نمیدونم قراره چطوری بزرگت کنم…فقط میدونم قراره مثل خودم آسیب ببینی…مثل خودم اذیت بشی….من حاصل یه تجاوز بودم یه تجاوز وحشتناک…به مزخرف ترین حالت ممکن نطفه ی من شکل گرفت…کسایی که باعث به وجود اومدنم شدن ازم متنفر بودن و جامعه ای که توش زندگی میکنم من رو حروم زاده میخونن….دنیا برام مثل یه چهار دیواری کوچیک میمونه که هر لحظه تنگ تر میشه و قراره نفسمو ببره….به خیالم که بابات دوستم داشت و عاشقم بوده…ولی اینجا هم اشتباه فکر کردم…
با ورودش دستمو از رو شکمم برمیدارم …..عقب میرم و به بالشت پشت سرم تکیه میدم….
چقد حال جسم و روحم بده…چه حس و حال مزخرفیه فریب خوردن……
بعد از حرفایی که زد دلم ازش بی نهایت گرفت….اتاقمو جدا کردم تا ازش فاصله بگیرم…شکل ناز نیست، شکل قهر کردن هم نیست، شبیه دل کندنه….
زیر چشمی میبینمش که جلوتر میاد و لبه ی تخت میشینه…..
دستاشو رو صورتش میکشونه و خیره میشه به زمین…
نگاهم رو نیم رخش میمونه که با مکث میگه: این چرندیاتو بنداز دور طلوع…. زندگی رو به من و خودت تلخ نکن….اینکه دوره بیفتی و مدرک جمع کنی هیچ دردی رو دوا نمیکنه…هر اتفاقی هم که افتاده باشه دیگه نمیشه تغییرش داد….پدر من هر کاری هم کرده باشه مربوط به گذشته ست….گذشته هم گذشته و دیگه قرار نیست تکرار بشه….دنبال حاشیه اگه بری آرامش از خودت دور میشه….من هر چیزی که برا یه زندگی ایده آل باشه رو برات فراهم میکنم….به شرطی که دنبال زندگی کردن باشی….نه حاشیه رفتن….
نفس عمیقی میکشم و نگاهمو به پنجره میدم….
چقد حرف رو دلم سنگینی میکنه….ولی خسته تر از اونم که حتی لب هام رو هم تکون بدم…..
_ دنبال هیچی نباش طلوع….هیچی….جای همه ی این حرفا به فکر دختری که قراره به دنیا بیاری باش….هر چقدر هم گذشته ی سختی رو گذروندی ولی میتونی آیندت رو بسازی….فقط کافیه بخوای……….الانم بلند شو بریم اتاق خودمون….پاشو…
بغضمو قورت میدم و نم اشکام رو با دستمال مچاله شده تو دستم میگیرم…..
_ جام خوبه…..
_ جات تو اتاق خواب خودمون و تو بغل من خوبه…پاشو….
_ نمیخوام پیش کسی باشم که با دغل و دروغ باهام ازدواج کرده….
صورتش رو نمیبینم ولی صداش جدی میشه و میگه: چی میگی با خودت…دغل و دروغ دیگه چه کوفتیه…چه دروغی بهت گفتم؟….
میچرخم و رو بهش میگم: دلیلت از ازدواج باهام چی بود؟…همینکه ادای عاشق شدن و دوست داشته شدن رو داشتی در صورتی که ته دلت اینطور نبود اسمش چیه پس؟….تو با خودتم معلوم نیست چند چندی بارمان….زندگی ایده ال از نظر تو یعنی چی؟…یعنی خونه….ماشین…پول؟….اینا از نظر تو یعنی خوشبختی…..ولی از نظر من نه….من دنبال آرامشم….قبل ازدواج بهت گفته بودم جوابم منفیه چون کنار رستایی ها رنگ آرامش هم نمیبینم….گفتی همه ی اینا با من….گفتم نیش و کنایه رو تحمل نمیکنم اینکه بهم بگن حروم زاده رو تحمل نمیکنم….گفتی مثل کوه پشتتم….ولی الان، امشب، امروز به این نتیجه رسیدم تو پشت تنها کسی که هستی خانوادته…مثل کوه پشت پدرت وایسادی….اونم پدری که تا جایی که در توانش بود نامردی رو در حق مادر من تموم کرد…..تو چی میدونی از بلاهایی که به سر من و مادرم اومد…..آخرین باری که ساره رو دیدی کی بود؟….یه دختر خوشگل و جوون و سرحال بود…درسته؟….من چطور دیده باشمش خوبه…یه زن شکسته معتاد داغون، یکی که ماه به ماه از اون اتاق مزخرفش بیرون نمیزد….یکی که برا به دست آوردن مواد شب به شب تو بغل مردای غریبه بود…..همه ی اینا مقصرش پدرته لعنتی….قبول نداری نداشته باش….تعصبت اجازه نمیده طرف منو بگیری باشه….ولی حق نداری جلوم رو هم بگیری…..حق نداری….
خیره خیره نگاهم میکنه….بدون حرفی…..من اما تازه داغ دلم تازه شده …
_ اینکه به خیال خودت با کسی که دوسش نداشتی ازدواج کردی و بهش جا و مکان دادی و به یه ماه نرسیده یه بچه انداختی تو شکمش که برا همیشه کنترلش کنی نقشه ی درست و حسابی بود ولی نه برای من….پای هزار تا بچه هم که وسط باشه من از نامردی و ستمی که در حق مادرم شد نمیگذرم……
پوزخند رو صورتش کاملا واضحه وقتی میگه: یعنی به خیال احمقانت من جوونی و زندگیم رو پای نقشه میدم…..آره؟….خیلی بچه ای طلوع….خیلی زیاد…..
سرم رو به معنی باشه تکون میدم و میگم: خیلی خب…..باشه…من اشتباه فکر کردم….فیلمی که دستت داری رو بهم بده تا واقعا بفهمم دوسم داری…..
در لحظه صورتش آشفته میشه و من مطمعن میشم که همچین فیلمی وجود داره و دست خودش هم هست……
از رو تخت بلند میشه و سمت پنجره میره….
_ هیچ فیلمی دست من نیست…..
اینبار منم که پوزخند میزنم….
_ اتفاقا هست….فقط نمیدونم کجا قایمیش کردی…من اون فیلم رو میخوام بارمان….با اون فیلم اصلان رو میکشم پای چوبه دار….اون عوضی باید تقاص پس بده…..
با مکث میچرخه طرفم….
_ مگه نمیگی اصلان پدرته…میخوای باباتو اعدام کنی….
_ من هیچوقت طرف آدم نامرد رو نمیگیرم….حتی اگه اون آدم پدرم باشه…..
نیش حرفم رو میگیره که چشماش رو هم فشار میده…..
نفسش رو به شدت بیرون میده و با باز کردن پلکهاش میگه: کسی که تونسته باشه این همه سال بدون کوچکترین سرنخی زندگی پاکی رو نشون بده، برداشتن یه مزاحم کوچولویی مثل تو براش از آب خوردن هم راحتتره…پس دست بردار….من خودمو فدایی هیشکی نمیکنم که بخوام با نقشه جلو بیام تا از کسی دفاع کنم…اگه میبینی الان وسط زندگیمی و بچم تو شکمته فقط و فقط یه دلیل داره…اونم دوست داشتن……نه چیز دیگه ای…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۳ / ۵. شمارش آرا ۶
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
والا آخرین پارت این رمان و دلارای ۱ مهر بود و ما زیاد از این بدقولی ها دیدیم ولی دلارای هم امروز پارت داد
عزیزم ایشون عمل پیوند کردن دوران نقاهت دارن تازه اگه بدنشون پیوند و پس نزنه همسر من عمل کلیه کرد تا یکماه حالش خوب نبود سرما خوردگی که نیست یه عضو جدیده که تا بدن قبولش کنه کلی زمان میبره ما یه سرما میخوریم حال بلند شدن نداریم شما از چنین بیماری انتظار رمان نویسی دارید؟
آروزی سلامتی برای تمام بیماران
خیلی رک بگم حرفهاتون رو نمیتونم باور کنم.چون نویسنده های زیادی رمانشون رو نصفه رها کردن و بهانه های زیادی آوردن
دیگه رمان شما ارزش خواندن ندارد…
منوببخشید قصدتوهین ندارم ولی این حرف شما نهایت بی احترامی وبی فرهنگیه عزیزم ماواسه خوندن این رمان که پول ندادیم بخوایم طلبکارباشیم ایشون خودشون دوست داشتن واین رمان روتوفضای مجازی گذاشتن وماهم میخونیم پس لطفاً کسی روقضاوت نکنید دوست ندارین نخونید ولی توهین نکنید
👏🏿 👏🏿 👏🏿 👏🏿 👏🏿 👏🏿
ایشون چه نیازی به دروغ گفتن دارن؟مگه پول دادید که بخوان فریبتون بدن؟ناراحتید میتونید نخونید ایشون بدهکار شما نیستن که.یکم درک حال همدیگه خیلی خوبه نخوان رمانشون و بزارن میتونن مثل بقیه نویسنده ها بگن پولیه و نزارن نیازی به دروغ گفتن ندارن به راحتی توهین نکنید و دل نشکنید دل شکستن و قضاوت بیجا تاوان سنگینی داره
عزیزم اینجوری نگو خانم شاهانی خیلی وقت بود هرازگاهی بستری میشدن ولی ما نمیدونستم مشکلشون چیه الان که فهمیدیم عمل پیوند داشتن براشون آرزوی سلامتی کنیم نه اینکه استرس و ناراحتی بهش بدیم بخاطر یه داستان
سلام بچه ها..مرسی که دنبال میکنین…من این مدت پیوند کلیه داشتم…همین الان هم بیمارستانم…سعی کردم زود به زود پارت بذارم ولی بعضی روز ها واقعا نمیتونم.و این از بی مسولیتی من نیست..متاسفانه اتفاقی هست که برام پیش اومد.
وای عزیزم ایشالا که زودترخوب بشید واقعاناراحت شدم خداشفابده مهم سلامتیتون هست خیلی مراقب خودتون باشید عزیزم♥️🌹
امیدوارم همیشه سلامت باشین عزیزم مطلع نبودم از عمل تون 🪴… پس فعلا پارتی ندین اشکال نداره منتظر میمونیم تا بهبودی کاملو ب دست بیارین ان شالله … در عوض هر وقت سر حال شدین بهمون قول بدین با یه پارت طولانی که واقعا ب یه جاهایی برسه ماروهم خوشحال کنین اینطوری بیشتر میچسبه خونزنش چون هم پارت پر باری داریم هم نویسنده رمان هم خیالمون راحته با حال خوش و سلامتی کلمل و تمرکز نوشته 🌸( البته این نظر من بود )
اینو بخون خانم مینا … دست از سر کامنت ریپلایی کردن من بردار خاهشا
سلام عزیزم امیدوارم حالتون خوب باشه اینقدر رمانت قشنگه و جالب شده که دوست داریم ادامشو بخونیم
سلام به روی ماهت فدای سرت مهم سلامتیتونه ان شاءالله هر چه زودتر سلامتیتون و بدست بیارید عزیزم
سلام فکر نمی کردم بیماریتون تا این حد باشه انشالله که پیوندتون موفق آمیز باشه سلامتیتون مهمتره عزیزم خدا شفا بده🙏💓
سلام بلا به دور باشه
تا جایی که من به عنوان یک دانشجو پزشکی میدونم شما از روزی که به بیمارستان میروید و شروع به دریافت دارو (کورتون درمانی و…)بعدش هم بعد از جراحی ۲۴تا ۴۸ساعت در مراقبت های ویژه بستری میشدید بعد هم مرخص میشوید وباید یک سری آزمایش ها را انجام بدهید ومراقبت های بهداشتی هم از اصلی ترین فاکتور هاست این سناریو پزشکی از ۶تا ۸هفته به طول میانجامد یعنی نهایتا ۴۵روز در بدترین شرایط خیلی عجیبه که شما نزدیک به سه ماهه که درگیر هستید …
البته یک فرضیه خیلی بد هم وجود داره اونم اینکه پیوند پس زده بشود و متاسفانه مشکلات وحشتناکی را به دنبال داره که من امیدوارم به این مشکل برنخورید ولی من بیشتر این مشکل را دربیماران پیوند قلب دیدم
عزیزم حرف شما درسته ولی شما فقط از لحظه ورود به بیمارستان و در نظر گرفتید ولی کسی که مشکل کلیه داره هر ساعتش با درد همراهه دیالیزهایی که میشه سر درد و حالت تهوع و هزاران مشکل دیگه که وجود دارد مشکل کلیه یه روزه ایجاد نمیشه که طرف بره عمل کنه و تمام انتظار برای نوبت پیوند شدن خودش یه پروسه طولانی و دردناکه من همسرم مشکل کلیوی داره و با تمام وجودم درک میکنم حال خانم شاهانی رو
منم به عنوان یه پزشک درک میکنم من از دیالیز و شیمی درمانی بیزارم دیدن بیماران این بخش ها منو از اینکه پزشکی را انتخاب کردم پشیمون میکنه ما پزشک ها با درد بیماردرد میکشیم من و دوستانم و خیلی از کادر درمان حتی همراه بیمار گریه میکنیم مخصوصا ما دختر ها و تازه کار ها خیلی سخته ولی خوب پزشک و بیمارستانی هم که این عمل را انجام میدهند خیلی مهمه امیدوارم دوران نقاهت این بیماری را با موفقیت پشت سربگذارند
مجدد بلا به دور
بله درسته کادر درمان واقعا زحمت میکشن خدا حفظشون کنه ان شاءالله خانم شاهانی هم هر چه زودتر سلامتیشون و بدست بیارن و با حال خوب پیشمون برگردن
امیدوارم به خوبی و خوشی این دوران سخت رو پشت سر بگذارید.
بلا دور باشه ازت همتا خانوم
خدا همه مریضا رو هرکسی تو این شرایط هستش شفا بده، برات آرزوی سلامتی دارم عزیزم، منتظرت هستیم
خانم شاهانی عزیزامیدوارم حالتون خوب باشه لطفااگرمیشه ومیتونید امروز واسمون پارت بذارید
این رمان هم سرنوشتش مثل بقیه رمانهاست.تمام نشدن. تین مدل پارت دادن خیلی بد
با احترام تمامی که به قلم شما همتا جان دارم باید بگم دیگه ذوقی واسه خوندن داستان ندارم و اگر سه رمانی ک داخل سایت میخونم همزمان باهم اپلود بشه طلوع جز اولین نیست دیگ واسم برای خوندن …دلیلش هم فقط دیر گذاشتن پارتها و همینطور انتظارهای طولانی و در عوض پارتهای کوتاه هستش ، امیدوارم مثل رمان دلارای نشه ، رمانی طولانی و مورچه ای جلو رفتن که در نهایت باعث شد منِ خواننده دیگ نخوندمش و با نخوندم احترام ب خودم گذاشتم ..
من هنوزم معتقدم که تنها نویسنده ی پارتهای طولانی اسن سایت خانم مهرناز ابهام هست ، چقدر واسه مخاطبشون ارزش قائل بودن …
اسم رمانشون چیه
گرگها … بر دل نشسته … در پناه آهیر …و در اخر خلسه ، بخونید و لذت ببرین
بهتون پیشنهاد میکنم خلسه رو آخر بخونین چون تمام شخصیتای رمانایی که نوشتم در اخر داخل قصه ی خلسه گنجونده شده و شما وقتی اسم اون شخصیتا و حضورشون رو داخل رمان خلسه میخونید جالبه و میدونین که از تمام جزئیات زندگی دو نفر آگاهین ..حس قشنگیه
عزیزم خانم شاهانی هم همیشه به موقع پارت میدادن الان مدتیه بیمارن و عمل کردن با وجود این رو تخت بیمارستان پارت میدادن ولی خب حالشون خوب نیست نمیتونن بهتره ما هم درک کنیم و براشون آرزوی سلامتی داشته باشیم به محض خوب شدن صد در صد مثل اولا پارت خواهند داد
بله همینطور که شما عزیزم الان از کامنت من در جواب به کامنت همتا جان بی اطلاع هستین و نخوندین اون بالا،!!! منم نسبت ب شرایط الانشون بی اطلاع بودم و فکر کردم بهبودی کامل پیدا کردن و دلیل دیر پارتگذاری این دفعه رو نمیدوستم …
اما سر حرفم که کوتاه بودن پارتها همیشه از ابتدا بوده هستم و دوست دارم در این باره هم خود همتا جان صحبتی کنن در آینده اگر دوست داشتن …
عزیزم همتا جان چند پارت قبل شرایط بیماریشون و گفتن و عذر خواهی کردن .در مورد بلند و کوتاهی پارتاا هم ما نمیتونیم به نویسنده دستور بدیم چون شرایط زندگی نویسنده ها فرق داره یکی مجرده وقت بیشتری داره پارت طولانی تری میده یکی متاهله و درگیریهای زیادی داره نمیتونه تمام وقت بشینه و پارت بنویسه رمان نوشتن هم کار آسونی نیست کلی فکر کردن میخواد وقت گذاشتن میخواد تحقیق و بررسی میخواد اگه راحت بود که همه میشدن رمان نویس اینکه فقط به فکر خودمون نباشیم و حال بقیه رو هم درک کنیم خیلی خوبه این یه رمانه و تاثیری در زندگیمون نداره به قول معروف نون شب نیست که بخاطرش دل کسی رو بشکونیم یا توهین کنیم
عزیزم شما توهینی دیدی توی حرفهای بنده !!!! این اسمش نقدِ ، نقد ،… اگر قرار بر این باشه هر کسی که نقد میشه اون نقد رو ب توهین و دل شکستن ارتباط بده که هیچوقت خوب و خوبتر مشخص نمیشه مثلا توی تمام
جشنوا ه های هنری مثل جشنواره فیلم ،وقتی فیلمی نقد میشه از نظر شما توهینه ؟! اگر بله ، خواهش میکنم کامنت بنده رو ریپ نزنین با کمال احترام 🙏🏻
همیشه از قلم ایشون تعریف کردم تک تک پارتها رو خوندم و همینطور رمان قبلی ایشون ،پس من به عنوان طرفدار قلم خانم شاهانی حق نقد دارم ، و چه خوبه که نقد رو در راستای بهتر شدن هر چیزی ببینیم و این رو بپذیریم کسی که در غالب طرفدار و حامی اگر کامنتی میذاره ب عنوان نقد، اون رو کنار نویسند ببینیم نه مقابل !! و کودکانه به بی احترامی و دل شکستن ارتباط ندیم …
در رابطه با بیماری ایشون که ان شالله همیشه سلامت باشن همه انچه که باید بدونین در جواب کامنت خانم شاهانی که بنده دادم آشکار هست ..
نقد یعنی از خود فیلم یا رمان نقد کردن نه اینکه نویسنده بگه مریضم مخاطباش بیان بگن چرا پارت ندادی یا من دیدم بعضیا حتی دروغگو خطابشون کردن واقعا این طرز برخورد درسته؟خب کسی که پیوند کرده و تو بیمارستانه چجوری پارت بزاره؟ اصلا گوشی تو بیمارستان ممنوعه خصوصا برا چنین بیماریهایی.بعدم الان ایشون بعد عمل حال جسمی مناسبی ندارن که بتونن به ادامه رمان فکر کنن شاید شما با بیمار کلیوی ارتباطی نداشتید ولی من همسرم درگیر بوده خوب میدونم ایشون الان چه دردی رو تحمل میکنن و اگه میگم درکشون کنید به این علته اصلا بیمار در این وضع حتی حال نشستن نداره چه رسد رمان نوشتن
میتونم بپرسم چند ساله تونه که نمیدونستین نقد به روند هر داستان یا فیلمی کوتاهی و بلندی کندی و تندی میشه بشه ؟ میتونم بپرسم برای بار چهارمه که دارم میگم کامنت منو بخونین که اون بالا در رابطه با بیمارشون نوشتم و شما به چه علت نمیخونین ؟!!!!! من از کجا بدونم این سری هم خانم شاهانی بیمار بودن چرا که فقط دو سری قبل کامنت گذاشتن که حالشون مساعد نیست و اما اینبار ب محض دونستن کامنتی واسشون نوشتم ،، میتونم بپرسم ب چ دلیل کامنت من رو ریپ میزنین و مثه افراد کودک برخورد میکنین ؟ همتا جان خودشون اگر لازم باشه کامنت میدن عزیزم شما چرا انقدر دنبال جواب دادن ب کامنتا هستین؟!!!!!!! باشه عزیزم شما خوب ماها بد ، آدمهای کاملا سطحی نگر که بلد نیستن نقد چیه :))))) ! آدمای قضاوتگر آدمای پر توقع ک بدون دادن پول رمان از نویسنده طلبکاریم اوکی؟ من گفتم همه رو که شما دوست دارین بگین فقط خواهشا ول کن کامنت بنده رو … گویا ب شما خیلی برخورده اوکی دنبال نمیکنیم اصلا که یه موقع توقع کنیم
وااای خیلی حس خوبیه حتی شنیدن اسم رمانای م ابهام
ینی معرکه هستن رماناش
اگر به مینا خانم بر نمیخوره که کامنت منو ب خانم شاهانی ربط بدن و نشم یه قضاوتگر بی عاطفه که حق نداره قلم چند نویسنده رو باهم دوست داشته باشه ریپلایی نزنه کاننت منو !!! باید در جوابتون بگم بله واقعا معرکس بی نظیره
چرا پارت نمیدین خانم شاهانی
سلام خانم شاهانی خیلی بد پارت میدین میدونم بیماری خدا یهودی عنایت کنه ولی لااقل اون روزای دیگه پشت سر هم پارت بدین و ما رو توی خماری نزارید
جناب بارمان چه راحت میگه گذشته؟؟؟ هعییی توام که ی حروم زاده ای مثل اون پدر پدرسگت هستی!
چی بگم ک نگفته هم پیداس؟؟
دقیقاااا حرفتون درسته چون گذشته هیچوقت نمیگذره بلکه در آینده تاثیر بسزایی داره بارمان براش راحته حرف زدن چون در موقعیت طلوع نیست و چشمش و به حقیقت بسته و نمیبینه همون گذشته تو حال الان طلوع چقدر تاثیر گذاشته کوچکترینش همین برخورد خانواده بارمان با طلوعه و مرتب حرومزاده خطاب شدنش که بارمان نمیتونه جلوش و بگیره فقط وقتی این حرفا تموم میشه که حقیقت آشکار شه
بله احسنت🤍 بی ادبی نباشه میشع بپرسم چند سالتونه؟؟ من ۱۵
۲۷
شاید واقعا دوسش داره
داره ولی نمیخواد آبروی پدرش بریزه
نداره، اقاجان نداره..
گیریم ک دوسش داشت ؟؟ اخه کی وقتی ی نفرو دوس داره میاد انقدر زجرش میده ؟؟ من واقعا با حرف های میناجان موافقم به همه ابعاد نگاه میکنه و بعد تصمیم میگیره!!
میناجان روانشناس هستی؟؟
بله گلم
شاید داشته باشه ولی معنی دوست داشتن این نیست که عشقت و زجر بدی طلوع باید حقیقت و بر ملا کنه حداقل بخاطر بچش چون فردا اون بچه بزرگ شه دقیقا همین حرفا رو خواهد شنید به اونم میگن مادرش حرومزادست مادربزگش هرزه و دزده یعنی اگه الان طلوع این ماجرا رو خاتمه نده و پرده از حقایق برنداره به بچه هاش و حتی نوه ها و نتیجه هاش مدیونه چون همشون همین حرفا رو خواهند شنید و شک نکن همین بارمان عاشق ببینه زندگی دخترش تحت تاثیر زندگی طلوع و مادرشه به همین بهونه طلاقش میده و حتی اسمشم از شناسنامه دخترش پاک میکنه پس نگید دوسش داره چون اگه داشت بیگناهی ساره رو ثابت میکرد کنار مظلومیت طلوع می ایستاد و با آشکار کردن حقایق دهن همه رو می بست
فقط امیدوارم دوباره طلوع الاخون بالاخون نشه با یه بچه
فک کردی بچه رو بهش میده بارمان؟ اون بچه کلید کنترل طلوعه شک نکن با اون بچه مرتب تهدیدش میکنه تا ساکت بمونه
بارمان کثیف حقته طلوع سگ محل نزاره توی بی همه چیز هرزه رو که لیاقتت همون مبینا عفریته و هرزه باشه خاک تو سر بدبختت کنن
این بارمان هم دقیقا عین پدرشه چون پدرش نه غیرت داشت نه به فکر خانوادش بود این بارمان هم دقیقا مثل همون پدر بی غیرتش نه به فکر طلوعه نه حتی پدرش فقط به فکر خودشه
خدا کنه طلوع دوباره گول بارمان رو نخوره
حرفت خیلی قشنگ بود 👍🏻👌🏻👌🏻👏🏻👏🏻👏🏻
ممنون خانم شاهانی لطفا پارت بعدی رو فردا بذار مثل قبلا چن روزه نشه
آره مرگ خودت معنی دوست داشتن و نمیدونستیم آقا بارمان که به لطف جنابعالی فهمیدیم یه آدم چقدررررر میتونه پر رو باشه آخه😏😏😏😏😏نگرانی پدرت طلوع رو بکشه؟پس تو چیکاره ای؟مگه نمیگی عاشقی؟برو به پلیس لوش بده جلوی همه اتفاقات و بگیر دیگه 😒😒😒
به نظرم یه ضرری برای طلوع داره که نمیگه
تو حرفاش اشاره کرد دیگه گفت اونیکه میخوای ازش انتقام بگیری مثل آب خوردن از سر راهش برت میداره منظورش به پدرش بود ولی حرف منم همینه اگه واقعا عاشقش طلوعه و به فکرشه اول از همه تموم حقیقت و به پدربزرگش میگه بعد پلیس و در جریان میزاره مدارک و میده بهشون و میگه جون زنش در خطره اونوقت تا پدرش خبردار شه پشت میله هاست ولی اینکار و نمیکنه چون پدرش براش اولیت اوله نه طلوع بارمان حتی بعد ابراز علاقه به طلوع دروغ گفت وقتی ازش پرسید مگه مادرم چیکار کرده همه به خونم تشنن گفت با دوست پسرش دزدی کرد و باهاش فرار کرد حداقلش این بود که میگفت من بچه بودم نمیدونم نه اینکه با وجود دونستن حقیقت باز مادر طلوع رو هرزه و دزد خطاب کنه و طلوع رو حرومزاده اگه به کل پارت دقت کنی میفهمی تمام تلاشش اینه طلوع علیه پدرش حرکتی نکنه