رمان سکوت تلخ پارت 65 - رمان دونی

 

 

 

 

کارش به سرم کشیده بود…

 

اما انگار که آنچه به رگ و پی اش نفوذ کرده بود شفا دهنده بود

 

نسبت به دقایق پیش کمی سرحال بنظر میرسید

 

گیج و سردرگم نبود

 

میتوانست سرپا بی ایستد

 

راه بیاید

 

تبش هم پایین تر آمده بود

 

هر چند که هنوز درد گلویش پا برجا مانده بود

 

همان اب دهان قورت دادنش هم مکافات بود.

 

اما هر چه بود همین هم غنیمتی حساب میشد

 

مجبور نبود بایستد

و هاکان لباس زیرش را تنش کند

 

حتی از یادآوری آن لحظه هم احساس شرم میکرد

 

سرش پایین بود

 

در راه برگشت به خانه بودند

و هاکان هم عصبی به نظر میرسید

 

#پارت_دویست‌وسه

 

– حالت خوبه؟

میتونی تنها بمونی خونه؟

 

با صدای او سر بالا میگیرد.

 

تا به الان هم خوب طاقت آورده بود که صبر کند

 

دلیل این سوالش هم حتما این بود که میخواست به سراغ سارا رود

 

لب های خشکش را از هم فاصله داده و جواب میدهد

 

– اره ، خوبم …

 

دوست داشت ته جمله اش اضافه کند بی هیچ دغدغه اضافه ای میتوانی به دنبال معشوقه ات روی و از دلش دربیاری .

 

با توقف اتومبیل هاکان داروهایش را به دستش داده بود .

 

همانطور که کلید خانه را هم به سمتش میگرفت میگفت

 

– برو داخل ، لازم نیست به فکر شام و ناهار هم باشی ، فقط استراحت کن ، به تاج سپردم که سوفی رو با غذا و معجون بفرسته سراغت …

 

#پارت_دویست‌وچهار

 

 

 

از مهربانی او لبخند کمرنگی روی صورت می نشاند

 

– لازم نبود تو زحمت بندازیشون …

من حالم خوبه ..

 

با آنکه به نظر بی حوصله و عصبی می آمد اما در صحبت با او بدخلقی نکرده بود

 

– دل به این حالت خوش نکن ،

اثر این سرم تقویتی که بهت زدن بره باز افقی میشی …

باید غذای درست حسابی بخوری ،

دمنوش و کوفت و بقیه …

منم نگاه نکن دیگه ، برو پایین خیلی کار دارم …

 

دم آخر طاقت نیاورده و پرسیده بود

 

– میری منت کشی؟

 

 

از سوالش او به خنده افتاده بود

 

– به من میخوره اهل منت کشی باشم؟

 

شانه بالا می‌اندازد

 

– بالاخره ازت دلخور شده ..

 

#پارت_دویست‌وپنج

 

 

– خودش دلخور شده ، خودشم درست میشه ، باید برم موسسه یکی از استادا دردسر درست کرده …

 

دوست داشت بپرسد خب چه دردسری…

برای من هم بگو …

از گفتگو با تو که بدم نمی آید

 

اما لب روی لب گذاشته و سکوت کرده بود

 

– هنوز نگاه میکنی که …

 

تکانی میخورد

 

کلید را از میان انگشتان دست او میگیرد

 

دستانش گرم بودند …

 

برخلاف دستان همیشه یخ زده او …

 

همانطور که در ماشین را باز میکرد ، پیش از پیاده شدن سوی او میچرخد

 

– ممنون بابت امروز ‌‌‌

خیلی اذیت شدی

 

– سر فرصت جبران کن

 

لبخندی در برابر پاسخ او میزند ..

و از اتومبیلش پایین می آید..

 

قدم پیش میگذارد و با هر گام فاصله از او به این فکر میکند که چه دردسری در آن موسسه تا شب طول میکشد جز سارا …

 

زنی که دلخور بود و او قطعا میرفت که توضیح دهد و دل به دست بیاورد.

 

#پارت_دویست‌وشش

 

 

* * *

 

سوفی مقابلش نشسته بود

 

هر چند دقیقه هم تشر میزد

 

– خب بخور دیگه ، یخ کرد این ، باید داغ داغ بخوری گلوت حال بیاد …

 

از گلویش پایین نمی رفت

 

سیر بود

 

میل نداشت

 

از لحظه ای که وارد خانه شده بود روی همین مبل مچاله بود .

 

سوفی هم یکی دوساعت آمده بود

 

تا به این لحظه انواع و اقسام معجون های تاج را به حلقش ریخته بود

 

یک از یک بدتر بود

 

طعم زهرمارشان را هنوز در دهانش احساس میکرد .

 

معده اش پر بود .

 

جایی برای سوپ مرغ نداشت ..

 

– قسمت خوشمزه اش رو داری از دست میدی مانی ، هاکان عاشق سوپ مرغ مامانه ، بچه که بود خودشو میزد به مریضی که براش درست کنه …

 

نگاهش را از چهره سوفی میگیرد

 

چشم به کاسه سوپ روی میز میدوزد و سوفی ادامه میدهد

 

– از نظر هاکان سوپ مرغ مامان شفا دهندس …هنوزم بهش باور داره ها ، واسه همین کله صبح زنگ زده که مامان حتما درست کنه و منم بیام اینجا و مطمئن بشم که تو اینو داغ داغ میریزی تو حلقت …بابا بخور ، مثل بز زل زدی به کجا؟

 

نگاهش به کاسه سوپ بود

 

وسوسه شده بود تا مزه کند

 

شاید چون سوفی گفته بود هاکان عاشق سوپ مرغ است …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 170

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
همتا
همتا
3 ماه قبل

کاش اول هاکان عاشقش میشد

قاتل نویسنده
قاتل نویسنده
3 ماه قبل

خاک بر سرت کنن که عرضه نداری مثل آدم پارت بزاری. هرکی بلند شده واسه خودش رمان مینویسه

سیده فريبا خالقی
سیده فريبا خالقی
3 ماه قبل

چه عجب!

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x