تنم یخ میزند …
مات سر جا میمانم…
مبهوت شده بودم.
صدای سارا؟
آن هم در این خانه؟
توهم زده بودم؟
دیوانه شده بودم؟
محال بود
قطعا عقلم را از دست داده بودم که خیال میکردم این صدای سارا است
او اینجا؟
مضحک بود
هاکان نرفته بود که حالا سارا بیاید…
اشتباه کرده بودم..
احتمالا از فکر و خیال عقلم را از دست داده بودم.
پلک می بندم نفس عمیقی می کشم و حتی آن صدای باز شدن دری که شنیده بودم را هم پای توهماتم میگذارم
عقب گرد میکنم..
قدمی برمیدارم سوی تخت روم و اما اینبار صدا واضح تر میشود
– اینجارو دوست دارم هاکان ، قشنگه …
نفسم بند می آید..
قدمی آمده را برمیگردم
گوش می چسبانم به در
– مانلی کجاست؟
سارا میپرسد و هاکان جواب میدهد
– خوابه احتمالا ، سر و صدا نکن بیا بریم تو اتاق ..
#پارت_صدوهجده
قلبم داشت از سینه ام بیرون می آمد
باور آن چه می شنیدم غیر ممکن
اصلا میشد مگر؟
– نوچ نمیام ، میخوای چیکار کنی؟
لحن سرشار از شیطنت ساراست …
– بریم تو اتاق بهت میگم چیکار میکنم ..
دستانم کنار تن از حرص می لرزد
چطور میتوانستند انقدر وقیح باشند؟
اصلا امکان نداشت
من باور نمیکردم…
– اینجا نمیشه بهم بگی؟ رو کاناپه مثلا …
توان سر پا ایستادن نداشتم
زانوهایم ضعف زده بود
پای دیوار می نشینم
داشت حالم بد میشد..
چند ثانیه بیشتر نمیگذرد که صدای سارا رنگ بوی هیجان میگیرد
– وای میفتم هاکان ، بذارم زمین ، غلط کردم …خودم میام …
کف دستانم را روی صورتم میگذارم و لحظه ای بعد صدای بسته شدن در اتاق را میشنوم
#پارت_صدونوزده
صداها بلند است
آنقدر که بشنوم .
دست روی گوش هایم میگذارم
فایده ندارد
میشنوم
خنده های سارا …
جیغ های گاه و بیگاهی که از سر هیجان می کشید ..
خودم را روی زمین میکشم
برمیگردم روی تخت
سرم را زیر پتو میبرم
قرار نبود اشک بریزم
فقط ناراحت بودم
از سرنوشتم …
از آنچه تصور میکردم و از آنچه شد ..
منصفانه نبود
من تاوان چه چیزی را پس میدادم؟
پاهایم را در شکم جمع میکنم
مچاله میشوم در خود و کاش آن صدای ناله زنانه را نمی شنیدم
کاش همین یک شب شنوایی ام را از دست میدادم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 181
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
مرتیکه ی بیشور حداقل حرمت هم خونه اش رو نگه میداشت و دست هرزه ها رو نمیگرفت و بیاره خونه
مانلی گیج هم به این میگه باشخصیت و در هر شرایطی به من احترام میزاره آخه این آدمه
امیدوارم که مانلی هیچ وقت عاشق هاکان نشه و این روز ها رو یادش نره و یه مرد خوب و عاشق سر راهش قرار بگیره که لیاقت مانلی رو داشته باشه
لطفا ادامه نده آدم تپش قلب میگیره حالم بد شد
هی میخوام فحش ندم نمیتونم!!
آخه گوساله خالخالی!! کل منفعت این ازدواج صوری واسه توی نکبته هاکان خان! مهم نیست اگه شناسنامه توی کثافت 100 بار کثیف بشه، برای بار 101 راحت میری زن میگیری. ارث و میراثت قراره بهت برسه. پس نفهم! اصول نکبتی همخونه بودن رو رعایت کن، برای کثافتکاری با هرزهای که محرم نشده ولوی رختخوابته، جمع کن برو اون اصطبلی که تا الان توش ولو بودید!
البته که محترمانهاش اینه یک امشب سندرم آلت بیقرارت رو کنترل کنی و تو اتاق بغل بدون اعمال خاکبرسری کپهات رو بذاری و بمیری!!
اه!! جای دعای شب قدر دارم فحش میدم.
اینا پارت های قبلی ک پارت گذاری نشد
پارت جدید رو کی میذارین؟؟؟؟؟
پارت بعدی فک کنم میشه همون ک یارو میادتواتاق مانلی و مانلی زیرپتودرحاله گریه و بغض بیشعوررری اوناس
خیلی پست فطرتن سارا و هاکان 😤
ممنون به خاطر پارت جدید
چرا هرکی به پست مانلی میخوره لاشیه😐😐😂
نمیدونم اگه بخوایم بر اساس شخصیتهای این رمان، مجسمه خدای بیشعوری و بیعاری رو بسازیم دقیقاً باید شبیه هاکان باشه یا کیارش
میشه بیشتر خوشحالمون کنی و یه پارت دیگه هم بزاری
حالم از سارا و هاکان به هم میخورههههههه