میخواهم راهم را بکشم بروم که بازویم را میگیرد
– کجا؟
داشتیم حرف میزدیم ..
میخواستم بگویم
حرف زدن با تو را که دوست دارم
اما خب تو حرف که نمیزنی
فقط قصد سرخ و سفید کردن من بدبخت را داری…
با آن کلمات مثبت هجده ای که به کار میبری
– بحث جالبی نمی کنیم
سر تکان میدهد
– خیله خب دیگه درمورد کردن این پسره حرف نمیزنیم …
خونم از حرص به جوش می آید
میبیند
حرص و خشمم را متوجه میشود که میخندد
نقطه ضعفم را دستش گرفته است
بی پدر
هی میخندد
هی من دلم برای خنده اش ضعف می رود
کاش قبل آن سارای دیلاق پیدایش کرده بودم…
– دستمو ول کن ، میخوام برم دوش بگیرم …
#پارت_دویستوبیستوسه
دستم را رها میکند
– خیله خب ..
برو…
فقط دوش گرفتی بعدش بلافاصله این یال و پشماتو درست حسابی خشک کن ، باز افقی بشی اینبار یوسف بازی درنمیارما …
گفته بود یال و پشم و بدم نیامده بود
از عجایب بود
هر کس به موهایم توهین میکرد مشتاق بودم خرخره اش را بجوم.
جز جاوید ، او هم میگفت سیم تلفن و بدم نمی آمد.
گیج تماشایش میکردم که ادامه میدهد
– پریشب فهمیدم سخت ترین کار دنیا اینه که بخوای یه زن برهنه رو نگاه نکنی …
رنگم می رود
شاید هم نمی رود
شاید سرخ شده ام
همرنگ رژ گونه هایم …
همان ها که حاج میرزا میگفت هر بار که میزنم شبیه دلقک میشوم
– هر چی بود گذشت ولی برای بار دوم قول نمیدم نگاه نکنم ، جون تو میکنم ، عینکم میزنم درست حسابی ببینم ، واضح ، شفاف …
#پارت_دویستوبیستوسه
بدم آمده بود
من میتوانستم برای خودم از وجنات او بگویم
میتوانستم رویش کراش بزنم
اصلا تا ابد رویش نظر داشته باشم
اما بروز نمیدادم
نه تا وقتی که سارا بود …
یکی مثل نسیم نبودم
اما هاکان
داشت بد حرف میزد …
داشت جاده خاکی میرفت
داشت شبیه کیارش میشد …
– فکر کنم داریم از خط قرمزا رد میشیم ، این درست نیست
صادقانه گفته بودم
نگاه او حالا رنگ جدیت داشت
– خط قرمز؟
سر تکان میدهم
– رابطه منو و تو یه چهارچوب داره ، حتی اگه بعضی صحبتا از روی شوخی و بدون قصد و غرض باشه درست نیست ، تو توی رابطه ای و ..
نگذاشته بود ادامه جمله ام را بگویم
میان حرفم پریده بود
– نیستم
مات نگاهش میکنم که ادامه میدهد
– کات کرده
#پارت_دویستوبیستوپنج
خودش گفته بود آشتی کرده اند
همین چند دقیقهپیش گفته بود
اشتباه نشنیدم که
کر نبودم من
لب هایم تکان میخورد
– گفتی مشکلتون حل شده …
دمی میگیرد
– داشتی زیاد پاپیچ میشدی …
رفته بودی رو مخم …
خواستم تمومش کنی …
از این قسمتش خوشم نیامد
من روی مخش نرفته بودم ،
مثل آدم پرسیدم فقط…
– یعنی به همین سادگی کات؟
نزدیک می آید
– اره …
به همین سادگی کات…
الان یه مرد آزادم ،
تو رابطه نیستم ،
میتونم با تو یا با هر ماده دیگه ای شوخی کنم …
هیز بازی دربیارم ،
از کردن بگم ،
حتی نگم عملیش کنم …
#پارت_دویستوبیستوپنج
از غد بازی اش داشت خنده ام میگرفت
مردک پررو
خب آن عجوزه حق داشت
منم بودم قهر میکردم
البته اگر میدانستم این میرغضب ایستاده پیش رویم قهرم را کات برداشت میکند و راه می افتد به هیز بازی ترجیح میدادم قهر نکنم ، بیشتر به او بفهمانم که دلخورم …
– میگما
نگاهم میکند
ابرو میکشم درهم و با اخم ادامه میدهم
– نکنه بخاطر حرص سارا میخوای آخر هفته بریم اینجایی که میگی؟
جدیت چشمانش هنوز پا برجا بود
طوری با تاسف هم نگاهم میکرد که پشیمان شده بودم از سوال کردنم
دستم را از روی شانه اش پس میکشد
حین چرخیدن و رفتن سوی اتاقش هم می گوید
– برو دوشتو بگیر …
سوفی هم که اومد بگو ولوم صداشو کنترل کنه ، خوابم ..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 184
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت جدید نیست
فاطمه جان ادامه رمان نمیدی
چطور یهویی کات کردن،اینا که اینقدر برای آینده و ازدواجشون برنامه داشتن،چطور یهویی کات کردن و تماااام
نمیتونم درک کنم
کات کرد با سارا؟؟! یا دید بابابزرگه بد مالی رو براش در نظر نگرفته؟
😂😂
داره جالب میشه
واقعا رابطش با سارا بهم خورده بهتر دختریه پررو