سرم روی شانه به عقب می چرخد
دستانم هم به لرز می افتد
جوابش را نمیدهم
خوب بود که در اتاق را قفل کردم
اگرنه حالا آبرویم میرفت
نمیخواستم چشمان پر از اشک شده ام را ببیند
بار دیگر به در می کوبد
صدایم میزند
اینبار صدایش رنگ حرص و خشم دارد .
دمی میگیرم ..
دستی به گلویم میکشم ک تلاش میکنم تا صدایم رعشه ای نداشته باشد
عادی باشد
– بله؟ الان میام …
چند دقیقه ای صبر میکنم
اوضاع و احوال چشمانم
صورت ملتهبم که درست میشود
سمت در اتاق راه می افتم .
کلید را در قفل میچرخانم
دستگیره را پایین میکشم و اما پیش از آنکه من کسی باشم که در را باز میکند
هاکان است که در را به عقب هل میدهد و وارد اتاق میشود
#پارت_دویستوسیوهفت
از فشار روی در به عقب هل داده میشوم
نگاه گیج و متعجبم روی او می چرخد
انتظار آمدنش به اتاق را نداشتم …
همانطور مبهوت مانده تماشایش میکنم
در اتاق را می بندد
به سمتم برمیگردد
با اخمی عمیق که میان ابروانش جا خوش کرده است
– چته؟
از لحن طلبکارش …
آن نگاهش …
تک به تک عضلات تنم منقبض میشود
این حال و هوایش
اخلاق تندش از برگشت سارا بود
جوابش را که نمیدهم بازویم را چنگ میزند
– قیافه میگیری… حرف بزن
چته؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 153
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سریالهای تلوزیون فهمیدن که زیاد کش بدن بیننده خسته میشه بجای هرهفته هر روز پخش میکنن…شکست خورده اونیه که مخاطب براش مهم نیست مگه واسه ما نمینویسی؟مارو چی فرض کردی که با هفته ای دوخط پارت بازهم پیگیر باشیم😤سه هفته است داستان در یک نقطه گیر کرده
خیلی حال بهم زنه اين رمان
قصد داری بکشیمون بگو خودمون دست به کار بشیم.
هر وقت پارت میزاری باید خدارو شکر کنیم که پارت گذاشته نویسنده.
همین چهار خط؟!
فاصله ها رو برداریم همین چهار میمونه. میخوای اصلا ننویس.
پووووف نکته مثبتم داره؟
والا ما هم از روند پارت گذاری عجیب این رمان قیافه میگیریم وای بحال مانلی
حتی یادم نیست موضوع پارت قبل چی بوده
چقد پارت هاتون کوتاه شده یکم بیشترش کنید ارزش خوندن وقت ما و هزینه خودتونو داشته باشه
تشکر
خدایا اینم شد پارت بعد از ده روز پارتش که در حد حوراست پارت گذاریشم همونجوری کنین دیگه
چقد ما مسخره شما شدیم با این پارت گذاریتون😐😑😑😑