رمان طلوع پارت ۷۶ - رمان دونی

 

 

راوی

 

 

 

فرمون رو محکم تو دستش فشار میده و تو دلش برا هزارمین بار به خودش لعنت میفرسته…

 

صدای بلند رعد برق تو فضای کوچیک ماشین میپیچه….

 

بهش نگاه میکنه که با دو دستش جلوی مانتوش رو محکم گرفته…..همه ی جونش خیس آبه و انگار این بارون قرار نیست حالا حالا بند بیاد…

 

 

 

 

موهاشو محکم میکشه و زیر لب زمزمه میکنه: واای بارمان….لعنت بهت پسر…این چه غلطی بود کردی…تجاوز…تو مگه اهل این حرفا بودی…..اگه همه چی رو بذاره کف دست آقاجون چی….اونوقت دیگه تفم تو صورتت نمیندازن….

 

 

 

 

 

 

 

برا بار چندم بوق میزنه….حتی برنمیگرده که نگاش کنه….

 

بهش حق میده که نخواد سوار شه….اخه این چه خبطی بود که انجام داده بود …

 

 

 

 

 

ماشین رو کنار خیابون نگه میداره و پیاده میشه….قطرات محکم بارون به سر و صورتش میخوره….

 

 

تند تند راه میره و وقتی بهش میرسه از پشت بازوشو میکشه….

 

 

با دیدن صورت خیس و چشای قرمزش دلش از کار خودش به درد میاد…..

 

تنفره تو صورتش به راحتی قابل تشخیصه…

 

 

با دندونای کلید شده میگه: برو کنار عوضی…

 

 

_ بیا سوار شو هر جا بخوای میرسونمت….

 

بازوشو محکم میکشه و میگه: خیلی بی شرفی….گم شو اونور…

 

 

 

از بغلش عبور میکنه و کنار خیابون وایمیسه….کمر خمیده ش نشون از دردی که تحمل میکنه داره…..

 

 

 

با دیدن یه تاکسی دستشو بلند میکنه و راننده جلو پاش وایمیسه….طولی نمیکشه که سوار میشه و ماشین راه میفته….

 

 

 

 

 

 

با سری افتاده و ناراحت سمت ماشینش برمیگرده و سوار میشه….به یاد وقتی که وارد اشپزخونه نمایشگاه شد میفته….

 

 

_ سرحدی کثافت….مگه اینکه فردا نبینمت…

 

 

خودش بود که با خنده های مزخرف و تیکه های معنی دارش جرقه ی این کار کثیف و تو ذهنش زد..‌‌..

 

 

سرش رو عقب میبره و به صندلی تکیه میده….شک نداشت که دختر بود…ولی اخه چطوری…شبی که با اون مرده سر پول بحث میکرد میاد تو ذهنش….همه چیز رو که کنار هم میچینه بیشتر سردرگم میشه….واقعیتش این بود که وقتی این تصمیم رو گرفت خیال نمیکرد طلوع اینهمه سرسختی از خودش نشون بده….خودش از دوربینای شرکت دید که تو ماشین اون پسره که تو رستوران با هم دیده بود نشسته بود و داشت لب میداد…همه ی اینا به کنار……اون خونی که شک نداشت برا بکارت بود چی بود پس…..یعنی تمام این مدت که با همه رابطه داشته تونسته بود بکارتش رو حفظ کنه..ولی اخه مگه میشه چنین چیزی…..بدنش هم جوری نبود که شبیه به دخترای خرابه همیشه اماده سکس بوده باشه…..

 

 

سر در گم تر از هر وقت دیگه همه ی خشم و عصبانیتشو رو ماشین زبون بسته خالی میکنه و مشت های محکمش پشت سر هم رو فرمون فرود میاد…..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

*

 

با همون لباسای خیس دراز میکشم رو تخت…..

 

 

 

 

حالم بده و چشام به زور باز میشه…کاش میشد خدا همین امشب جونمو میگرفت…..

 

 

درد کم‌کم تو همه ی بدنم میپیچه….و باعث میشه تو خودم مچاله شم…..

 

موبایل تو کیفم برا صدمین بار زنگ میخوره…

 

نه میتونم و نه میخوام که جواب بدم….میدونم که امیرعلیه…

 

 

 

بیشتر از این نمیتونم چشام رو باز نگه دارم و پلک هام رو هم میفتن و تو عالم بی خبری فرو میرم…

 

 

 

 

 

 

 

*

 

با سوزش چیزی تو دستم چشمای خستمو باز میکنم…….

 

چند بار پلک میزنم تا بفهمم چه خبره و کجام….از محیط اطرافم متوجه میشم بیمارستانم….

 

من تو مسافرخونه و رو تخت خوابیده بودم‌…اینجا چیکار میکنم.؟

 

_ طلوع…

 

با شنیدن اسمم میچرخم و با چهره ی درهم امیرعلی رو به رو میشم…..

 

 

 

 

امیرعلی!…

 

 

اینجا چیکار میکنه اخه…

 

 

زل میزنه به صورتم و من از چشمای قرمزش رو میگیرم….میدونم که تا الان فهمیده چه بلایی سرم اومده….

 

 

 

 

 

نیش اشک به چشام هجوم میاره….

 

 

 

_ فقط یه کلمه بهم بگو…..کار کی بود؟….

 

 

بلند میزنم زیر گریه….عجب حقارتی رو باید تحمل کنم…

 

 

 

هیچ تلاشی برا اروم کردنم نمیکنه و من یاد گذشته ی نه چندان دور باهاش میفتم……

 

 

 

_ باز تو پارک خوابیدی؟….هوووم…..اره؟….از تو خیابون باید جمعت کنم دیگه…..دفعه ی قبل عبرت نشد برات…

 

 

 

 

 

هق هقم میشه جوابش….کاش حرف نزنه تا من بفهمم چه خاکی باید بریزم رو سرم….

 

 

 

 

در باز میشه و پرستاری همراه با یه مامور داخل میاد….

 

 

چشای متعجبم میچرخه رو مامور…..چی میشه حالا….خدایا کمک کن….

 

 

 

امیرعلی با دیدنش بلند میشه و سمتش میره….

 

 

_ چه نسبتی با خانم دارین؟…

 

 

بدون معطلی میگه: نامزدشم….

 

 

_ خبر دارین برا نامزدتون چه اتفاقی افتاده؟…

 

سرش رو میندازه پایین و اروم میگه: بله جناب سروان…میدونم…خودم باهاتون تماس گرفتم…

 

 

 

بیچاره امیرعلی….چقد دلم براش میسوزه وقتی سرشو اینجوری با خجالت پایین میندازه……سرنوشت اونم با من گره خورد..‌‌‌ولی یه گره کور که هیچ جوره باز نمیشه…

 

 

 

مامور نزدیکتر میاد و رو به من که ریز ریز دارم گریه میکنم میگه: متاسفم از اتفاقی که براتون افتاده….اگه میتونید صحبت کنید بفرمایین که من صورت جلسه کنم….

 

 

ازش چشم میگیرم و به امیرعلی نگاه میکنم….

 

 

 

چی باید بگم….چه جوری بگم کار پسر داییم بود….اونم جلو امیرعلی که همین الانشم رگ های گردن و پیشونیش بیرون زده و نشون از خشم بی حد و اندازه ش میده……..

 

 

 

خدا لعنتت کنه بارمان……

 

 

 

_ حالتون خوبه؟….

 

 

سرمو به چپ و راست تکون میدم و با گریه میگم: نه….

 

 

امیرعلی با عصبانیت جلو میاد و رو بهم در حالی که مخاطبش جناب سروانه میگه: جناب ایشون حالشون خوبه‌..هر سوالی دارین میتونید بپرسین…

 

 

_ وضعیتشون جوری نیست که بشه باهاشون حرف زد….

 

با دندونای کلید شده میگه: من خودم پزشکم…تشخیصمم اینکه ایشون حالشون خوبه….پس هر سوالی دارین بپرسین…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شاهان pdf از سپیده شهریور

  خلاصه رمان :   ماهک زنی کم سن و بیوه که در ازدواج قبلی خود توسط شوهرش مورد آزار جنسی قرار گرفته. و حالا مردی به اسم شاهان به زور تهدید میخواد ماهک رو صیغه ی خودش کنه تا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Roz
Roz
1 سال قبل

لطفا امشب پارت بزار🥺

Nastaran
Nastaran
1 سال قبل

چرا امیر علی همیشه عین جن یهو ظاهر میشه

======
======
1 سال قبل
پاسخ به  Nastaran

سوال منم هست😂😂💔
ولی بین بارمان و امیر علی ، همون بارمان رو ترجیح میدم با این که یه گاو عوضییه ولی کاری که امیر علی کرد رو تا جون داره طلوع نباید ببخشه
مگه این که هنوزم طلوع رو بخواد یعنی با این که بهش تجاوز شده ولی بازم بخواد و پاش بمونه اونوقت لیاقت داره

Nastaran
Nastaran
1 سال قبل
پاسخ به  ======

امیر علی که حتی به اندازه ی وزن طلوع بهش طلا هم بده دیگه جای بخشش نداره پسره ی از خود راضی بارمان رو باز میشه ترجیح داد به اون عوضی

======
======
1 سال قبل

ترو خدا پارت بده بازم بازمممم :)))))❤❤❤

...
...
1 سال قبل

چرا احساس میکنم اخرش طلوع با بارمان ازدواج میکنه

Asal
Asal
1 سال قبل
پاسخ به  ...

چون همین میشه

هلنا
هلنا
1 سال قبل
پاسخ به  ...

نمیشه دو نفر که قبل از ازدواج رابطه داشته باشن بهم حرام میشن

...
...
1 سال قبل
پاسخ به  هلنا

ولی فک کنم دادگاه اینا مجبور به ازدواج میکنن نه؟یا اشتباه گفتم؟

======
======
1 سال قبل
پاسخ به  هلنا

نه به هم حرام نمیشن اتفاقا باید عقد کنن بعدش حتما البته از نظر شرعی …فقط یه گناه زنا پاشون نوشته میشه این درصورتی که هردو طرف راضی باشن
اگه تجاوز باشه و ثابت بشه تجاوز بوده زنه میتونه درخواست اعدام فرد متجاوز رو بده یا میتونه رضایت بده و باهاش ازدواج کنه …دیگه میل خودشه

Roz
Roz
1 سال قبل

نویسنده جان جز این رمان و رمان سرنوشت بودش میلاد و اون دختره ،رمان دیگه ایی نوشتید؟؟؟

Roz
Roz
1 سال قبل

وایییی تروخدا پارت بزار امشب لطفا هقق 🥺 🥺 🥺 🥺 🥺 🥺 🥺

کلوپ
کلوپ
1 سال قبل

مطمئنم انقد خره که اسم بارمان و نمیگه

ف.....ه
ف.....ه
1 سال قبل

ممنونت میشم ساعت های پارت گذاری رو بگی روزی دوبار بزار
آشپزباشی ک تموم شد
بوسه برگیسوی یارم بزار تموم شه قبل عیدی خسته شدیم طولانی شدددد

...
...
1 سال قبل

میشه یه پارت دیگه هم بدی لطفااا

Asal
Asal
1 سال قبل

واییییی نویسنده خیلی خیلی ممنونممممذکه پارت میذاریییییی

Ana
Ana
1 سال قبل

چقدر قلمت قشنگه 👍🏻اصلا نمیتونم حدس بزنم چی میشه اخرش ..!
مرسی ک زود پارت گذلشتین🙏🏻🌹

دسته‌ها
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x