ارسلان سر جایش ایستاد:
_داری زر میزنی
دلارای سر تکان داد،مطمئن:
_میخوام باهاش ازدواج کنم ارسلان
نه بخاطر تو یا نزدیکی بهت
نه بخاطر انتقام ،نه بخاطر دلسوزی واسه هومن
بخاطر خودم!
ارسلان پوزخند زد
باور نمیکرد:
_پاتو از در این خونه بیرون نذاشتی
مثل سگ پشیمون میشی
نمیشد هومن دوستش داشت
با او خوشبخت میشد
ارسلان متفکر سمتش برگشت:
_یا شایدم شب اول ازدواج آره؟
که شوهر گرامی فهمید زنش قبلاً
همخواب این و اون بوده
دلارای بغض کرده با نفرت لب زد:
_خفه شو
بلندتر ادامه داد:
_با این و اون؟ تنها حماقت زندگیه من تو بودی ارسلان
ارسلان جلوتر آمد
باور نکرده بود…
دخترک به خاطر بهم ریختن اعصاب او این بازی را شروع کرده بود
اگر باور میکرد زنده اش نمی گذاشت!
.تنها حماقت زندگیتم میمونم دختر حاجی،
بهش هومن رو اضافه نمی کنی
دلارای از روی تخت بلند شد
چرا آمده بود؟
ارسلان جدی اش نمی گرفت….
_وقتی کارت عروسی دستت رسید باور می کنی ارسلان
ارسلان خندید:
_چرا که نه؟ بالاخره معشوقه عروس حساب میشم!
_و داداش داماد نه؟
_ادامه بدی خودت بد می بینی
_من نیومدم تهدیدت کنم ارسلان
یک بار با حرف قلبم رفتم جلو بیچارم کرد!
اینبار به حرف عقلم گوش میدم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۴.۷ / ۵. شمارش آرا ۳
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ادمین جون تو این حرفا ک بچه ها میزنن به نویسینده انتقال میدی
اگه نمیدی ترو خدا بده😂
امروز پارت نمیذاری 😐
نویسنده عزیز اگه خودت تاحالا رمان آنلاین خوندی لطف کن و مثل نویسنده های دیگه دقمون نده تند تند بنویس جا این که یروز درمیون کنی هی من بخام فک کنم بعدش چی میشه روزی دوتا پارت بزار
انشاالله اینجوری داریم با این مقدار پارت پیش میریم از پارت ۱۲۰ تا ۱۳۰ یه عروسی که قراره خراب شه در پیش داریم🙂
دیگه دارم به غلط کردن میوفتم که اومدم این رمان و خوندم😑
ولی حیف یه رمان رو شروع کردم باید تموم کنم
بخدا ارسلانم ناراحته سه روزه خونش موندیم 😂
😂😂😂
راس میگه
واقعا خسته نباشی دلاور😏🤨
میدونم ب قیافت نمیخوره نویسنده
ولی تو رمانهای خارجی هم از این سبک ها داریم اگ واقعا با هومن ازدواج کن خیلی خوب میشه
چون همونطور ک خودت گفتی از این سبک خونواده ها داریم اینکه بخواد با ارسلان ازدواج کنه خیلی دیگ کلیشه ایه 😑😑😑
اووف دلارای میخواد به حرف عقلش گوش بده! هه چه غلطااا ، تو اگه عقل داشتی دم به دقیقه نمیرفتی دم خونه ارسلان😏
درود بر شرفت حرف حق زدی👍
حرفت رو قبول دارم در حد چییییییی ولی عاشقه خره جدیش نگیر 😐💔
ببین الان نزدیک ۱۰۰ پارت شده و ارسلان هیییچ احساسی ب دلارای نداره اوکی میدونم میخوای ذره ذره عاشقش کنی ولی خب از الان بگماگه این رمان بخواد تا دوسال طول بکشه نمیخونم
دقیقا الان رمان های دیگه پارت ۱۰۰ توی مرحله نامزدی هستن. با این روند کند داستان شاید شاید شاید پارت ۳۰۰ ارسلان اعتراف کنه ولی الان که دارم فکر میکنم با این روند که ۳ روزه توی یه مکالمه گیر کردیم پارت ۹۰۰ ارسلان عشقشو اعتراف میکنه
تازه پارت ۹۰۰ تا ۹۲۰ دارن گفتگو میکنن پارت ۹۲۱ اعتراف میکنه
ببین رمانت خیلی خوب ولی یکم بیشتر پارت بزار یا یکم بیشتر بنویس
واقعا خودتو مسخره کردی یا ما رو
اصلا به نظرات ما هیچ اهمیتی نمیدی به نظر خودت کارت درسته؟
گودرت دلارااییییییی
کیپ گویینگگگگگگگگ
ای کفری میشم از دست این نویسنده دقیقه نودی تموم میشه .
بابا الان سه روزه تو خونه ارسلانیم
چه وضعی 🤦🤬
🤣🤣👍🏻