تکان نمیخورد
حتی پلکش هم محض دلخوشی ام نمیلرزد
دهان باز میکنم
قصد دارم اینبار بلندتر صدایش بزنم که صدای زنگ تلفن همراهش در اتاق میپیچد
دستم را پس میکشم
نگاهم سوی پاتختی کشیده میشود
قدمی جلو می روم
گوشی اش را برمیدارم
نام سارا ، خار در چشمانم میشود ..
حال بدی پیدا میکنم
تهوع میگیرم …
دلم میخواهد از آنجا فرار کنم
– کیه؟
با شنیدن صدایش نگاهم از صفحه تلفنش بالا می آید و در چهره اخم آلودش می نشیند
لب هایم می لرزد و به سختی جواب میدهم
– سارا ..
– بده گوشی رو …اینجا چیکار میکنی؟
گوشی را به دستش میدهم
– میخواستم بیدارت کنم ، سوفی…
مهلت توضیح نمیدهد
همانطور که آیکون سبز رنگ را لمس میکرد و گوشی را دم گوش میگذاشت با دست اشاره میزند که بیرون بروم.
– بگو
مخاطبش سارا بود
نگاهش هم از من گرفته بود
منتظر بود تا راهم را بکشم و بیرون بروم
– گریه نکن ، زنگ زدی گریه کنی؟
نگاه از چهره درهم رفته اش میکنم
پشت به او میچرخم
اولین قدم را سوی در اتاق برمیدارم و او می گوید
– حسادتو کنترل میکردی عزیزم ، من چندبار باید بگم بین من و اون دختره چیزی نیست که تو مغزت فرو بره؟
اون دختره ای که میگفت من بودم
زحمت نمیداد حداقل اسمم را بگوید
از در بیرون می آیم
آن را نیمه باز میگذارم و همانجا می ایستم
– تو وقتی میدونی که این ازدواج هیچ رسمیتی نداره چرا باید گند بزنی به اعصاب من؟
مگه بارها بهت نگفتم تو هم که توی زندگیم نبودی انتخاب من هیچ وقت مانلی نمیتونست باشه …
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 179
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فقط همین چه قدر کم
چقد کم😢😢
خدایی بیااینم بفرست به دیار باقی نه خودتو خسته کن نه اینترنت مارو هدر بده قربون دستت
این پسره حس میکنه همه کر هستند؟؟
لابد الان برای گرفتن حال سارا با مانلی خوبه.
توکه انتخابت نمیتونه هیچوقت مانلی باشه بیخود میکنی وقتی پیششی زبون میریزی
ای امان از این پارت های قطره ای شما🙄🙄🙄🙄
وای خدا این هاکان فکر کرده کیه که انتخابش مانلی نباشه دلت هم بخواد