از ان چشمان تاریک این روزها گرفتم و به کیمیا دادم:

 

_ ولی هیچوقت قرار نبود بچه‌دار نشیم…این قرارو بینمون نذاشتیم و نتیجه‌ش شد این…

 

 

 

 

_ یعنی اگه منم همچین مشکلی داشته باشم…

 

دستش را محکم فشردم که حرفش را برید:

 

_ کیمیا…تو هم به من هم به وحید ثابت کردی که توانایی بچه‌دار شدن داری، اگه نتونید…مشکل از وحیده، و چیزی که من از وحید میبینم…

 

لبخندی بی اراده روی لب‌هایم نشست:

 

_ اون مرد هر چیزی هم باشه، تو رو قبول داره دختر…بهش بگو، و ببین واکنشش چیه!

 

با خنده ادامه دادم:

 

_ به صبح نکشیده میاد خواستگاریت!

 

او هم خندید و کارهایمان بعد از یک ساعت تمام شد، وقتی موبایل کیمیا زنگ خورد و گفت قباد است کمی استرس گرفتم. اما او خونسرد جواب داد:

 

_ جونم داداش؟

 

نگاهش را به من داد و چشمکی زد، لحظه‌ای ترسیدم مبادا به او گفته باشد!

 

با اشاره پرسیدم چی شده؟ اما او خطاب به قباد پشت تلفن گفت:

 

_ نه داداش آرایشگاهم، امروز کلاس نداشتم…..آره آره، نترس با منه!

 

نترسد؟ پوزخندی زدم، مگر او اصلا به من هم توجهی میکرد که بترسد از نبودم؟ رو گرفتم و شالم را سر کردم، رژلب و ریملم را در یکی تز آینه‌ها زدم:

 

_ باشه داداش، آدرسو میفرستم…

 

اخم‌هایم در هم رفت:

 

_ چرا سر خود کار انجام میدی؟ نمیگی شک میکنه از نزدیکیمون؟

 

پررو ابرو بالا انداخت و گفت:

 

_ اون مشکل که کلا حل شد، بخوان شک هم کنن جواب دارم براشون، کی میخواد به من گیر بده اخه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای آرام جلد دوم به صورت pdf کامل از سلاله

    خلاصه رمان:   قصه از اونجایی شروع میشه که آرام و نیهاد توی یک سفر و اتفاق ناگهانی آشنا میشن   اما چطوری باهم برخورد میکنن؟ آرامی که زندگی سختی داشته و لج باز و مغروره پسری   که چیزی به جز آرامش خودش براش اهمیتی نداره…   اما اتفاقات تلخ و شیرینی که براشون پیش میاد سرنوشتشون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
باز
باز
1 سال قبل

اینکه تا این حد نظر مخاطب رو نادیده بگیری واقعا یک جور بی احترامی محسوب میشه یا کلا رمان ندید یا اگر رمان مینویسی درست پارت بده و به نظر مخاطب هات احترام بزار🤍

Z🌝🌝
Z🌝🌝
1 سال قبل

چرا پارت نیست🤔

Atosa
Atosa
1 سال قبل

واقعا چرا پارت گذاری به موقع نیست ؟ 😐 مگه بعد دور روز چیکار می کنید که نمی تونید ۱۰ دقیقه کمترررر یه پارت بذارید اونم چص مثقال 😐💔

نودی
نودی
1 سال قبل

لطفااااااااا پارت هارو طولانی تر کن و هرروز بذار.جونمون دراومد بخدا

Venus
Venus
1 سال قبل

همچین رمانت داستانش افسانه ای نیست که پارتارو طول میدی، داستانش که انقدر کند پیش میره باعث بد شدن حال خواننده میشه.

جاسم جاساز
جاسم جاساز
1 سال قبل

چرا پارت نمیذاری؟

سفیر امور خارجه ی جهنم
سفیر امور خارجه ی جهنم
1 سال قبل

یه هفته طول میکشه تا حورا از آرایشگاه بیاد بیرون

دخترک پیاده🚶‍♀️
دخترک پیاده🚶‍♀️
1 سال قبل

بچه‌ها من از پارت 10..15 دیگه نخوندم از بسکه اونجا حورا بدبخت بود عصابم خورد میشد

الان خوشبخت شده؟؟بخونم؟؟

ساجده
ساجده
پاسخ به  دخترک پیاده🚶‍♀️
1 سال قبل

نه نشده
تازه بدترم شده

سفیر امور خارجه ی جهنم
سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  دخترک پیاده🚶‍♀️
1 سال قبل

نه عزیزم نشده، نخون، بدترم شد تازه

ساجده
ساجده
1 سال قبل

اولین نفری هستم که نظر میدم!

هیچی
هیچی
پاسخ به  ساجده
1 سال قبل

درواقع هشتمین نفر هستی🤌🏻😂

ساجده
ساجده
پاسخ به  ساجده
1 سال قبل

پس چرا نوشته بود اولین نفرم؟!!! 😫

Fateme
Fateme
1 سال قبل

بعد از این همه مدت منتظر بودن واقعا انقدر کم سطحی پارت دادن مسخرس

Atosa
Atosa
1 سال قبل

هعییی خدا خیرت بده ، فک کنم دو پارت دیگه تازه حورا از آرایشگاه بیاد بیرون 🤦🏻‍♀️💔

مریم
مریم
1 سال قبل

کاش پارت های این رمان هم طولانی میشد

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  مریم
1 سال قبل

ب نظرم ب همین قانع شیم یک وقت مثل رمان دلارای نشه😐🤣

هیچی
هیچی
پاسخ به  به تو چه😐
1 سال قبل

آره والا

جمیله گشنگههههههه چاقالو👾
جمیله گشنگههههههه چاقالو👾
1 سال قبل

نههههخهههههههه😐🥺🥺🥺🥺🫀🫀🫀

جمیله گشنگههههههه چاقالو👾
جمیله گشنگههههههه چاقالو👾
1 سال قبل

دقیقه حساس تموم شددددد نههههه

دسته‌ها
20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x