مروارید خانم بی حال آب قند میخورد
و کسی قصد داشت مهمان ها را دور کند
هومن و هنگامه بالای سر مادرشان که به سختی نفس می کشید نشسته بودند
و حاج ملک شاهان سرش را میان دستانش گرفته بود
صدای پچ پچ ها تمامی نداشت
چند مرد داراب را به زور از سالن بیرون برده بودند
صدای زجههای مروارید خانم را می شنید:
_وای خدا بی آبرو شدیم
وای این چه مصیبتی بود
حاج ملک شاهان عصبی با پا به آینه سفره عقد کوبید
مروارید خانوم نالید :
_خیر نبینی ارسلان چیکار کردی با ما
سرش را میان دستانش گرفت و نالید :
_نه … نه
حالش بدتر از بد بود
تمام بدنش می لرزید احساس میکرد خونریزی دارد
دستش را روی شکمش گذاشت و هق زد که ناگهان بازویش وحشیانه کشیده شد
قبل از اینکه صورت مرد را ببیند مشت محکمش سمت راست صورتش را بی حس کرد و توان از پاهایش گرفت
صدای نعره ی دارای دیوار ها را لرزاند :
_می کشمت آشغال می کشمت
مشت بعدی را زد دلارای احساس کرد استخوان های صورتش نرم شدند
_خراب شدی واسه من ؟
لخت میکنی تو بغل پسرا دلبری میکنی؟
با مشت بعدی خون از بینیاش فواره زد
_من امشب زندت بذارم بی ناموسم
ضربه بعدی و دلارای به اینکه بین آن همه آدم هیچ کدام جلو نمی آمدند خندید
_من ازت بگذرم بی شرفم
مشت بعدی را در سرش کوبید
آن قدر محکم که حتی دست خودش هم درد گرفت
کم مانده بود از شدت خشم قلبش بایستد
دلش میخواست نفس دخترک را قطع کند اما چنین مرگ راحتی را لایقش نمی دانست
_من خونتو نریزم داراب نیستم
سنگینی نگاه ها را احساس میکرد و همین موضوع خشمش را شدت میداد
آبرویش رفته بود و قصد داشت دلیل آبروریزی را در مقابل چشم همه از بین ببرد
با ضربه اول کمربند دلارای نالید
احساس کرد پوست بازویش همراه کمربند از بدنش جدا شد
داراب رحم نمیکرد
ضربه های بعدی زجر آور تر بود
دستش را روی شکمش گذاشت و به هق هق افتاد
آرام نالید :
_توهم دردت میگیره ؟
گریه اش شدیدتر شد
دلش برای جنین بی گناه کباب بود
بخاطر خودش نه ،بخاطر بچه نالید :
_تو رو خدا نزن
صدایش حتی به گوش داراب هم نرسید
سرش را بالا آورد و با چشمان پر التماس خیره مردی شد که دور تر ایستاده بود
صدایش جان نداشت :
_ک …. کمک
نویسنده عزیز چرا صبح پارت گذاری نمیکنی؟
حداقل ارسلان یه جور دیگه عروسیو بهم میزد نه با این فیلم🙂😐
دامون چی به دلارای گفت ؟
اگه میشه یه رمان خوب که تموم شده باشه (یعنی پارت آخر داشته باشه) تو همین سایت بهم معرفی کنید
و یه چند تا رمان طنز عاشقانه
حالا مهم نیست تو همین سایت باشه یا نه …
خلسه
سلام به چند روز اومدم خلاصه رمان رو بگم…
خب
برادر دلارای او را کتک زد و در آخر دخترک کمک خواست از شخص نامعلوم
😂
حالا قشنگ شد داستان
دلم خنک شد ک اینطوری کتک خورد😐
یکی باید این داراب دو بزنه له کنه اصلا به تو چه او …کرده تو رو سننه پسره فضول این ارسلان که انگار نه انگار دارن میزنن زنشو میکشن البته زن صیغه ایشه
سرجدت زیاد بنویس انقدر کشش نده یه بخشو به خدا دست کارگردان های ترکیه رو از پشت بستی.اه اه اه
هومن کجاست دقیقا
رفته گل بیاره
ولی خب خودشم بنظرم موافقه ک ممانعتی نشون نمیده
پیشه مامانشه دیگه
میگما فاطی ادمین هم ادمین های قدیم
تو رو خدا به نویسنده بگو پارت ها رو زیاد کنه یا نه اصلا بهش بگو بیاد اینجا ببینه ما چقدر شاکی هستیم ۴_۵ ماهه الکی وقتمون رو هدر میدیم
اصلا کاری با نویسنده رمان دلارای ندارم
کل رمانای اینجا پارت هاش کمن به جز الفبای سکوت
تو رو خدا یه کاری بکن بچه های سایت به فدات😘
چقدر داراب وحشیه!🤦
ارسلان کجایی دقیقا کجایی؟
بیا که تولَتو کشتن😂
خواهرانننن ااسسللاااااممیییییی خواهران عزیز شاکی نباشید فقط پارت بذارید که ما هم فیض ببریم دستتون هم مرسی خدافیز فاطی دیگه جمع کردنش با خودت بوس پس سر کلت بای هاننیی♥️♥️♥️
تو به جا اینکه ارومشون کنی بدتر جو رو متشنج میکنی
دست ندا درد نکنه با این دختر بزرگ کردنش
😂😂
فاطی خانم من بچه خودت بودم که گذاشتیم پرورشگاه ندا جون اومد بردم اگههههه بههههه مامانیم نگفتم اون منو بعد از دوازده سالگی گرفته به هر حال تو منو تربیت کردی خاله جان♥️♥️😂
😂😂😂😂
چرانویسنده توجهی به این همه نظر نمیکنه،حوصلتون نمیشه بنویسید یا اینکه نمیدونید چی بنویسید مجبورین که تو تالار و دعوا یکماه بمونیم
حداقل یا بیشتر بنویسید یا اینکه دو تا پارت بزارید
توجه به نظرات بکنید
بابا این فاطی نمیده وگرنه خودم هزاررررررر
بار بهش گفتم کیه ک گکش کنه😪
تا سر سفره عقد هستیم. ارسلان بیاد تا با دلارای عقد کنه دیگه
چه خوش بینی شما😂😂
چقدددددددددددد کممممممممممم نویسنده اصلا میبینی همه نظرها و واکنش ها نسبت به پارت گذاری یکم طولانیش کن همه تشویقت کنن نه رمانت بزنن تو سرت
خواهر من نننگگوو این فاطی بدبخت فقط میبینع نویسنده نیستش اینجا
ولی هزینه تالار زیاد شد ک😂😐 ی هفته س تارلاریم
حاجی حساب میکنه 😂
😂😂😐
نه بابا ارس حساب میکنه جیب حاجی حیفه
😂😂
عروسی خونه حاجیه
وای خوشم اومد
فکر کنم برا عزا هم اونجا باشن
ولی اگر هومن نمیده مشکلی نیست اونا حاجی خر پولن
😂😐بریم پارت بعدیو بسازیم
پارت ۱۳۱
دلارای به هوش میاید و ب اینه های سالن نگاه میکند لباس هایش پارع شدع بود
لبش ترکیدع بود
ولی خبری از هچکی نبود
حتی دارابی که ب خونش تشنه بود
ارسلان را میدید ک گوشه ای خندان به اون نگا میکرد
مرواردی که از حال رفته بود
به سوی سرویس رف و بالا اورد
درد اورا محاصره کرده بود
ناگهان ب لباسش نگا کرد
خونی بود
شاید پریود شدع بود😐💔
هومن رد نگاهش را گرف
وبا صدایی گف بچهههه
نکنههه چیزییششش شدععع
مروارید گریه میکرد و میگفت بچهه چی
ای خدا
عجب ××× خوردم بچه زاییدم
🥲💔
هومن ک فهمید گند زدع ب داراب نگاه کرد
چند نفر اورا گرفته بودن
دلارای زیر لب فاتحه خود را خواند و داراب شروع ب زدنش کرد کمربند ب سر و بدنش میخورد
(فاتحه حمد و توحیده خدت بخون)
اررسلاان میاد نزدیکو دستشو روی ران های دخترک میذارع میگه خداکنع بچم به توی خراب نکشع مگرنه من میدونم و ط😐💔
خلاصه دلارای بخاطر این کارش ب گ… خوردن افتادع تا ماه دیگر بدرود🥲🖤