رمان عشق با چاشنی خطر پارت 63 - رمان دونی

 

 

کیانا درمونده شده بود و نمیدونست چی بگه که همون موقع استاد اومد تو کلاس.

منم عقب گرد کردم و راه افتادم سمت عسل. بالاخره این بار خوب در رفتی کیانا خانم

همینجوری که داشتم میرفتم سمت عسل امیرو دیدم که پشت عسل نشسته بود و داشت با اخم نگام میکرد. هه حتما به آقا بر خورده که با اشکی اومدم دانشگاه.

ولی این چرا هنوزم میاد اینجا مگه رشته اصلیش مهندسی نیست؟

چشم از امیر گرفتم و به عسل نگاه کردم و نشستم کنار عسل. تو چشمای عسل یه چیز خاص بود انگار که به هدفش رسیده اما منظور این نگاهشو نمی فهمیدم

_چته؟

عسل:هیس میخوام به درس گوش بدم

سرمو تکون دادم و برگشتم سمت استاد و تا آخر کلاس به هیچی جز درس توجه نکردم.

تایم کلاس تموم شد و استاد رفت بیرون برگشتم سمت عسل.

عسل:فعلا بلند شو بریم بیرون

بلند شدم. با هم رفتیم بیرون و روی نیمکت های دانشگاه نشستیم

_خیلوخب بنال

عسل:خیلی خوشم اومد خوب کیانا رو ضایع کردی

_هنوز که کاری نکردم

عسل:اوووو

دوباره ساکت شد و سرشو کرد تو گوشی

_نگفتی چته؟

گوشیشو گرفت جلوم که صدای آهنگ خوندن خودم بلند شد. دقیقا همون آهنگی که تو خونه باغ برای اشکی خوندم ولی خودمونیما چقدر پر احساس خوندم. بعد از تموم شدن آهنگ برگشتم سمت عسل

_اینو از کجا اوردی؟

عسل:کار آراده

_حالا برای من جاسوس گذاشتی خانم کاراگاه؟ میدونم با اون آراد چیکار کنم

عسل:اینا رو بیخیال ببین عاشق اشکی شدی رفت

_چرت نگو بابا

عسل:کجای این چرته؟ میخوای دوباره بزارم گوش بدی آخه تو تا الان کی با همچین احساسات عمیقی خوندی که این بار دومش باشه هان؟ صدات پر از حسه

دوباره گوشیشا اورد جلوم. فکر کردم دوباره میخواد همونو بزاره اما این بار صدای اشکی بود. صدای اونم مثل من بود پر از احساس اما اون برای اینکه از دست نازنین خلاص بشه اینجوری خوند

عسل:ببین صدای اشکان هم مثل تو هستش یعنی اونم عاشقته

پوزخندی زدم و به زمین نگاه کردم

_ولی اون برای اینکه از دست نازنین خلاص بشه خوند

عسل:چرته آرام خودتم خوب میدونی که اشکان خیلی مغروره بعد فکر میکنی به خواطر یه نازنین از این کار ها میکنه و جلوی جمع میگه عاشقتم نه اینجوری نیست فراتر از این هاست

_ولی تو نمیدونی که اشکی چقدر از ما دخترا متنفره. اگه تو عمق نفرت تو چشماشو دیده بودی بهش باور میکردی که اشکی به خواطر خلاصی از دخترا هر کاری میکنه میگم هر کاری یعنی هر کارررررری

عسل زیر چونمو گرفت و مجبورم کرد نگاش کنم

عسل:چیه نکنه تو میترسی اشکان عاشقت نشه به خواطر همین ازش فرار میکنی و میگی عاشقش نیستی؟

_نمیدونم

عسل:فقط اومیدوارم وقتی به خودت اعتراف کردی عاشق اشکانی دیر نشده باشه چون نمیخوام ناراحتی تو ببینم

یعنی واقعا ممکنه من عاشق شده باشم؟ اصلا عشق یعنی چی؟

دیگه نمیخواستم به این موضوع ها فکر کنم به خواطر همین به طور ضایعی بحث رو عوض کردم.

_از خودتو ممد چه خبر؟

عسل برگشت سمتم که

امیر:آرام

شنیدن اسمم اونم از زبون همچین ادمی باعث میشد چندشم بشه

برگشتم سمتش ولی قبل از اینکه حرف بزنم عسل سریع از جاش بلند شد و دست منم کشید

عسل:ببخشید آقای محمدی ولی الان کلاس شروع میشه

و بعد حرکت کرد سمت سالن و دست منم میکشید

_چرا نذاشتی خودم جوابشو بدم.

عسل:خوش ندارم با اون عوضی دهن به دهن بزاری.

وارد کلاس شدیم و نشستیم برگشتم سمت عسل

_این چند روزی که من نبودم چه خبر بود؟

عسل:هیچی فقط این کیانا زیاد زر زر میکرد که همه ی حرف های تو دروغ بوده و اینا ولی امروز با ورودت چنان سر حال بودی که همه بچه ها حرف های کیانا یادشون رفت دیدی که ازت شیرینی هم میخوان

_پس یک صفر از کیانا جلوم

عسل:آره. فقط…….

_چی؟

_به جز فردا تا آخره هفته هر روز امتحان داریم

_ایش همچین گفتی فقط گفتم حالا چی شده

عسل:خب معلومه برای خرخونایی مثل تو مهم نیست

استاد اومد تو کلاس.

^^^^^^^^^^^^^^^^^^

خسته و کوفته وارد خونه شدم و خودمو پرت کردم روی مبل و چشمامو بستم.

صدای شکمم بلند شد. که ناچارا بلند شدم رفتم سمت یخچال و یدونه سیب برداشتم و گاز زدم.

وارد اتاقم شدم و لباس هامو عوض کردم و دوباره برگشتم تو آشپزخونه.

این چند روزی اشکی بدجوری هوامو داشت و مواظبم بود پس چطوره منم براش فسنجون که غذای مورد علاقشم هست درست کنم نه؟

مشغول شام شدم و از اونجایی که عاشق آشپزی هستم کلا زمان از دستم در رفت.

یه ربع مونده بود به ۹ که مشغول چیدن میز شدم که اشکی که اومد. میز آماده باشه.

میز رو با سلیقه چیندم و خواستم بشین که در خونه باز شد.

از آشپزخونه اومدم بیرون دقیقا سر ساعت ۹ آخ که چقدر دقیقه

رفتم جلوش

_سلام خسته نباشی

اشکی سرشو بلند کرد و با تعجب نگام کرد

اشکی:سلام

_شام حاضره لباستو عوض کن و بعد بیا

سرشو تکون داد و با همون تعجبی که تو صورتش داد میزد راه افتاد سمت اتاقش

مامانم عادت نداره باهاش خوب رفتار کنم😁😁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تاوان یک روز بارانی

  دانلود رمان تاوان یک روز بارانی خلاصه : جانان توسط جاوید اجیر میشه تا با اغواگری هاش طوفان رو خام خودش کنه و بکشتش اما همه چی زمانی شروع میشه که جانان عاشق مردونگی طوفان میشه و…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را با گریه بخشیدم به صورت pdf کامل از سید بهشاد زهرایی

        خلاصه رمان:   داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش گرفته شده ، پدری ک هیچوقت نتوانست عشقش را فراموش کند و نیوشا وقتی درک میکند ک خودش دچار عشق ممنوعه‌ای میشود ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طواف و عشق pdf از اکرم امیدوار

  خلاصه رمان :         داستان درباره مردیه که به سبب حادثه ای عشقی که در ۲۵ سالگی براش رخ داده، تصمیم گرفته هرگز ازدواج نکنه… ولی بعد از ده سال که می خواد مشرف به حج عمره بشه مجبور میشه علی رغم میلش زنی رو… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M.h
M.h
2 سال قبل

پارتتتتتتتتت

mehr58
mehr58
2 سال قبل

عالیه 😍 

M.h
M.h
2 سال قبل

انگاری چشمام کار خودشونو کردن چون پارت کم شده😑😑😑😑😑

رویا سمائی
رویا سمائی
2 سال قبل
پاسخ به  M.h

چراااااا آخه چرااااا

رویا
رویا
2 سال قبل

وای ترو خدا یه پارت دیگه بزارید 🥺

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x