بالاخره ارسلان موهایش را چنگ زد و عصبی سمت دخترک امد

کارت سفید رنگی دستش بود

هنگامه رویش را خواند و لبش را گزید

دعا کرد دلارای عبارت ” متخصص زنان و زایمان ” را نبیند

دلارای مضطرب تر از آن بود که به این چیزها دقت کند

_ چی شده؟

ارسلان با سر به در اشاره کرد

_ کجا؟

_ پاشو تو راه بهت میگم

_ عقد چی؟!

_اگر تو دخترخوبی باشی نیم ساعته برگشتیم بجنب

دلارای بهت زده نگاهش کرد
گیج بود و نمیفهمید منطورش از “دختر خوب”چیست!

در این وضعیت شوخی‌اش گرفته بود؟

ارسلان معطل نکرد
خم شد و بازویش را گرفت

_ چرا گیج بازی در میاری دلی؟ بجنب همه چی همین امروز تموم میشه

هنگامه روبروی برادرش قرار گرفت

_ امروز منصرف شو ارسلان تا یک راهی پیدا کنیم

_ راهی نیست

_ آقا علیرضا صیغه نامه جور میکنه براتون که اجازه پدر لازم نباشه

ارسلان عصبی دست دلارای را سمت در کشید

_ آقا علیرضا اگر صیغه نامه پیدا کن بود ما حالمون این نبود! بمونید بیست دقیقه دیگه برگشتیم

بی توجه به اسانسور سمت پله ها قدم برداشت

دلارای خودش را عقب کشید

_ من با آسانسور میام!

ارسلان برزخی نگاهش کرد

_ لج کنی همینجا میزنم تو دهنت دلی

دلارای دندان روی هم فشرد
لج نمیکرد!
باردار بود و همین الان هم جنین سنگ تمام گذاشته که سالم مانده بود

چهار طبقه پله را آن هم با آن سرعت کجای دلش میگذاشت؟!

با خشونت دستش را کنار زد

_ درست صحبت کن مگه من برده‌اتم؟
اصلا کجا داریم میریم؟
من نمیتونم از پله بیام کمرم درد میگیره

ارسلان با خشونت چانه اش را گرفت

_ با من بازی میکنی اره؟

سمت آسانسور هلش داد

_ گمشو برو تو اسانسور و خداتو شکر کن الان وقت ندارم بهت بفهمونم
شب به خدمت خودتو کمرت میرسم که یاد بگیری موقعیت شناس باشی احمق

دلارای بغض کرده گوشه آسانسور جمع شد

روزی که میفهمید حالت تهوع هایش و این بدقلقی ها دلیل داشته عذاب وجدان نمیگرفت؟

برای تک تک حالات حاملگی سرزنشش کرده بود

حالت هایی که زن های دیگر با آن خودشان را لوس می‌کردند

با صدایی لرزان جواب داد

_ منو تهدید نکن انقدر من دیگه آب از سرم گذشته
کجا داریم میریم آخه؟

وحشت زده ادامه داد

_ نکنه پیش بابام؟
من نمیام اونجا

ارسلان پوزخند زد

_ مزخرف نگو
میریم دکتر زنان
این ساعت پزشک قانونی باز نیست ، دردسرشم زیاده و نوبت میخواد
یارو راضی شد بریم همینجایی که خودشون قبولش دارن