رمان دلارای پارت 329 - رمان دونی

 

 

 

 

بی توجه به او در را باز کرد و پیاده شد

 

خم شد تا هاوژین را بغل بگیرد که ارسلان در سمت خودش را باز کرد

 

_ خودم میارمش

 

بی اعتنا به او بچه را بغل گرفت و سعی کرد به دردی که زیر شکمش پیچید توجه نکند

 

_ لازم نکرده

 

گفت و در ماشین را بهم کوبید

 

شکمش دوباره تیر کشید

 

حس میکرد خونریزی‌اش هم شدت گرفته است

 

با قدم های کوتاه بی حال خودش را به در کلاب رساند و در دل تشر زد

 

“مسخره بازی در نیار ، تو همونی که زایمانت تموم نشده رفتی سرکار

حالا واسه همچین چیزی این اداهارو در نیار

لوس شدی دلی!”

 

بدنش اما نمی‌فهمید

این حرف ها حالی اش نبود

 

تنها چیزی که دلش می‌خواست جوشانده‌ی مادرش و چند ساعت خواب بود اما حالا…

 

مجبور بود هاوژین را بغل بگیرد و راه ببرد

 

پایین پله ها که ایستاد ناخواسته ناله کرد اما چاره ای نبود

 

 

 

پله‌ی اول را بالا نرفته یاد کارت آلپ‌ارسلان افتاد

 

جیب هایش را گشت و با پیدا کردن کارت در پیراهن مردانه ای که تنش بود پوف آرامی کشید

 

مثل اینکه این بار شانس آورده بود

 

خسته و دردآلود لبخند زد و خودش را سمت آسانسور کشیدکه سروکله‌ی جمیله پیدا شد

 

اورال مشکی به تن داشت و پر بزرگی روی موهایش زده بود

 

اگر زمان دیگری بود به سرووضعش میخندید اما در آن حال تنها بی حال نگاهش کرد

 

_ کجا بودی؟

 

هاوژین گیج خواب سرش را روی شانه اش گذاشته و نق می‌زد

 

_ بیمارستان

 

_ با اجازه کی اون وقت؟

 

_ گوشات سنگینه؟ میگم بیمارستان بودم!

حال بچم بد بود ، از تو باید اجازه بگیرم؟

 

هم زمان در آسانسور باز شد

 

دلارای با پوزخند ادامه داد

 

_ به ارسلان بگو دفعه بعد قبلش از تو اجازه بگیره

 

جمیله با حرص بازویش را عقب کشید

 

_ کجا؟ سرتو انداختی پایین هرجا دلت خواست میری

خونه خاله‌ست اینجا؟

 

 

_ چی میخوای جمیله؟

 

جمیله گوشت بازویش را میان انگشتانش پیچاند

 

دلارای عصبی با درد عقب هلش داد و صدایش را بالا برد

 

_ وحشی

 

_ زبون درآوردی عفریته

 

_ دست از سرم بردار وگرنه برات بد میشه

 

دو دختری که روی سِن تمرین رقص میکردند کنجکاو سمتشان برگشتند

 

_ فکر کردی یه شب رفتی اتاق آقا خبریه؟

حق داری منو تهدید کنی؟

 

دلارای عصبی سر تکان داد و خواست وارد آسانسور شود که جمیله دوباره عقب هلش داد

 

_ هوی یابو ، با تو حرف می‌زنم

 

دلارای دندان هایش را روی هم فشرد

 

_ خب اگر اینقدر برات مهمه یه شبم تو برو اتاق آقا!

شاید حرصشو سر ما خالی نکنی

 

یکی از دخترها که ایرانی بود خندید و برای دختر دیگر ترجمه کرد

 

جمیله خفه شویی رو به آن ها فریاد زد و با خشم بازوی دلارای را کشید

 

_ همین یکی دو شبه که از اتاق پرتت کنه بیرون

این بچه‌ی حروم زادتو باباشم قبول نکرده چه برسه به مردای دیگه

 

 

دلارای با خشم عقب هلش داد

 

_ بچه‌ی من از تو و کل خانوادت حلال‌زاده تره عوضی

 

جمیله سمت پله ها هلش داد

 

_ میری بالا لباستو عوض می‌کنی بعدم کارتو شروع میکنی

بخور بخواب تعطیله

دیشب اگر سرویسم دادی بد به حالت چون آقا دم رفتن سفارشتو نکرده

بجنب تا آقا نیومده پرتت نکردم بیرون

 

دلارای پر از خشم و بغض سمت پله ها رفت و جمیله رو به بقیه دخترها فریاد زد

 

_ هوا برتون نداره ، چه آقا اینجا باشه چه ایران بازم کلاب قانون داره

کسی اینجا خونش رنگین تر نیست

نمیتونید کار کنید هری ، نون خور اضافه نمیخوایم

 

با هر‌پله ای که بالا میرفت مهره های کمرش تیر می‌کشیدند

 

لباسش را عوض کرد اما هاوژین بدقلقی میکرد

 

دلش نیامد تنهایش بگذارد

 

مریض بود و از همیشه بیشتر بهانه‌ی مادرش را می‌گرفت

 

در آغوشش کشید و از اتاق بیرون زد

 

مائده یکی از دخترهای جدید بود که با دیدنش گفت

 

_ زودتر برو اتاق ساینا خانوم ، جمیله خیلی عصبانیه

 

بی حال پرسید

 

_ اون دیگه کیه

 

_ خبر نداری؟ طراح معماره

واسه شعبه‌ی جدید اومده

مهمون آقاست

 

 

دلارای پوزخند تلخی زد و بی اعتراض وسایل تمیزکاری را برداشت

 

یکی از اتاق های vip بود

 

هاوژین را روی تشک کوچکی که با خود اورده بود نشاند و مشغول مرتب کردن وسایل شد

 

صدای شرشر آب از حمام به گوش می‌رسید

 

طی را برداشت و به جان زمین افتاد

 

احساس میکرد فشارش دوباره افت کرده است اما به روی خودش نیاورد

 

بعد از گردگیری تخت را مرتب کرد و مشغول تعویض ملافه ها شد که چشمش به عکس کوچک روی پاتختی افتاد

 

کنجکاو برش‌داشت

 

ساینا ، دختری غریبه همراه علیرضا و آلپ‌ارسلان

 

نگاهش روی مرد سوم خیره ماند

 

چهره اش آشنا بود

خیلی زود یادش آمد

هاتف!

 

_ چیکار داری میکنی؟

 

از جا پرید

 

بهت زده از روی تخت بلند شد و نگاهی به زن زیبای روبرویش انداخت که تنها حوله به تن داشت

 

_ من … برای نظافت اومدم

 

_ اونو میدونم! عکس من دستت چیکار میکنه؟!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 299

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی

    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Faeze
Faeze
8 ماه قبل

رمان خیلی طولانی شده و اینکه پارتاشم خیلی دیر میاد داره وقت تلف کردن میشه یادم باشه بقیه رمانای این نویسنده رو نخونم

Haniyeh
Haniyeh
8 ماه قبل

حسم میگه ارسلان با این ساینا قراره مثل عاشق و معشوق باشن ولی جلوی اون میرینه به دلارای

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط Haniyeh
هعی
هعی
8 ماه قبل

ولی دلی همینطوریش تا تونسته از ارس کشیده دیگه همین کم مونده بفهمه عاشق یکی دیگ هم بوده. با همه ی احمقیاش بازم گناه داره.

♡ روا ♡
♡ روا ♡
8 ماه قبل

من همش دنبال این بودم ارسلان بیاد جمیله جر بده دیگه بسه
چقدر تحقیر چقدر بی احترامی فقط خداکنه رمان دلارای بر اساس واقیعت نباشه 😢

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط فاطمه موحدی
روشنا
روشنا
8 ماه قبل

میشه یکیتون بگه هاتف کی بود؟

اینجوری پیش بره فکر نکنم جز دلارای و ارسلان اسم دیگه ای یادم بمونه

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  روشنا
8 ماه قبل

دقیقا
هاتف فکر کنم شریک ارسلان بود که قرار بود دلارای بره یه شب باهاش ولی از اونجایی که ارسلان نمیزاره نمیره یعنی ارسلان میگه اون دختره بیارید اتاق من که بعد طی چندین پارت چندین ماجرا میفهمن دلاراست

روشنا
روشنا
پاسخ به  ♡ روا ♡
8 ماه قبل

آها 😅مرسی گلم

Thelowin
Thelowin
8 ماه قبل

دوستان عزیز اجازه بدید یه چیزی رو خدمتتون عرض کنم . من خوشم میومد از اینکه ببینم نتیجه رمان چی میشه ولی خوندنشو از این لحظه متوقف میکنم ؛ حالا چرا!؟ چون بیاید واقع بین باشیم این خانم نویسنده با گذاشتن رمانش توی کانال تلگرامش که از قضا اعضای زیادی هم داره و بازدید خیلی زیادی میخوره هر پارت رمانش داره امرار معاش میکنه و تبلیغات میگیره ؛ از اونجایی که آدم موجهی هم به نظر نمیاد به نظر خودتون همچین کسی که داره با این رمان پول درمیاره و هر پارت رمانش هزاران بازدید میخوره میاد رمانو تمام میکنه؟
وقت طلایی خودتون رو هدر ندید همین الان خوندن این رمانو متوقف کنید چون به من که خیلی فشار اومده این خانم هر پارت میاد یه داستان جدید باز میکنه و خواننده رو مثل یک بُز اجیر شده با خودش میکشه (البته دور ازجون)
رمان گرگ ها رو اگر میخواید برید از همین سایت بخونید خیلی وقته تمام شده ولی از جذابیتش در همین حد بگم که من یک شب تا صبح نشستم خوندمش چشمام از کاسه داشت درمیومد ولی انقدر قشنگه که حد نداره .

یه بنده خدا
یه بنده خدا
پاسخ به  Thelowin
8 ماه قبل

اخه بحث اینه که این رمان تموم شده من کامل خوندمش تقریبا ۵۶۰۰ صفحه بود

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  یه بنده خدا
8 ماه قبل

اون pdf ک شما خوندی فیکه و یه نویسنده‌ی دیگ ادامش داده اگ یکم توجه کنید می بینین ک چثد قلمش با نویسنده‌ی اصلی فرق داره
ولی پارت اایی ک اینجا گذاشته میشن پارت های اصلی نویسنده هستن

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  Thelowin
8 ماه قبل

رمان های: وهم ، ناسپاس ، گلاویژ ، گریز از تو ، زاده نور ، آشپزباشی ، آوای نیاز تو ، الفبای سکوت ، بر دل نشسته ، بوسه بر گیسوی یار ، پروانه میخواهد تو را ، تارگت ، خلسه ، در پناه آهیر ، دالاهو ، یاکان
توی همین سایت هستن و کامل پارت گذاری شدن خیلی خوبن اگ دوس داشتین بخونید
و اینک رمان های بر دل نشسته، خلسه و در پناه آهیر رمان های نویسنده‌ی گرگها هس

Thelowin
Thelowin
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
8 ماه قبل

بر دل نشسته هم خیلی دوست داشتنی بود من خوندم ولی بقیه رو هیچکدومو نخوندم خیلی ممنون

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
پاسخ به  Thelowin
8 ماه قبل

حتما بخون چون عالین
خاهش میکنم

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  Thelowin
8 ماه قبل

دلم واسه خودمون میسوزه که پاسوز یه رمان شدیم

0_0
0_0
8 ماه قبل

ارسلان گور ب گورت کنن الهی 😑🔪

یه بنده خدایی
یه بنده خدایی
8 ماه قبل

من ریدم تو اون ارسلان و اون هاتفی که نمیدونم کیو و اون ساینای خواهر مادر به خطا اینجوری پیش بره این. رمانه عنتر تا سال ۱۵۰۰ طول میکشه البته اگه نویسنده عزیزتر از جانِ جانان زنده باشن اون موقع ما هم مطهر میشیم از وجوده پاکشون 😐

حنا
حنا
پاسخ به  یه بنده خدایی
8 ماه قبل

جمیله رو فحش ندادی😂

hero
hero
8 ماه قبل

مرده شورشو ببرم ارسلان عوضی احمق کودن کجایی تخم سگ

Fati
Fati
8 ماه قبل

هاتف کی یادم نمیاد

خواهر ارسلان:)
خواهر ارسلان:)
8 ماه قبل

تنها چیزی که از ۳۲۹ پارت فهمیدم این بود که ارسلان همیشه وقتی باید باشه نیست

....
....
8 ماه قبل

نویسنده فکر نمیکنی دیگ داری شورش در میاری ؟ ارسلان دلی رو دوست داشته ک دنبالش گشته ولی اللن یه جوری داری مینویسی انگار ارسلان یه آدم پست و بی احساسه بسه دیگ تمومش کن رمان بی نهایت حوصله سر بر. و طولانی شده حدعقل یه جوری بنویس ک ارسلان مثل آدم با دلی رفتار کنه نکه ساینا اومد و ارسلان دلی رو پیش ساینا کوچیک کنه و … بسه دیگ

بانو
بانو
8 ماه قبل

وای دوباره داستان جدید ، ساینا شروع شد این نویسنده دیگه شورش را در آورده خو تو که میبینی رمان انقدر طولانی هست حداقل زود زود پارت بزار نفهم 😐

رهگذر
رهگذر
8 ماه قبل

الان ارسلان کجاست تا جمیله رو جر بده؟

Tina
Tina
پاسخ به  رهگذر
8 ماه قبل

وقتایی ک باید باشه غیب میشه 😐

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x