رمان رسپینا پارت 54

0
(0)

 

چشمام رو با صدای دریا باز کردم ، با گیجی به اطرافم نگاه کردم و کم کم دیشبو یادم اومد و لبخندم ذره ذره جون گرفت ، یه پتو مسافرتی روم بود یه سایه بون پارچه ای هم بالا سرم بود ، اطراف رو نگاه کردم که رادان رو دیدم کنار آب نشسته بود دستاش رو پشت سرش به عنوان تکیه گاه گذاشته بود و انگار کلا حواسش اینجا نبود ، برام عجیب بود این قسمت چرا انقدر خلوته یا درست تر بگم کسی نیست کلا ، دستامو دور زانو هام حلقه کردم و همونطور که رادان رو نگاه میکردم لبخندم پررنگ تر میشد ، اعتراف دیشب برام مثل رویا بود ، هر لحظه فکر میکردم خوابم الان بیدار میشم و تنها یه رویا یه خواب از این میمونه اما همه چیز واقعیت داشت چونمو روی زانو هام گذاشتم ، رادان یهویی برگشت سمتم انگار که سنگینی نگاهمو حس کرده باشه بلند شد و اومد سمتم
_راحت خوابیدی ؟
_عالی ، این همه تجهیزات داشتی تو ماشینت تعجب کردم
_یه بار وسط جاده موندم بخاطر خرابی ماشین ، حتی آنتن هم نداشتم ، ماشین خوب بود راحت بود اما شد درس عبرتم که همیشه یه چیزایی توی ماشین داشته باشم که گیر نکنم و به درد خورد .
با چشمای ریز شده نگاهش کردم
_تو نخوابیدی ؟ چشمات چقدر سرخه و ریز شده .
نشست کنارم و خیلی راحت پامو صاف کرد و دراز کشید
_بیدار موندنو ترجیح دادم ، ده دقیقه چشمام رو ببندم بعدش میریم صبحانه بگیریم و ببرمت کلبه و غروب راه میوفتیم سمت تهران
_استراحت کن ، فقط بدون میریم کلبه ، نمیبریم
منظورمو گرفت کاملا و چشماشو بست دستامو توی موهاش کشیدم
همیشه توی کار خدا حکمتی هست ، با از دست دادن شاهین ، رادانو به دست اوردم ، زمانی که گفتم آرامشمو برای همیشه از دست دادم دوباره به دست آوردم ، وجود رادان برام مثل معجزه بود ، این سفر اگه فراهم شد سر حال بد و داغونی من بود ، بیشتر از ده دقیقه توی اون حالت بودیم که چشماش رو باز کرد ، خستگی و بی خوابی به وضوح دیده میشد
_پاشو بریم عزیزدلم
_خسته ای که ، چشمات داد میزنه ، استراحت کن بعد میریم ، کسی هم نیست
_استراحتم میکنم اما بعدش ، اینجا درسته کسی نیست و قطعا کسی نمیاد چون قسمت اختصاصیه ویلاهاست
و با دستش یه ویلای سفید رو که مشخص بود اما دور رو نشون داد ،
_ماله رفیقمه ، کلیداش دست منم هست و کلا این قسمتا ممنوعیت داره برای عموم مردم
_هوم ، اما استراحت کنی بهتر نیست ، غروبم میخوایم راه بیوفتیم خستگیت در نمیره ها .
_استراحتم میکنم قربونت بشم اما اینجا نه جمع کنیم بریم اول یه جا صبحانه بخوریم بعدش تا غروب استراحت میکنم .
ناراضی بلند شدم وسایل رو جمع کردیم چیدیم تو ماشین
_از همین الان بریم کلبه وسیله هست خودم صبحانه آماده میکنم و بعدشم راحت میخوابی تا غروب.
با اینکه اعتراف کرده بودم دوسش دارم و جونمو میدم براش ، اما سختم بود از کلمات عاشقانه استفاده کنم و به طرز مسخره ای خجالت میکشیدم و رادان انگار به این پی برده بود که چیزی نمیگفت ، لبخند محوی نشسته بود رو صورتش ، به یقین شیرینی عشق این بود که ازش حرف میزدن …
دلم میخواست فقط نگاهش کنم ، از کی این عشق انقدر تو دلم جوونه زده بود که نمیتونستم نگاهمو ازش بگیرم ؟
به قدری شیفته اش بودم که تا ته جهنمم باهاش میرفتم

با رسیدن به کلبه ، جلوتر رفتم و در رو باز کردم ، رادان پشت سرم وارد شد ، پرده هارو کنار کشیدم پنجره هارو باز کردم
رادان روی مبل نشست منم ترجیح دادم اول لباسای راحتی بپوشم بعدش برم سراغ آماده کردن صبحانه ، به سمت اتاق رفتم خیلی سریع لباسامو عوض کردم موهامو شونه زدم و بستم ، اب بازی دیشب کار دستم داده بود و خیلی بی حال بودم و بدن درد داشتم ، اما سعی کردم به رو نیارم
از اتاق زدم بیرون
_میتونی کمی دراز بکشی و چشمات رو ببندی تا همه چیو آماده کنم ، بعدش صدات میزنم
_سر حوصله انجام بده ، دیر نمیشه عزیزم .
با هر کلمه ای که به کار میبرد انگار از نو دل میباختم بهش
در جوابش چیزی نگفتم تنها به لبخند اکتفا کردم
سماور رو روشن کردم ، دوتا تخم مرغ برداشتم برای نیمرو درست کردن ، پنیر و مربا و کره رو چیدم روی میز کوچیک توی حال نون و چیزایی که لازم بود رو چیدم تخم مرغا که آماده شد توی ظرف گذاشتم و روی میز قرار دادم دوتا لیوان چایی هم ریختم و رفتم سمت اتاق ، اروم در زدم
_رادان ، همه چیز آمادس بیا
و برگشتم اگه خوابیده بود ترجیح میدادم بیدارش نکنم ، هنوزم نمیدونم چرا دیشب نخوابیده بود .
نشستم روی صندلی که اومد و نشست ، بدون هیچ حرفی مشغول شدیم ، با تموم کردن بلند شدم وسایل رو جمع کردم کلا میخواستم از زیر نگاهش فرار کنم، نمیدونم این خجالت لعنتی از کجا پیداش شده بود ، اسکاج توی ظرفشویی رو برداشتم تا ظرفارو بشورم و بیرون نرم و فرار کنم از نگاهای رادان ، درگیر شستن بودم که یکی از پشت بغلم کرد ، چون توی فکر بودم ترسیدم
_نترس منم ، چرا فرار میکنی ازم قشنگم؟ خجالت میکشی ؟ از من؟
چیزی نگفتم
_خجالت نکش از من ، عین دیشب ، عین اعتراف قشنگت ، همون‌طور که بی پروا گفتی توهم منو میخوای ، همون شکل که باعث شد خدارو شکر کنم که حسم یه طرفه نیست ، که توهم منو میخوای .
چونشو روی شونم گذاشت
_حست رو محبتت به من رو بخاطر خجالت سرکوب نکن ، چیز سختی نیست ، من میرم استراحت کنم شیشه ی عمرم
و گونه ام رو بوسید و رفت
و من شوک به رو به روم زل زده بودم ، لبخند نشسته بود روی لبهام ، دستمو گذاشتم جایی که بوسیده بود ،
توی خلسه فرو رفته بودم ، بزور خودمو جمع و جور کردم تند ظرفارو شستم و سمت هال رفتم و روی مبلا نشستم یا میشه گفت وا رفتم
انقدر توی احساساتم غرق شده بودم که کنترلی روی خودم و فکرم نداشتم ، نگاهی به ساعت کردم حدس میزدم رادان خواب باشه
آروم در اتاق رو باز کردم و با دیدن طرز خوابیدنش خندم گرفت پتو رو گلوله کرد بود و تقریبا بغلش کرده بود ، توی خواب هم چهره اش آروم بود روی زمین نشستم و فقط نگاهش کردم ، نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم و فقط دلم میخواست بشینم و تماشاش کنم .
دلم میخواست دوباره دست بکشم توی موهاش ، صورتشو لمس کنم ، آروم به سمتش رفتم اما پشیمون شدم و سرجام وایسادم ، هرجور شده ذهنمو پرت کردم از این موضوع و از اتاق زدم بیرون ، من بدتر از رادان بودم انگار.
برای پرت کردن ذهنم رفتم سراغ آماده کردن ناهار ، البته بهترین گزینه ساندویچ سرد بود ، کالباس آماده رو درآوردم با خیارشور و گوجه تند تند خورد میکردم ، شیش تا ساندویچ که حاضر کردم یکم ذهنم اروم تر شده بود، آماده توی یخچال گذاشتمشون
فردا اول وقت باید میرفتم سراغ دانشگاه و همچنین کار ، طبق گفته های روز اولم توی مسافرت همه هزینه هارو برمیگردوندم اما پول کمی برام میموند ، باید قطعی کار پیدا میکردم ، تصمیم گرفته بودم خونه شاهین نمونم ، برام پر از خاطره بود اما بودن اونجا برام خفه کننده بود و نبود شاهینو یاد آور میشد ، خونه رو نمیفروختم رهن و اجاره هم نمیدادم ، میذاشتم همون‌طور بمونه و با پول نصف خونه که فروخته بودمش به آوا یه خونه رهن میکردم.

تنقلات و میوه هایی که خریده شده بود رو برداشتم برای توی راه دفتر و کتاب و همه رو گذاشتم گوشه ای که بزاریم توی ماشین آروم رفتم توی اتاق لباسا و کیسه ها رو برداشتم و آروم از اتاق زدم بیرون ، همه رو مرتب چیدم و گذاشتم کنار باقی وسایل .
رادان مست خواب بود و همه چیز آماده و مهیا بود میشد رفت جنگل و راه رفت برای رفتن دو دل بودم ، لباسامو عوض کردم و لباسایی که قرار بود توی راه بپوشم رو پوشیدم گوشیم و هندزفریمو برداشتم و زدم بیرون آروم در رو بستم ، قبل بیدار شدن رادان برمیگشتم که نگران نشه
هندزفریمو زدم آهنگ رو پلی کردم گوشیو تو جیبم گذاشتم و راه رفتم ، علامت گذاری های قبلم سرجاش بود از همون سمت رفتم و قسمتی جلو تر رفتم و علامت گذاشتم باز ، رسیدم به یه درخت توت ، اما جا پا داشت و میشد رفت بالا ، توتاش به قدری خوشرنگ بودن خودم کشیدم بالا و روی قسمتی از تنه نشستم و توت میچیدم و میخوردم ، بچگیم همیشه همینطور بودم وقتایی که میرفتیم باغ وقتی منو پیدا نمیکردن باید درختارو میگشتن ببینن به کدوم درخت آویزونم .
~~~

با توجه به علامتایی که گذاشته بودم راهو پیدا کردم و نزدیکای کلبه بودم که سرجام ایستادم رادان بود که میدیدم اطرافو نگاه میکنه ، قشنگ دلهره و استرس مشخص بود از رفتارش ، لبمو گاز گرفتم ، یه بار دیگه اینکارو کرده بودم و گفته بود خبر بدم
بدو کردم سمت کلبه
_رادان اینجامممم
تند برگشت سمتم و تو دو قدمیش بودم که محکم بغلم کرد
_دیوونم کردی تو دختر باشه؟
مگه نگفتم خبر بده ؟بی اطلاع میزاری میری نمیگی نگران میشم؟
_ببخشید ، گفتم تا بیدار شی برمیگردم ، فکر نمیکردم زود بیدار شی
_برو حاضر شو بریم ، ببین چیزی هم جا نذاشتی ؟
از هول کردنش برای رفتن متعجب شدم
_چیزی شده؟ قرار بود غروب بریم الان که ظهره؟ اتفاقی که نیوفتاده ؟
_نه نترس ، چیز خاصی نیست باید زود برگردیم.
سر تکون دادم و رفتم داخل ، از پنجره نگاهش کردم کلافه بود دست میکشید تو موهاش ، مشخص بود یه چیزی شده اما نمیگه ، نمیخواد که بگه .
نصف وسایل رو برداشتم و زدم بیرون ، اومد جلوم همه رو از دستام گرفت
_تو همه چیزو چک کن من وسایلو میچینم
دمق شده بودم گرفته جوابشو دادم
_باشه
انقدر تو حال خودش بود و نگران ،مشخص بود
همه چیزو چک کردم قبل بیرون زدن صدای داد زدنشو شنیدم ، از قصد وایسادم ببینم چی شده
_برو دعا کن دستم بهت نرسه حروم لقمه ، فقط فرار کن ، مطمئن باش زندت نمیذارم ، دستم بهت برسه مرگو به چشم میبینی .
گوشیشو قطع کرد و پرت کرد تو ماشین
از صدای داد زدنش ترسیدم، هر اتفاقی که افتاده بود به قطع اونقدر بد بود که رادان آروم و خونسردو به جنون کشیده بود.
وانمود کردم چیزی نشنیدم و زدم بیرون
_همه چیزو چک کردم مشکلی نیست ، میتونیم بریم
لبخند کم جونی زد
_خوبه ، بیا بریم
_باشه ، این کلیدارو چه کنم؟
_سر راه میبریم تحویل میدیم
آهایی گفتم و رفتم سوار شدم ، کنجکاو شده بودم که چیشده ، کی پشت خط بود ، چرا انقدر عصبی شده ، اما جرعت پرسیدنشو نداشتم ، میپرسیدمم جوابی نمیگرفتم
پس سکوت کردم
بعد ده مین رسیدیم رامسر کلیدارو تحویل داد اومد
_از تو داشبرد بطری آبو بده
سریع دست به کار شدم دادم بهش
درشو باز کرد پاشید تو صورتش
کمی بعد نشست تو ماشین ، نمیدونستم آروم شده یا جلوی من ظاهرشو حفظ کرده که آروم شده
خوراکی هارو گذاشتم جلوی پام و رادان
یه آهنگ ملایم گذاشت و راه افتاد …

توی راه کل خوراکی هارو خوردیم و رادان انقدر شوخی کرده بود که از خنده دل درد گرفته بودم و در نهایت رسیدیم تهران
از اون همه بکری و سرسبزی و هوای پاک و آبی
رسیدیم به تهران ، شهر آلوده
قشنگ تفاوت رو به وضوح حس میکردم
_اول بریم شام بخوریم بعد میرسونمت خونه ، جز باشه هم چیز دیگه ای نمیخوام بشنوم
خندم گرفت
_امر بعدی اولیا حضرت؟
_امری نیست راحت باش
تکیه دادم به در و نگاهش کردم
_میدونستی خیلی پرویی
_متاسفانه میدونستم
_درست بشین کمربندتم ببند که میخوام تند برم
تا کمربندو بستم پاشو رو گاز فشار داد ، تو کل راه از قصد اروم اومده بود با سرعت ۶۰الی ۸۰ و الان داشت با سرعت ۱۶۰ تا رانندگی میکرد
از سرعت می‌ترسیدم اما زیاد نه ، به رانندگیش اعتماد داشتم ، خیلی ریلکس زل زدم به جاده کمربندی ، بعد یک ساعت بالاخره رسیدیم به رستورانی که آقا میخواست
ماشینو توی پارکینگ رستوران پارک کرد و کمربند رو باز کردم و پیاده شدم ، به شدت خسته بودم ، خستگی راه خیلی بده
پشت سرش وارد شدم
_کدوم میز؟
_فرقی نداره ، انتخاب با خودت
سرشو تکون داد و دستمو قفل دستاش کرد که باعث شد لبخند بزنم
_میبینم که خانوم خوششون اومده
چشم غره ای بهش رفتم
_آقا بیشتر خوشش اومده که دست مارو سفت گرفته ول نمیکنه
_من انکار نمیکنم خانوم ، خوشم اومده ، حتی فراتر از یه خوش اومدن ، از این به بعد دوس دارم اینطور برم بیرون ، بد عادت شدم
چیزی نگفتم
_تو بازم زبونتو قورت دادی؟ قبلا سه متر زبون داشتیا
_هنوزم دارم ، اما ترجیح میدم استفاده نکنم
زیرلب گفت
_یه کاری کنم که حرف هیچ داد بزنی
با چشمای گشاد شده نگاهش کردم
همون‌طور که حرف زده بودیم سمت میز گوشه ی رستوران رفته بودیم
صندلی رو کشید عقب
_بشین واسه من چشماتو گرد نکن
نشستم ، خودشم رو به رو نشست
منو رو گرفت سمتم
_چی میخوری ؟
منو رو گرفتم و نگاه کردم
_میکس سفارش بده برای من
اشاره داد به گارسون که بیاد
_چی میل دارید ؟
_دو پرس میکس با مخلفات
گارسون یادداشت کرد و رفت
سرما خورده بودم و خودشو داشت نشون میداد ، گلو درد گرفته بودم با بی حالی و بدن درد
_خوبی رسپینام؟ انگار خوب نیستی
رو میم مالکیتش قفل کرده بودم به سختی جواب دادم
_خوبم
_مطمئنی ؟ خیلی بی حال بنظر میرسی
_دیشب یه آدم بی شعوری منو انداخته تو آب ، اثراته اون داره کم کم خودشو نشون میده
_پس یه بیمارستان هم باید بریم
_من نمیام ، قرص سرماخوردگی بخورم خوب میشم چیز خاصی نیس
_باشه
این باشه اش فقط شر رد کنی بود و الکی گفته بود ، طی این مدت شناخته بودمش
_فکر بیمارستان بردنو از سرت بنداز ، الکی هم باشه نگو ، بچه که خر نمیکنی
_من میرم دستامو بشورم تو نمیای ؟
قشنگ داشت میپیچوند حرفو
_کوچه علی چپ بن بسته
اینبار خندید
_میای یا نمیای
_میام
من رفتم سمت سرویس بانوان اون آقایون
دستام رو شستم آب زدم به صورتم
رنگم پریده بود و مشخص بود بی حالم ، سرما خورده بودم و تموم
اومدم بیرون و رفتم سر میز نشستم و بلافاصله بعد من رادان اومد غذاها هم رسید و مشغول شدیم .
_سوئیچو بگیر برو بشین تو ماشین تا من حساب کنم بیام
با مسخره بازی ادا دراوردم
_چشم اولیاء حضرت
و رفتم سمت خروجی
در ماشینو باز کردم و نشستم تا رادان بیاد ، بعد چند دقیقه اومد و نشست ، راه افتاد
_بیمارستان نمیاما
_من نظر نپرسیدم گلم گفتم میریم یعنی میریم همین

و درنهایت جلوی بیمارستان وایساد کفری نگاهش کردم
_این یعنی حرف حرفه توعه؟
_نه عزیزدلم ، قربونت بشم نگرانتم ، تو خونه تنهایی چیزی شه چه غلطی کنم من؟ چه خاکی تو سرم بریزم؟ بریم دارو بگیری بهتره عزیزم ، من برای خودت میگم نگران خودتم ، نمیخوام الکی و مسخره بگم که ، این زور و اجبار بخاطر خودته فقط.
حرفاش قانع کننده بود پس عین آدمیزاد پیاده شدم و دنبالش رفتم بعد ویزیت و کلی دارو از بیمارستان زدیم بیرون من سوار ماشین منتظر شدم داروهامو بگیره و بیاد
بعد کلی معطلی سوار شد و من فکری که توی ذهنم بود رو گفتم
_همه ی این هزینه هارو لیست کن که برگردونم
_ نیازی نیست
_من نگفتم نیاز هست یا نه ، ببین رک بگم قبول نکنی منم اصلا اسمتو نمیارم ، اینجور بهم برمیخوره که یکی جز خودم خرجمو بده
_منم بدم میاد کسی بخواد بحث پولو بکشه وسط ، نیازی نیست
_هست _نیست _میگم هست
_من پولی نمی‌گیرم
_رادااااان
_فعلا بحثشو نکنیم تا بعد
ساکت سرجام نشستم ، رسید در خونه درو باز کردم اما قفل بود
_در رو باز میکنی میخوام برم
_باز نمیکنم ، میخوای با قهر بری؟
_قهر نیستم دلخورم
_نباش ، من بدم میاد اینجوری میگی
_رادان لطفا در رو باز کن
تکیه داد به در ماشینش
_تا نگی عاشقتم عشقم در رو باز نمیکنم
با لجبازی برگشتم سمتش
_نمیگم
_میگی، بخوای نگی در هیچوقت باز نمیشه، من از خدامه یه شب دیگه کنار تو صبح شه
و با لبخند ژکوند نگاهم کرد
چطور انقدر راحت میتونست با هر حرفش قلبمو بلرزونه
_عاشقتم عشقم ، حالا میشه در رو باز کنی
_از ته دل نبودا ، انگار از اجبار بوده
عجیب بچه شده بود
خیلی یهویی خم شدم سمتشو گونشو بوسیدم
_از اجبار نیست ، عاشقتم ، عشقمی ، عزیزمی ، دلخور هم نیستم ، این موضوع رو حل میکنیم ، حالا اجازه میدی برم؟
پیشونیمو بوسید
_هرموقع هر چیزی شد هر ساعتی هر لحظه ای هر اتفاقی کافیه زنگ بزنی باشه؟
_باشه
در رو باز کرد پیاده شدم وسایل رو برداشتم و خداخافظی کردم و رفتم تو ، همزمان که در خونه رو بستم لبخندم بیشتر شد
این آدم میتونست منو دیوونه کنه روانی کنه ، آرامش بهم برگردونه امنیت بده بهم
نگرانیش ، قربون صدقه هاش ، رفتارش ، مهربونیش هر بار منو بیشتر و بیشتر شیفته خودش میکرد ، برام شده بود دلیل نفس کشیدنم .
نگاهی به خونه انداختم اول میرفتم حموم بعدش وسایل رو میچیدم سرجاش و درنهایت میخوابیدم و فردا میرفتم سراغ کارای دانشگاهم …
~~~~
از حموم دراومدم نشستم جلوی آینه سشوار رو به برق زدم و موهامو خشک کردم ، فردا یه شروع تازه بود برای من ، قرار بود روحم از نو متولد شه ، ورق تازه ای برام رقم میخورد ، لبخندی از رضایت زدم یه شلوار تابستونی گلگلی گشاد با پس زمینه سفید و گلایی به رنگ های قرمز نارنجی بنفش پوشیدم با یه تاپ سفید ساده ، موهامو باز گذاشتم و رفتم سراغ وسایل و دونه دونه سرجاش گذاشتم
انقدر انرژی گرفته بودم که دوس داشتم یه سری کار انجام بدم ، سریع خونه رو گردگیری کردم و نشستم پا طراحی ، نوت برداری هامو میخوندم و طرح میزدم تا ببینم اشکال چیه و کجاست ، ساعت ۱/۳۰ شب بود که رفتم بخوابم ، قرص سرما خوردگی خوردم و دراز کشیدم و کم کم خوابیدم .

نصف شب با احساس خفگی بلند شدم ، نمیتونستم نفس بکشم تند تند سرفه میکردم بزور رفتم سمت پنجره اما باز نمیشد هرچی زور زدم باز نشد روی زمین افتادم مرگو جلو چشمام میدیدم بزور خودمو کشیدم سمت در خروجی اما …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shina
1 سال قبل

لطفا همیشه هر پارتی همین قدر طولانی باشه

مانلی
مانلی
1 سال قبل

چقدر تو نامردی هانییییی
اینجا وقتش بوووود اخهههههههه🥲😑

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x