صدایش آنقدر بلند بود که می ترسیدم به گوش راننده هم رسیده باشد ! … از طرفی به خاطر تمام بد دهانی هایش خنده ام گرفته بود !

 

گفتم :

 

– توی راهم ! دارم میام !

 

و نگفتم تازه از جلوی درِ خانه راه افتاده ام !

هستی پووف بلندی کشید … و من پرسیدم :

 

– تو رسیدی ؟

 

– آره … فافا هم با منه !

 

– حنا و روشنک هم رسیدن ؟

 

– زنگ زدم بهشون . ده دقیقه پیش رسیدن و یه میز هم نزدیکِ یوهان سباستین باخ گیر آوردن !

 

به آن “یوهان سباستین باخ” گفتنش خندیدم .

 

– خیلی خب … شما هم گمشید برید داخل دیگه . منم چند دقیقه دیگه میام !

 

– باشه . کاری نداری ؟

 

صدایم را تاکیدی کردم :

 

– هستی … آدم باشی فافا رو مودبانه معرفی کنی ! واگرنه جرت می دم !

 

– باشه بابا … نکبت ! خیلی هوا خواهش بودی توی مراسم معارفه اش شرکت می کردی ! حالام دکمه ات رو بزن و زود بیا !

 

و بدون خداحافظی تماس را قطع کرد !

 

 

 

تا به مقصد برسیم بیست دقیقه ای فرصت داشتم … برای همین شروع کردم به مرتب کردنِ ظاهرم .

 

نمی دانستم چه ساعتی از روز به خانه بر می گردم … و از طرفی دلم نمی آمد بابا اکبر ظهر بدون ناهار بماند !

 

برای همین قبل از اینکه راه بیفتم مایه ی ماکارونی را درست کرده بودم و این باعث شده بود دیر کنم .

 

حتی فرصت نکرده بودم درست و حسابی آماده شوم !

 

آن روز من یک شلوار جین اسکینی به رنگ سورمه ای تیره با مانتوی اور سایزِ سفید و یک جفت اسنیکرزِ سفید پوشیده و شال سورمه ای رنگی هم روی سرم انداخته بودم .

 

اول بند کفش هایم را بستم و بعد رژ لب زرشکی تیره ام را از توی کیفم در اوردم و روی لب هایم مالیدم .

 

مقابل دربِ فرعی هتل شاهید تعداد زیادی ماشین مدل بالا به صورت اریب پارک شده بود . راننده اسنپ تقریبا به سختی جایی پیدا کرد تا ماشین را متوقف کند .

 

هزینه را به صورت اینترنتی پرداخت کرده بودم . پس بدون وقفه و با تشکر کوتاهی پیاده شدم و این بار حواسم بود که در را محکم نبندم !

 

آن روز از معدود روزهایی بود که هوای شهر ما متعادل و دلپذیر بود و سرمای گزنده ی همیشگی اش را نداشت .

 

محوطه ی بیرونیِ هتل هوای بهشت را داشت ! بوی چمن های خیس و پیچ های امین الدوله و گلهای عجیب و غریب دیگری که اسمشان را نمی دانستم … و صدای محوِ پیانویی که می دانستم جناب باخ می نوازد !

 

 

 

لبخند نشست روی لب هایم . سرم را کمی بالا گرفتم تا آفتاب پوستم را نوازش کند . با قدم هایی نرم و بی عجله از بین میزهای مقابلِ محوطه کافه عبور کردم و وارد شدم .

 

شهرِ کوچک و توریستیِ ما دو روز مانده به تحویل سال پر از مسافر بود و در نتیجه اکثر میزهای کافه اشغال شده بود .

 

چشم انداختم بین جمعیت و دخترها را پیدا کردم … که پشت میزی نزدیک به پیانو نشسته بودند . جناب باخ هم پشت به آنها مشغول نواختنِ قطعه ای رومانتیک و ملایم بود .

 

اولین نفری که متوجه من شد ، حنانه بود … برایم دست تکان داد .

 

به طرفشان رفتم .

 

هستی و حنانه گرم حرف زدن بودند … روشنک دستش را زده بود زیر چانه اش و با نوای موسیقی به خلسه فرو رفته بود ! … فافا هم کمی خجالتی و معذب … ساکت بود . روی میز پر از لیوانهای نوشیدنی و بشقاب های کیک بود .

 

به طرفشان رفتم و تنها صندلی خالی ، کنار فافا را عقب کشیدم .

 

هستی برایم چشم غلتاند .

 

– کجا پا شدی اومدی ؟ … ما دیگه داریم می ریم !

 

بی اعتنا گفتم :

 

– خب برو به سلامت ! کاسه آب بریزم پشت سرت ؟!

 

و منوی روی میز را برداشتم .

 

 

 

هستی باز به من توپید :

 

– ک…سشعر نگو ! دیر اومده زبونشم درازه !

 

روشنک کف دستش را یواشکی روی میز زد :

 

– همه تون خفه شید ! دارم گوش می کنم !

 

– آخه ببین عنتر خانم رو ! بعد عمری قرار گذاشتیم … چقد دیر اومده !

 

هستی همینطور غر می زد و نگاه من روی منوی کافه می چرخید که قیمت نداشت . می دانستم که قیمتهای هتل شاهید خانمان برانداز بود و به قواره ی جیب ما نمی خورد ! دوست داشتم منو را پرت کنم توی سر روشنک که در چنین جای گران قیمتی عاشق شده بود !

 

باریستا سر میزمان آمد و من با حرص منو را به دستش سپردم :

 

– یک فرانسه ی کم شکر لطفا !

 

و بشقاب کیک هستی را جلو کشیدم و تکه ای از کیک را به دهانم گذاشتم .

 

آن وقت حنا پرسید :

 

– چه خبر ؟

 

شانه ای بالا انداختم .

 

– هیچی !

 

– از شهاب چه خبر ؟ خوبه ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۴ / ۵. شمارش آرا ۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مرا به جرم عاشقی حد مرگ زدند pdf از صدیقه بهروان فر

  خلاصه رمان :       داستانی متفاوت از عشقی آتشین. عاشقانه‌ای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه. سید امیرعباس‌ فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو

    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟   به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۰ / ۵. شمارش آرا ۰ تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زن احسان علیخانی
زن احسان علیخانی
1 سال قبل

چرا شما پارت نمیدی🥴

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

بانو
بانو
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

چی آخه همه جا هستی با این هشتکت😤

بجای این کارا بگو زود به زود پارت بزاره دق نده آدمو 😠 بعدشم انقد طولش نده 😐

خانوم هشتک😒😒😒😒

امیدوارم اوج عصبانیتم درک شده باشه🤭🤭😂😂😂😂😂😂😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x