رمان سال بد پارت 5 - رمان دونی

 

 

یک چیپس برداشتم و به دهان گذاشتم و همانطور که از تردی لذت بخشش لذت می بردم ، گفتم :

 

– خدا زودتر مرگ روشنک رو برسونه ! ما رو آخر به گدایی میندازه ! با اون قیمتای هتل شاهید آدم کوفت بخوره بهتر از قهوه است !

 

– حالا دفعه ی پیش که خودِ فلک زده اش پولش رو حساب کرد ! … این دفعه هم یه جوری می کنیم تو پاچه اش !

 

فافا کمی روی میز خم شد و با اشتیاق پرسید :

 

– میشه منم باهاتون بیام ؟!

 

هستی زودتر از من پاسخ داد :

 

– خاله آشا قیافه می گیره برامون ! ناموساً بی خیال فافا !

 

فافا لب برچید و با بغض گفت :

 

– خب من که بهش نمی گم چیزی !

 

دلم برایش سوخت . او دختری بود که ذاتاً شاد و معاشرتی بود ، ولی همیشه از طرف عمه آشا محدود می شد . رفتارهای عمه یک جورایی اعتماد به نفس او را سرکوب کرده بود . بارها دوست داشتم به عمه گوشزد کنم تا رفتارش را با فائزه تغییر بدهد … ولی حیف که عمه آشا سر تا پای تربیت من را بد می دانست !

 

به هستی چشم غره رفتم و گفتم :

 

– نمی گه دیگه ! … ای بابا ! … حتما باهامون بیا فافا جون … قدمت روی چشم !

 

و به رویش لبخند زدم .

 

همان وقت متوجه شادی شدم که وارد آشپزخانه شد .

 

 

به من لبخندی مصنوعی زد که بی پاسخ گذاشتم . گفت :

 

– خلوت کردین با هم !

 

هستی جوابش را داد :

 

– بله ! … دیدیم شما توی حیاط سنگین نشستی مشغول مدیتیشنی ! … گفتیم مزاحمت نشیم دیگه !

 

پوزخندی به طعنه اش زدم . شادی موهای خرمایی رنگِ جلوی پیشانی اش را زد زیر شالش و ترجیح داد بحث را عوض کند .

 

– آیدا جون … از شهاب خبری نداری شما ؟

 

چرخیدم به طرفش و با نگاهی غیر دوستاته … پرسیدم :

 

– چطور ؟!

 

– همینطوری ! آخه مامان یکی دو بار بهش زنگ زد ، جواب نداد … البته احتمالا باشگاهه که جوابِ مامان رو نمی ده !

 

پوزخندی زدم … یکی دو بار ؟! … شرط می بستم که سوده خانم بالای ده بار به شهاب زنگ زده ! … اینقدر هم مغرور بود که در جمع از من سوالی نمی پرسید . چون برایش خوشایند نبود که شهاب جواب تلفن من را بدهد ، ولی جواب او را نه ! برای همین هم شادی را فرستاده بود تا یواشکی از من بپرسد .

 

من هم تصمیم گرفتم یواشکی او را حرص بدهم !

 

– خب آره … صحبت کردیم ! بهم قول داد برای شام خودش رو برسونه !

 

شادی هوومی گفت … فهمیدم جوابی که شنیده برایش خوشایند نبوده است ! دلم خنک شد ! … بعد یکدفعه بی مقدمه گفت :

 

– مبارکه ! موهاتو کوتاه کردی ؟!

 

 

یک لحظه مکث … بعد چشم هایش را ریز کرد و با لحن سنگینی ادامه داد :

 

– رنگ هم زدی ! … آبی !

 

دستم رو روی سرم کشیدم و تازه متوجه شدم شالم از روی موهایم سر خورده و افتاده است . فائزه با خوش قلبی همیشگی خودش گفت :

 

– به نظرم خیلی قشنگ شده ! من که هیچوقت جسارت ندارم این رنگ رو انتخاب کنم !

 

به او لبخند زدم . شادی خصمانه گفت :

 

– ولی ما نمی تونیم موهامون رو رنگ بزنیم ! رنگ زدن کار زنهای شوهر داره !

 

و با غیظ از ما رو چرخاند و آشپزخانه را ترک کرد .

 

پشت سرش … انگشت وسطم را بالا آوردم و بدرقه ی راهش کردم ! …

 

***

 

بازگشتمان به حیاط مصادف شد با ورودِ بابا اکبر و شهاب .

 

با دیدن بابا گل از گلم شکفت … به طرفش رفتم و گونه ی زبرش را بوسیدم :

 

– خوبی بابا ؟ خسته نباشی !

 

نگاه بابا اکبرم خسته ولی مهربان بود … خیلی کوتاه جوابم را داد :

 

– خدا رو شکر بابا جان … خوبم !

 

و رفت تا با شوهرهای عمه آشا و عمه الهام احوالپرسی کند . می دانستم هیچوقت حوصله ی شرکت در هیچ جمعی را نداشت و تمام دنیا را به زور تحمل می کرد . ولی از طرفی آدم کمروئی بود و نمی توانست با کسی اخم و تخم راه بیاندازد .

 

همیشه ی خدا در جمع های خانوادگی شرکت می کرد … یک گوشه می نشست و چای می خورد و تا جایی که می توانست حرفی نمی زد .

 

این بار هم من پیش قدم شدم تا از فلاسک برایش چای بریزم .

 

از گوشه ی چشم متوجه شهاب بودم که مشغول خوش و بش و احوالپرسی با دیگران بود . خیلی سر حال به نظر می رسید !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیتاریست شرور به صورت pdf کامل از ماه پنهان و هانیه ثقفی نیا

    خلاصه رمان :   داستان درباره دختری به اسم فرنوشه که شب عروسیش، بی رحمانه مورد تجاوز گیتاریست شیطان پرستی قرار میگیره و خانوادش اونو از خودشون میرونن. درنهایت فرنوش مجبور میشه به عقد اون مرد مرموز دربیاد ولی با آشکار شدن رازهای زیادی به اجبار پا به دنیایی میذاره که به سختی ازش فرار کرده بوده و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

چاکریم😎😂

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

اللهی کوفتشون بشه هی چیپس میخورن تو رمان آس کورم بیشور رفیق حامی چیپس میخوره😂
اللهی کوتشون بشه هی چیپس میخورن تو رمان آس کورم بیشور رفیق حامی چیپس میخوره😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط 🙃...یاس
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

ای گفتییی منم خوندم دلم خواس حسشم نیس برم بخرم😂

بانو
بانو
1 سال قبل

رمان خوبی داری عزیزم لطفاً هر روز پارت بزار

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x