رمان حورا پارت 77 - رمان دونی

 

 

 

 

کار که تمام شد، کیمیا هم برای اینکه نکاهی دیگر به سر و رویش بکند به اتاقش برگشت، البته که حدس من چیز دیگری بود، مثلا میخواست با وحید شاید چند پیامکی رد و بدل کنند!

 

نگاهی به خود در اینه انداختم، لب‌هایم بخاطر ان برق لب درشت‌تر و تو چشم‌تر شده و اندامم بخاطر ان نیم تن مجلسی آستین بلند و دامن پلیسه‌ای که تا لبه‌ی نیم تن را میپوشاند بیشتر خودنمایی میکرد.

 

آهی کشیدم و به خودم لعنتی فرستادم، اگر ان حماقت را نمیکردم الان در چه وضعی بودیم؟ قباد می‌امد، از پشت در اغوشم میگرفت، میبوسید و شیطنت میکرد.

 

شاید شب هم بعد از میهمانی، بوسه‌ها و نجواهایش را نصیبم میکرد و تک تک همین لباس‌ها را از تنم میکند تا شبی زیبا را داشته باشیم…

 

و بعد از ان هم، دعا و التماس برای بچه‌دار شدن، دعوا سر ازمایش دادن قباد، حرف‌های رکیک مادرش و بدتر، وجود لاله‌ای که سعی دارد بیشتر از دیروز خودش را به قباد نزدیک کند!

 

و من هم بیشتر خون دل میخوردم، بیشتر گریه میکردم، بیشتر دعوا میکردم تا که بدتر از چشم قباد بیفتم! شاید بد هم نشد، نه؟ حداقل حالا جز غصه‌های یواشکی چیزی نیست که عذابم دهد.

 

مثلا دیگر لاله‌ای نیست که در تخت خواب من، برای همسرم که صرفا پسرخاله‌اش است، عشوه بیاید. و قبادی که از روی سادگی و حماقت بگوید که کاری نکرده و دخترخاله‌اش است…

 

حتی دیگر از ان روز، چیز زیادی برای بچه‌دار نشدنم نشنیدم، شاید هم به نفعم بوده، نه؟ حالا که نازا هستم و لاله باردار است، دست از سر من برداشته‌اند…

 

هرچند این فقط اولش است، قطعا منتظر روزی که دادخواست طلاق قباد را ببینم هستم، چرا که با دنیا امدن فرزندش، لاله متوقع‌تر خواهد شد، و بیشتر من را دور میکند!

 

 

 

 

 

سر تکان دادم تا این افکار ازار دهنده را بیرون کنم، بس بود هرچقدر اذیت شدن، امشب نباید ناراحت باشم، نباید غصه بخورم، چرا که خاستگاری کیمیاست، و او درحال حاضر تنها کسیست که در این خانه من را پذیرفته!

 

لبخندی زدم که صورتم را شادتر نشان دهد، شالم را مرتب کرده از اتاق خارج شدم، در راهرو کسی نبود، از پله‌ها پایین رفتم و صدای حرف زدن مادر جان را شنیدم:

 

_ ماشاالله هزار ماشاالله، پسرم که داره روی خوشبختیو میبینه، خدارو هزار مرتبه شکر، دخترمم داره سر و سامون میگیره…

 

با ذوق حرف میزد، نمیدانم با چه کسی، اما از سکوتی که برقرار بود حدس زدم که تلفنی باشد:

 

_ حالا این پسره، رفیقتو میگم، وحید بود دیگه؟ خونواده‌ش چطورن؟

 

با مخاطب قرار دادن کسی، فهمیدم منظورش قباد است اما…داشت با قباد حرف میزد، پس در خانه بود!

 

_ پسر خوبیه مامان، اما نمیدونم چرا یهویی اومد گفت، یعنی گفتش که خیلی وقته کیمیا چشمشو گرفته، ظاهرا منتظر بوده سن کیمیا به سن مناسب ازدواج برسه بعد خاستگاریش کنه…اونطور که حرف زد هم، انگار با کیمیا حرف زده خودش که کیمیا هم گفته برو با داداشم حرف بزن!

 

لبخندی کنج لبم نشست، از اینکه وحید اینگونه هوای کیمیا را داشت خوشم امد! پله‌های باقی مانده را پایین رفتم که با صدای کفش‌هایم به سمتم برگشتند.

 

مادرجان پشت چشمی نازک کرد و رو گرفت، قباد هم فقط نگاهم کرد. لبخندم را حفظ کرده سلامی زیرلب دادم، که در جواب…علیک سلامی از مادرش، و تکان دادن سری از خودش شد جوابم!

 

 

 

 

 

جلو رفته روی یکی از مبل‌ها جای گرفتم، سکوت برقرار شده بود که قباد خشک پرسید:

 

_ کیمیا حاضر شده؟

 

حرفی نزدم و هردو منتظر جواب از مادرش بودیم که قباد اینبار بلندتر گفت:

 

_ حورا، کیمیا حاضره؟

 

به سمتش برگشتم، با من بود؟ بی اراده ذوقی زیر دلم پیچید، اما خود را کنترل کرده لبخندی زدم:

 

_ فکر کردم با مادرجونی، اره گمونم حاضره اما استرس داشت…حق داره منم روزی که قرار بود با خونواده‌ت اشنا شم همینقدر استرس داشتم!

 

مادرجان درحالی که دست به زانو میگرفت تا برخیزد ایشی کشیده گفت:

 

_ ایششش، کاش هیچوقت اشنا نمیشدی…

 

لبخند از لبم پر کشید، سر به زیر انداختم تا بغض و چشمان نمناکم دیده نشود، قباد هم چیزی نگفت و مادرش به اشپزخانه رفت.

 

_ کیمیا اون روز گفت وقتی به ما نیاز داشته و بهش توجه نکردیم، تو کنارش بودی…

 

صدایش که با سردی و خشکی خاصی همراه بود را شنیدم، دروغ چرا، ترسیدم، ترسیدم که بو برده باشد:

 

_ اهوم…چطور مگه؟

 

_ چرا خواهرم باید به تویی که باهاشون خوب نبودی بها بده؟ چیکار کردی؟ خودت مشکل ساختی براش و ادای فداکارا رو دراوردی؟

 

متعجب به سمتش برگشتم، قصدش از این حرف‌ها چه بود؟ میخواست من را مقصر کند، که بگوید آدم بده‌ی این زندگی منم، نه کسی دیگر؟

 

بغض گلویم سعی داشت به چشمانم راه پیدا کند. دیدم داشت تار میشد و نگاه او منتظر برای جواب به چشمانم خیره بود. لب‌هایم را با زبان خیس کردم، اب دهانم را قورت داده تا شاید بغض را عقب برانم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
27 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
باب اسفنجی
باب اسفنجی
1 سال قبل

شرط میبندم پارت بعدی هم بغض راه گلوشو بسته لال مونی میگیره یا وحید اینا میرسن هیچی نمیگه
اصن حورا حرف بزنه عجیبه😑

Ana
Ana
1 سال قبل

بنظرم داستان میتونه اینطور باشه که در نهایت حورا کم میاره در خواست طلاق میده و مهریه شو میخواد ک قباد نمیده و میگه بخاطر بچه دار نشدنش نمیده و حق طبیعی خودش میدونه طلاق رو، دادگاه سند حرف میخواد از قباد آزمایش میدن و قباد متوجه میشه و بعله خودش بچه دار نمیشه و اینجاست که بچه لاله لو میره ک از قباد نیست و لبخند و دل خنک شدن حورا همانا ازدواج با یه فرد لایق هم همانا و خوشبختیش تا ابد و زجر کشیدن قباد از دیدن خوشبختی حورا و بچه تو بغلش همانا ….همه ب کنار مادر قباد فقط ک احتمالا بمیره از این حجم شوک …آخیش جیگرم حال اومد از این داستان روایتی خودم

صدیقه
صدیقه
1 سال قبل

حالم از قباد به هم میخوره مرتیکه دوزاری برو گمشو خاک تو سرت حورا بری همون پرورشگاه دوباره زندگی کنی بهتر تا اینجا

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط صدیقه پورمحمد
کانی
کانی
1 سال قبل

قباد واقعا برات متاسفم یه درصد هم شعور نداری هیز کثافت

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

واقعا متاسفم

Fateme
Fateme
1 سال قبل

اوکی ولی ما میخوایم سر مادر قباد و بکنیم این چجور بهش میگه مادر جان؟
چطور با یه حرف سری چشماش نمناک میشه و بغض میکنه؟
آدم انقدر ضعیف؟عنشو در اورده دیگ این ضعیفی نیست یچی بدتر از ضعیفی مسخره تا یچی میشه گریه میکنه
چسخل

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

تنها رمانی که دختر توش زلیل و بد بخت نیست زر های وحشی (رز) هست البته تا الانش دیگه نمیدونم بعدش اونم مثل همه دخترا توی رمان باشه

باب اسفنجی
باب اسفنجی
1 سال قبل
پاسخ به  . .........Aramesh

آتش شیطان، قایم موشک، بوسه بر گیسوی یار

رز مشکی
رز مشکی
1 سال قبل
پاسخ به  باب اسفنجی

وای بوسه بر گیسوی یار واقعا دختره باحال بود
من بودم ۱۰۰ بار جا میزدم واسم عجیبه چطور کرم درون حوری انقدر فعال بود؟😂

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل
پاسخ به  . .........Aramesh

و بهترینش الفبای سکوت و رمان گرگها و در پناه آهیر وبازم هستن . الانه که همه‌ی رمانها شده اینطوری‌. فکر کنم نویسنده هاشون زن ستیزن.

باب اسفنجی
باب اسفنجی
1 سال قبل
پاسخ به  Bahareh

آره همه رمانا همین شده یا پسره به دختره تجاوز میکنه یا دختره تن فروشی کرده و با هم آشنا شدن و تو همه رمانا هم دختره بدبخت و بیچاره فلک زده هست
قبلنا رمانا خیلی بهتر بودن

رویا
رویا
1 سال قبل

نویسنده جان ، لطفا بیشتر پارت بده ، سه روز یک بار پارت میدی عزیزم ، اون هم قطره چکونی ، تو که ما رو کشتی ، حالا باید سه روز اشک توی چشمای حورا حلقه بزنه تا بعد سه روز ببینیم با صدای آروم و به بغض نشسته چی میگه ….

بانو
بانو
1 سال قبل

نویسنده جان عزیزم یه نگا به نظرات بنداز خواهش میکنم یه کم پارت های طولانی بزار😭🙏

رز مشکی
رز مشکی
1 سال قبل

دوستان میشه بپرسم چرا باور ندارین ادمای مثل حورا وجود دارن؟؟؟
من دور و اطراف خودم کلی دیدم از این جور ادما که اتفاقن خیلی مزخرفه که طرفو ک*صخل بدونیم چون اون از قلب مهربونش و روح پاکشه که این مدلی فکر میکنه
دلیل نداره چون اطراف حورا همه گرگ و وحشین و حورا انقدر مهربونی به خرج میده بیاین حورا رو سرزنش کنین
اونی که بی لیاقتی و خوی حیوونیشو بارها ثابت کرده لاله و خاله و مادر قبادن

Atosa
Atosa
1 سال قبل

میدونید هدف قباد چیه ؟ این که ثابت کنه لاشیه 🤌🏿🌚

مریم
مریم
1 سال قبل

مثل حورا وجود ندارد از تخیلات بیا بیرون نویسنده ،با جامعه باش گل فروش کنار خیابان هم اینقدر ضعیف نیست حالم بهم خورد

Analyze
Analyze
1 سال قبل
پاسخ به  مریم

واقعیه مربوط به ۱۲ ۱۳ سال پیشه انگاری

،،،
،،،
1 سال قبل
پاسخ به  Analyze

واقعااین توواقعیتت این اتفاقاافتاده؟؟؟

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

بعد این همه از قباد دفاع میکنن میگن عاشق حوراست و ادا در میاره این کجاش ادایه
اگه عاشق حورا بود اینطوری دلش نمیشکوند
حورا باید گند کیمیا رو رو میکرد تا حالشون جا بیاد مردیکه نکبت الهی از مردونگی بیفته 🥺💔💔💔

حورایییییییی بخت برگشته ذلیل مرده 🥺💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔

mobina.a
mobina.a
1 سال قبل

الان یک ماهه که قرار وحید بیاد خواستگاری ولی هنوز نرسیده 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

تف بهت قباده بی ناموس حورا با اونا بد بود یا کیمیا و مادر بی همه چیزت
اینو از جواب لطفی ک حورا ب کیمیا کرد داره میگه نکنه همش زیر سر توه تف بهت اشغال

yegan
yegan
1 سال قبل

وااایییی چقد زیاااد بودد چقد مفید و پرمحتوا بوددد 🙂 😐 😐 😂
فقط این قباد عوضی منظورش چیه ک مشکل ساختی براش چه مشکلی ساخته؟؟ هر روز ک میگذره بیشتر حالم از این لاشی هوسباز بهم میخورهه!!

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط yegan
باب اسفنجی
باب اسفنجی
1 سال قبل
پاسخ به  yegan

آره خب مقصر جنده بازیای کیمیا و حامله شدنش حوراست دیگع

عسل
عسل
1 سال قبل

اه
چقد زیاددد

سوال دارم؟

واقعا چرا حورا رو انقد ضعیف نشون میدی؟

ی تفنگ مخصوص تو خریدم عزیزمممم

بی نام
بی نام
1 سال قبل

مزخرف من دیگه نمیخونم. هر دفعه دو خط وفقط وفقط پیش نرفتن رمان. والکی وااکی والگی

تارا
تارا
1 سال قبل

خیلی کم پارت میدی بابا این چه وضعه

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل
پاسخ به  تارا

حالا این خوبه رمان فيودال رو که فقط جمعه میذاره که اندازه یک پارت حوراست

دسته‌ها
27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x