دلارای خودش را عقب کشید
زمان مناسبی برای روبرویی با هنگامه نبود
او را دوست داشت و مدیون کمک های هنگامه و آزاده بود اما الان توان شنیدنِ گله و دلخوریاشان را نداشت
ارسلان دوربین را مقابل هاوژین گرفت و هنگامه با ذوق نالید
_ وای من دورت بگردم عمه … چقدر خوشگلی تو
دلارای زانوهایش را در آغوش کشید و مغموم منتظر ماند
به هاوژین حسادت میکرد!
پدر و مادر داشت
حالا همه عمه برایش پیدا شده بود
میدانست مروارید خانم و هومن هم با دیدنش کوتاه می آیند
حتی شاید حاج ملک شاهان…
خودش را بخاطر اینکه تا این سن بچه را از داشتنشان محروم کرده بود سرزنش کرد
هنگامه با هر حرکت هاوژین قربان صدقه اش میرفت
بچه اما حال و حوصله نداشت
با اخم چشمش را میخاراند تا دست از سرش بردارند و بتواند بخوابد
#part1453 🖤
هنگامه دستش را روی قلبش گذاشت و نالید
_ قربونت برم … ارسلان چشم و ابروش شبیه خودته
دلارای با تمسخر لبخند زد
چشم های آبی اش هیچ شباهتی به ارسلان نداشت!
ارسلان چشم غره ای به لبخند او رفت و در جواب هنگامه گفت
_ حاضرشو تا صبح نشده برو
نمیخوام با داراب روبروشی
هنگامه پوزخند زد و به هاوژین اشاره کرد
_ مامانِ بی معرفتش کجا تشریف داره؟
ارسلان با اخم جوابش را داد
_ اینجا نیست ، میری یا نه؟
هنگامه پشت چشم نازک کرد اما گفت
_ میرم ، یک ساعت دیگه زنگ میزنم حواست به گوشیت باشه نرم اونجا علاف شم
_ مراقب باش داراب گازت نگیره
_ غلط اضافه … دندوناشو میریزم تو دهنش
من زنت نیستم که تا تقی به توقی بخوره فرار کنم
دلارای بی صدا پوزخند زد و ارسلان به تماس خاتمه داد
_ بهش میگفتی شاید بخاطر همین که زنم نیستی فراری نمیشی
هر کی زن من بشه دوتا پا داره ، دوتای دیگه هم قرض میگیره برو که رفتیم
#part1454 🖤
ارسلان نگاه بدی به او انداخت و به هاوژین اشاره زد
_ جای زبون درازی اینو بخوابون
بچه تربیت کرده واسه من
یک ثانیه دهنش بسته نمیمونه
یا جیغ میکشه یا مامان مامان میکنه
دلارای هاوژین را سمت خودش کشید و دفاع کرد
_ بدخواب شده ، وقتی من تنها تو فقر و بدبختی بزرگش میکردم زندگیش آروم تر بود تا وقتی تو پیدامون کردی
هاوژین خوابالود سینهی دلارای را چنگ زد
_ شیشی
ارسلان شیشهشیر را از روی پاتختی برداشت و سمتش گرفت
_ بابا نمیگه ، بعد بخاطر شکمش شیشه رو کامل و واضح میگه
تا دو ساعت بعد که هنگامه تماس بگیرد بی قرار هاوژین را در آغوشش تکان داد
بالاخره ارسلان دومین تماس هنگامه را جواب داد
صدای دختر شاکی بود
_ چرا جواب نمیدی؟ مگه نگفتم حواست به گوشی باشه؟
میخواستم دیگه بزنم بیرون
هزارجور فیلم بازی کردم تا اجازه بدن بیام بالا
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 327
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
تلگرام پارت جدید داده
کی میزارین پارت بعدیو؟🥺
خیلی بی نظمید،دو روزه پیام گذاشتم هنوز تو صف تاییده؟!!
خطاب به نویسنده:
خانوم لوبیا مردی؟
اینوووو😐
دوستان کسی از سرنوشت جلد دوم رمان افگار خبر داره؟
این نویسنده مشکل داره به قرآن دیوانه هستاااا ملتو مسخره کرده
این واقعا ایستگاه ما رو گرفته😶
بَهبَه چه رمان نامبر وانی، خیلی متشکرم از شما💗
فقط یه سوال داشتم خدمتتون، ارسلان کی بود؟
تلف نشی ی وقت
واقعا این نویسنده روانش مشکل داره
هعی چ بگویم
دوستان کی نویسنده رمان ماتیک رو میشناسه من که نمیدونم کیه فقط میگم لعنت بهش هرکی هست با این طرز پارت گزاری وکوتاه بودن مسخره پارتاش همینطورنویسنده دلارا وحورا که باز شروع کرده کش دادن رمان از زبان حورای لس تنبل پرخور
همین نویسنده دلارای
نویسنده عزیزِ رمان ماتیک،نویسنده همین دلارای هس
حنانه فیضی جان!!
هر رمانی که دیدی ماه به ماه پارت نمیاد اول به حنانه فیضی شک کن
هر جا اسم حنانه فیضی رو شنیدیم باید فرار کنیم فقط
ما گرفتار ماتیک و دلارایش شدیم بعضی ها علاوه بر این دوتا گرفتار مرگ ماهی ش هم شدن
آفتاب از کدوم طرف در اومده که هم برا دلارای پارت گذاشتین هم ماتیک؟
نویسندشون یکیه ک
همیشه هر وقت دلارای پارت داده اونم گذاشته پارتشو
آره میدونم
نه پارت گذاری ماتیک از این بدتره،خیلی دیر تر از دلارای پارت هاشو میزارن
این بار زمان پارتگذاریشون یکی شده تعجب کردم
حیف نِت
انقدر از روش گذشته اصلا جریان چیه اینا کین من فقط دلارای و ارسلان رو میشناسم 🤣🤣🤣🤣
هعی