رمان حورا پارت 99 - رمان دونی

 

 

 

 

خسته بودم و پرستار که فهمید اصلا حوصله‌ی چیزی ندارم، با گفتن استراحت کن، خارج شد، وحید حالم را پرسید و بی حال پاسخ دادم، کیمیا اما کنارم نشست و با زمزمه‌های ناآشنایی وحید را به بیرون فرستاد.

 

سپس خودش مثل هربار کنارم بودن، حالم را پرسید و سعی کرد زیاد خسته نشوم.

بالش را زیر سرم درست کرد، حس میکردم کم کم دردم شروع میشود، بخیه واقعا درد داشت!

 

_ کیمیا، بهشون بگو…درد دارم!

 

کیمیا سریع بیرون رفت، سعی کردم نیم خیز شوم، اما درد در تنم پیچید، واقعا جای زخم میسوخت، و حالا دردش را در کل پوست شکم و داخل شکمم حس میکردم!

پرستار و دکتر با مسکن برگشتند، علائم را چک کردند و بعد از دادن چند دارو و چند توصیه و تذکر، بیرون رفتند.

 

کیمیا با لب‌های خندان کنارم نشست، چشم ریز کردم:

_ چیه؟

 

خندید، بلند و رسما قهقهه زد، اخم کردم:

_ کیمیا، درد…بگو چیه!

 

از درد حتی دل خندیدن نداشتم، میترسیدم با خندیدن به بخیه‌هایم فشار بیاید و دردش بدتر شود:

_ هیچی هیچی، اگه بدونی موقع بیهوشی به پرستار بیچاره چی گفتی!

 

چشمانم گشاد شد، نگران و خجالت زده پرسیدم:

_ وای، چی گفتم؟ حرف بدی که نبوده؟

 

بلندتر خندید، قصد داشت حرصم دهد؟ با دست بی‌جان و بی‌حالم به ران پایش زدم:

_ بگو دیگه، چی گفتم؟

 

با خنده‌ای که به زور سعی میکرد کنترلش کند گفت:

_ باورم نمیشه حورا، پرستاره ازت پرسیده حالت تهوع داری یا نه، برگشتی گفتی دلم موز میخواد، بکنمش تو دماغت!

 

 

 

 

 

دهانم چنان از تعجب باز ماند، دردم را هم که به کل فراموش کردم!

اب دهانم را قورت دادم:

_ کیمیا اذیت نکن!

 

بلندتر خندید، مشتی به بازویم زد:

_ باورم نمیشه همچین چیزی گفتی حورا، پرستار بیچاره خودش یه ساعت فقط خندیده، شانس اوردی دختره خیلی باجنبه‌س، وگرنه همون موقع میزد بخیه‌هاتو پاره میکرد!

 

دست روی دهانم گذاشتم، سرم داشت به لطف مسکن‌ها سنگین میشد اما با این گندی که زده بود، هیچ دلم نمیخواست بخوابم:

_ وای خدا، گفتم چرا بالا سرم میخنده، قیافه‌ش یادمه‌هااا، اما اصلا نمیدونم چی گفتم!

 

بلندتر خندید، از حرصی اینبار مشت محکمتری به رانش کوبیدم:

_ گمشو، حیثیتم رفت!

 

با همان خنده دستم را گرفت:

_ اروم باااش، اینجا زیاد پیش میاد، وسط بیهوشی خیلیا حرفای مسخره و خنده‌دار میزنن، چیزی نشده که!

 

چشمکی زد و در ادامه گفت:

_ تازه خوبم شد، خاطره‌س دیگه…دیگه تا عمر داری سوژه شده!

 

دست بلند کردم دوباره بزنمش که با خنده‌ی جیغ مانندی فرار کرد، کلافه نفسی گرفتم، در اتاق باز شد و مادرش داخل شد، خنده‌یمان را خوردیم و در جواب احوال پرسی خشکش تشکر کردم.

 

و ممنون شدم از خدایی که باز هم لطف کرد و وقت خوبی را برای به خواب رفتنم انتخاب کرده بود. مسکن‌ها کارشان را کردند، چشم بستم و به خواب رفتم!

 

با اینکه میدانستم که اگر بیدار شوم قرار است طعنه‌هایش را بشنوم، چه طعنه‌هایی؟ خب واضح است!

اینکه بشنوم که با امدنش من به خواب رفته‌ام و بی احترامی کرده‌ام و پاقدمش نحس بوده و …ادامه خواهد داشت!

 

 

 

 

 

 

چند روزی گذشت و من مرخص شدم، تمام این روزها دیگر قباد را ندیدم، انگار ان لحظه که گفتم برنگرد، واقعا منتظر همین بود تا برنگردد!

به کمک کیمیا سر پا شدم، دست دور گردنش انداخته سعی کردم به درد زخمم توجهی نشان ندهم!

با مسکن‌هایی که هربار دزش کمتر میشد قابل تحمل بود!

 

تا دم بیمارستان با کمک کیمیا و وحید رفتم، اما با دیدن قباد مقابل در اخم‌هایم در هم پیچید.

سر به زیر انداختم و پله‌ها را پایین رفتم، که به سمتمان امد:

_ کیمیا تو با وحید برو، حورا رو من میارم…

 

به آرامی لب زدم:

_ کیمیا با من باشه، به کمکش نیاز دارم!

 

بی ملایمت دستم را گرفت و کیمیا را کنار زد، از دردی که در دلم پیچید اخی گفتم.

_ لازم نکرده، خودم هستم، برو کیمیا!

 

با تشرش کیمیا بی هیچ مخالفتی رفت، با حرص گفتم:

_ ولم کن خودم میام!

 

بازویم را فشرد و به سمت ماشینش کشاندم:

_ ساکت شو، بشین!

 

در باز بود، راحت نشستم، امل برای داخل کشیدن پاهایم، کمی به کمک نیاز بود، چون با جمع کردنشان، زخمم درد میکرد!

_ زود باش خب…

 

نگاهی پر غضب به سمتش انداختم:

_ واو مرسی نمیدونستم باید زود باشم، اما الان کیمیا بود میفهمید باید چیکار کنه!!

 

اخمی کرد، به نگاهی به پاهایم خم شد و سریع کمک کرد راحت بنشینم:

_ غر میزنی بیریخت میشی حورا، انقدر حرف نزن، صدات رو مخه!

 

پوزخندی زدم:

_ دیگ به دیگ میگه روت سیاه!

 

نگاه پر خشمی که نثارم کرد تنم را لرزاند، اما سعی کردم خودم را به بیخیالی بزنم!

در را محکم بست و ماشین را دور زد، پشت فرمان نشست و خشمگین به راه افتاد.

 

حرکاتش به خوبی میگفت که عصبیست، فرمانی که یهویی میپیچید، راهنما نزدنش، دنده‌را تند و محکم عوض کردنش، با انگشتانش روی فرمان ضرب گرفتن و سرعتی که مدام بالا پایین میشد!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
1 سال قبل

سلام
قباد از اولش هم خوب نبود
یادتون نیست حورا میگفت،تا از جسمم استفاده میکنه خوبه
بعد دوباره بداخلاق میشه
خدا به همه زن ها با این مردها صبر بده

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل
پاسخ به  زهرا

دقیقا
توی تخت همیشه قربون صدقه ی حورا میرفت و…اون وقت جلوی خوانوادش یه بارم از حورا دفاع نکرد..

لیلا
لیلا
1 سال قبل

اواسط امتحانات دی ماه پارسال این رمان شروع شد دو هفته دیگه مدرسه ها شروع میشه این هنوز تموم نشده😐

آیلار(آیلی)
آیلار(آیلی)
1 سال قبل
پاسخ به  لیلا

فرزندم دلارای و نخوندی؟
اسفند 1400 شروع شده بود هنوع تموم نشده😶

......
......
1 سال قبل

بیاین یه دقیقه فکر کنیم
من واقعا میخوام به قباد مدال بدام
این حجم از احمق بودن
ک با حرفای لاله خام بشه
واقعا عجیبه

یکتا
یکتا
1 سال قبل

اوف بر این قباد ….
دلم میخواد یه مرد پیدا بشه عین سگ بزنش تا اون موقعه با دلیل و منطق عصبی باشه نه بی دلیل ….
حالا مثلاً چه مرگشه که سریع میره تو قیافه

آرام
آرام
1 سال قبل

هر مردی جای قباد تو این شرایط بود شک میکرد که شاید مشکل بچه دار نشدن حورا از خودش باشه ولی انگار واقعا خودشو به نفهمی زده
چرا اصلا به لاله شک نداره؟؟

.......
.......
1 سال قبل

آقا کسی آدرس این قباده …. لا اله الا الله …. ندارههههه …. برم تا اونجایی که میخوره بزنمش دیووووو رووووو😐😐😐😐😐😐

خواستگار حورا
خواستگار حورا
1 سال قبل
پاسخ به  .......

من دارم 😶
ولی الکی الکی بهت نمیدمش😁

lolo
lolo
1 سال قبل

💔 😐

نیوشا خاتوون
نیوشا خاتوون
1 سال قبل

اوایل این داستان قباد خوب بود اما الان اینم شد روانپریش••••••• چیکار میخواد بکنه با این دختره بیچاره بینوای بدبخت 😯😲😔💔🤒🤕😣😫😖😳😵😨😱😢 😠

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

میخام بگم از خوندنش پشیمونم ولی قلم نویسنده خیلی خوبه

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh

عه خب خداروشکر من نخوندم هورااا😁

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

یعنی رمان حورا رو نمیخونی؟

𝐻𝒶𝒹𝒾𝓈𝑒𝒽
عضو
پاسخ به  . .........Aramesh

آره عزیز دلم.
تا پونزده پارت خوندم ..بعد از اون دیگه نخوندم🙂ولی از کامنت ها فهمیدم چقدر قباد عوضیه

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

خوب تونستی ۱۵ تا رو خوندی بعدش ولش کردی واقعن آفرین من ک نمیتونم

neda
عضو
1 سال قبل
پاسخ به  . .........Aramesh

منم تا اونجایی که حورا میخواست بره خواستگاری واسه قباد خوندم دیگه نخوندم 😏
یعنی نمیخاستم حرص بخورم 😂

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل
پاسخ به  neda

آفرین ب ننه خودم آفرین
چطوری میتونین من اصلا نمیتونم ولش کن
ولی یعنی وقتا ۱۰ ۱۲ پارت نمی خونم بعد همرو باهم میخونم
ولی آفرین بهت ننه😂😘

neda
عضو
1 سال قبل
پاسخ به  . .........Aramesh

خواهش میکنم …مدالی چیزی ندارین بدین ؟😂😂🤭

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل
پاسخ به  neda

چرا چرا 🏆🏅🎖🥇🏆
خدمت شما😂

Sara
Sara
1 سال قبل

ولی بازم ممنون

Sara
Sara
1 سال قبل

کم بود بیشتر بنویس ترو خدا جاهای حساسشه

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

هورااااااااااااااا چهارشنبه میریم پارت ۱۰۰

دست جیغ 🤣🤣😅

Atosa
Atosa
1 سال قبل
پاسخ به  به تو چه😐

ماچ بغل 🚶

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x