ارسلان عصبی برگشت
بازویش را چنگ زد و بی رحمانه بالا کشیدش
حوله را دور بدن برهنه اش گرفت و سمت بیرون کشیدش
_ساکت باش دلی
دلارای هق هق کنان سمت اتاق آلپ ارسلان کشیده شد
_ارسلان ؟
ارسلان جوابش را نداد
مجبورش کرد روی تخت بنشیند و سمت کمد لباس های خودش رفت
دلارای دوباره نالید :
_آلپ ارسلان ؟
ارسلان پیراهن آبی رنگی از لباس های خودش بیرون کشید
زیر لب غرید :
_چیه ؟
_من نمیخوام بچم مثل ما باشه
ارسلان زمزمه کرد:
_کدوم بچه ؟
_شاید یک روزی بچه دار بشیم
_این اتفاق نمیافته
_اگر شد ….. من نمیخوام مثل ما باشه ارسلان
ارسلان سمتش برگشت :
_منم نمیخوام ، نه بچه رو نه بدبختیش رو !
دلارای وا رفته نگاهش کرد
به همین راحتی ؟
پیراهن را روی پایش پرتاب کرد
_بپوش ، هر وقت رو به راه شدی باید حرف بزنیم
دلارای مضطرب نگاهش کرد
_رو به راهم
ارسلان پوزخند زد :
_آره ، دستتو از دیوار نگیری پهن زمین میشی
دلارای نفسش را بیرون فرستاد
توان استرس و نگرانی جدید نداشت …..
_بگو ارسلان….. میخوام بشنوم
_تصمیمت چیه ؟
دلارای سر گردان لب زد:
_درباره چی ؟
_همه چی ، قرار نیست برگردی تو اون خونه جایی نداری اونجا
میدونی خودت مگه نه ؟
دلارای آرام زمزمه کرد :
_میدونم
_خب ؟
دلارای خیره حوله مرطوب شد
اینجاهم کسی او را نمی خواست ….
صدایش به سختی به گوش های ارسلان رسید :
_حالم بهتر بشه میرم
آلپ ارسلان پوزخند زد :
_کجا اون وقت ؟
دلارای سعی کرد محکم باشد
سعی کرد فراموش کند جنین این مرد در شکمش است و استراحت مطلق برایش تجویز شده
سعی کرد دست آتل بسته و بدن دردناکش را فراموش کند
سعی کرد برای یک بار هم که شده قوی باشد
_نمیدونم …. یک جایی پیدا می کنم
آلپ ارسلان با سرگرمی نگاهش کرد
چند وقتی میشد این احساس را فراموش کرده بود
دخترک دیگر مثل روزهای اول شاداب نبود
قبل تر ها رابطه شان فرق داشت
بیشتر سرگرمش می کرد
دردسر هایش کمتر بود ….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فاطمه جان میشه خواهش کنم اسم کانال خود نویسنده رو بدی …؟ممنون میشم ازت عشقم
بله ندا جان درست میگن
اگه مثل ادم نیاید مجبور میشیم با زور کارمون رو پیش ببریم
از من گفتم بود
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️حیف کارم پیشتون گیره حیف🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
😂😂😂
چخه😐😂
سلام بچه های رمان دلارای..😂
شنیدم بیشترین رکوردکامنت تو رمان رو اینجا زدین
تبریک تبریک…
حالا میشه بیاین چت روم باهم آشنا شیم،
اونجا درباره این ارسلان آبی بپوش حرف بزنیم..
هرکی هرچی دوس داره در مورد پیشنهادم نظرشو بگه
من انتقاد پذیرم،
فقط با دمپایی افتادم دنبالتون نگین نگفتاااا 😂
انتقاد پذیر کی بودی تو😂📿
سلام بروبچ!
فاطی بهم گفت همین الان میرید چت روم وگرنه دیگه رمان دلارای پارت گذاری نمیشه
هر کی ک میخواد رمان دلارای پارت گذاری بشه و بدونه ادامش چیه بیاد چت روم(♡
راست میگ
من شاهد
خب توی شاهد…بگو ببینم چطوری بیام.؟😕🖖📿
چطوری😕من بلد نیسم
توی دسته ها
اونجا ک نوشته دسته ها برو
بزن چت روم
آخرین چت روم ک یه قلب سبز کنارشه
اونه بزن روش بیا پیش ما🌹🌹
دسته ها؟کوجا هس
فاطمه جان اگر میشه….
پارت۱۵۲رو هم بزار دق نده ادموو
غروب میزارم دیگه 😂
الان بزااار😂📿😕❤️
خانوما
من مطمعنممممم ارسلان تو دوپارت آینده وحشی میشه😂📿تغبلله
اگ ب من باشه هر دوتاشونو قتل عام میکنم ولی اول نویسنده رو
خداوندا یکی از یکی کصخل ترن ارسلان و دلارای
ووویی میخام بکشمشون
عاقت میکنم ای فرزند… 😂
شیر گاوی ک بهت دادم رو حلالت نمیکنم..
گاو؟😂😂😂😂😂 ماشاالله
😁 😁 😁
پاستوریزه دادیم دیگ
مامانی دلت میاددد
جدی یه نگاه به این رمان کوفتی بندازین ۱۵۱ پارت شده هنوز اوله بسم الله ست
😂📿
میگما الان دلارای بگه حاملس دوباره که از ارسلان کتک میخوره کلا سَقط میشه🤣🤣🤣🤣🤣
تو چرا بیداری؟ساعت نوه سی😂🤣🤣🤣🤣من مغزم کار نمیکنه الان😂
اه بمیر دلارای 😐
خب میمیریییی بگی حامله اییییی😑😬😬😬
بچهاااا فک کنم ارسلان استقلالیه😶😂😂
همش آبی آبی آبی😐🤣🤣
تا اکتشافات بعدی شمارا ب خدا می سپارمممم😎
🤣🤒اره
لطفا واسه نوشتن رمان اگه میشه کمک کنید
رمان چی؟
میشه بیشتر توضیح بدی؟
سلام لطفا میشه واسه نوشتن رمانم بهم کنید چون هرکاری میکنم نمی تونم درخواستی چیزی بدم و نمی دونم کجا باید بنویسمش
چه درخواستی گلم متوجه نشدم
من اهل مسخره کردن دیگران نیستم ولی خود نویسنده آدم و وادار میکنه ، یعنی این حجم از طولانی بودن پارت داره من میکشه ،
یکی نیس بگه خبر مرگ یزدان و آونگ و ارسلان اگه زیاد پارت بذاری آسمون میاد زمین ؟؟ یا از توی نویسنده کم میشه؟
نویسنده خودش نیست…
از یه کانالی برمیدارند
ولی تنها چیزی که نمیفهمم اینه که یارو تمام..پارتارو گذاشته
چرا کامل نمیزارع
اینجوری رمان زود ترم تموم میشه خودش اسیر نمیشه
😂
ن تمام پارتا رو هنوز نذاشته
عه؟خب تا اونجایی که گذاشته رو بزاره
عزیز من یکاری کن
بگو منبعشو خودمون بریم بخونیم توهم زیادی به زحمت نیفتی😂
جدا نگران نویسندمونم بااین حجم از پارتای طولانیش
سالمی عزیز؟😉🌝
بچها بیاین دعا کنیم اون حوله بی صاحابی ک دور تن دلی پیچوند ابی رنگ نباشه😂😂😂
😂😂
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
منم فکرکردم میگی یه وقت باز نشه🤣🤣🤣🤣🤣
منحرفااا😂😂😂
چاکرم😂🖖
نه دیه اون بستگی به منو تو نداره
بستگی به ارسلان جون داره😂😂😂
عه!ن دیگه نویسنده😂من خودم رمانمو تا نصفه نوشتم…تا اون نصفه دختره حامله نشده خیلیه😂🖖
حله😂😂
🙂الاهو اکبر منحرف شدن مغزم رفت سمت یه چیز دیگس🤣🤣🤣🤣
یکی کمد ارسلان رو چک کنه همش ابیه؟
وااای یعنی مردم با این کامنتا….
بگووو د بگو دیگه تا نیومدم…..
خیلی دلم واسه این دلی ننه مرده بیکس کارمیسوزه اگه کسی آدرسشوداره بگه بیادخونه مابچشم باهم بزرگ میکنیم بشه بلای جون ارسلان مثل خودش که الان بلای جون باباشه ااااای خوب میشه یه توله بشه مثل خودش انتقام دلیو ازش بگیره😁😁☺☺😂😂😙😗😘
فقط هرکاری میکنی آبی بارش نیار ، نزار لباس آبی بپوشه
دیگه از ابی بدم میاد😂🍯
وای خب بگو دیگه دخترهی احمق بهش بگوو اه