رمان عشق با چاشنی خطر پارت 88 - رمان دونی

 

نمیدونم چقدر پشت در نشسته بودم که یک نفر دو تقه به در زد. بلند شدم و در رو باز کردم که ننه پشت در بود.

ننه:تو چرا هنوز لباستو عوض نکردی؟

_کار داشتم

ننه:خیلوخب بیا برو شوهرت پشت خطه

با شنیدن این حرف سمت تلفن پرواز کردم و سریع گوشی رو گذاشتم کنار گوشم

_الو

اشکی:سلام

با شنیدن صداش به آرامش رسیدم

_سلام خوبی؟

اشکی:مگه قرار بود بد باشم؟

_سوالم رو با سوال جواب نده فقط بگو خوبی؟

صدای خندش اومد

اشکی:آره خوبم، حالا چی شده که نگران من شدی؟

الان چی بگم؟ بگم چون نگرانتم؟ چون دیوونتم؟ چون عاشقتم؟ نمیتونم بگم نمیشه چون میترسم بدتر از دستت بدم و دیگه دستم بهت نرسه

_هیچی همینجوری فقط….

صداش سرد شد و گفت:فقط چی؟

_اِممم کاری که باهاش نکردی؟

صدای پوزخندش اومد. انگاری گند زدم

اشکی:هنوزم نگران اون عوضی هستی؟ هه چه جالب

_نه من…..

اشکی:کار دارم آرام خدافظ

و بعد صدای بوق بود که تو گوشم میپیچید. ناامیدانه گوشی رو از گوشم فاصله دادم این چرا همچین کرد؟ نکنه فکر کرد هنوزم امیر برام مهمه؟ نه امیر برام مهم نیست خودش برام مهمه که اگه اون امیر عوضی رو زده باشه اونم میره از دستش شکایت میکنه و میندازتش تو دردسر آخه چرا یک ذره درک نداره این بشر

دوباره شمارش رو گرفتم که خاموش بود

بی حوصله برگشتم برم تو اتاقم که دیدم ننه دست به سینه و ناصر خان با اخم بهم نگاه میکنند و همراه هم گفتن

ننه:دعوا کردید؟

ناصر خان:دعوا کردید؟

نمیدونستم چی جوابشون رو بدم که ننه با اخم برگشت سمت ناصر خان

ننه:چرا هر چی من میگم تکرار میکنی؟

ناصر خان:من کی همچین کاری کردم؟هان؟تو خودت الان حرف های من رو تکرار کردی

انگار دعوا های این دو تا تمامی نداره اما چه خوب، بهتره تا حواسشون به من نیست فلنگ رو ببندم.

سریع رفتم تو اتاقم و یه نگاه به ساعت انداختم که دیدم یه ساعت بیشتر وقت ندارم تا حاضر بشم پس حلقه مو بیرون اوردم و گذاشتم رو عسلی و بعد حولم رو برداشتم و رفتم سمت حموم. بهتره فعلا به فکر مراسم خواستگاری آراد باشم و هر وقت برگشتم از دلش در بیارم.

یه دوش سریع گرفتم و حولم رو پوشیدم و اومدم بیرون. نشستم پشت میز آرایشم موهام رو سشوار کشیدم و بعد بلند شدم لباسام رو عوض کردم و دوباره نشستم روی صندلی و جلوی موهام رو یه بافت ریز زدم.

آرایش هم کردم و در آخر رژ صورتی رز رو زدم و کیفم رو برداشت و دستم رو گذاشتم روی دستگیره که در رو باز کنم برم بیرون که دیدم حلقم دستم نیست. سریع برگشت و حلقم رو برداشتم و انداختم دستم و بعد از اتاق رفتم بیرون که دیدم ننه دوباره جلوی ناصر خان گارد گرفته و هنوز آماده نشده

_ننه هنوزم که آماده نشدی

ننه:من که نمیخوام بیام

_اِ چرا؟

ننه:میخوام حساب این مرتیکه رو بزارم کف دستش

ننه:ننه لج نکن من برم خودتون میشید دوتا ها بعد درم که بستس خودتونم که تنهاییتو نفر سومم که شیطونه

ننه:راست میگی به این مرتیکه اعتمادی نیست

ناصر خان:هه کی به تو نگاه میکنه آخه

ننه دوباره میخواست جوابش رو بده که سریع گفتم

_فکر نمیکنید دیگه بسته؟از اول تا حالا دارین یه ریز کل کل میکنید. یه سنی ازتون گذشته یه کم خجالت

به هر دوشون نگاه کردم که داشتن با نگاهاشون برای همدیگه خط و نشون میکشیدن و دیگه چیزی نمیگفتن

_ننه جون بیا برو حاضر شو دیر شدا

ننه:باشه

و بعد بلند شد و رفت تو اتاق که ناصر خان گفت: اشکی نمیاد باهات؟

_نه خودتون که صبح بودین گفت کار داره

ناصر خان:اوهوم ولی ای کاش آرایش نمیکردی

_مگه چشه؟

صدای زنگ خونه بلند شد که از ناصر خان رو برگردوندم و برگشتم سمت در و در رو باز کردم که این ورپریده عسل پرید تو خونه

 

پارت ۱۲۲

در رو بستم و برگشتم سمتش که دیدم خشک شده به ناصر خان نگاه میکنه.

عسل:س..سلام

ناصر خان:سلام

عسل خم شد و کنار گوشم پچ زد

عسل:این دیگه چه خریه مگه قرار نشد بریم خواستگاری

خواستم جواب بدم که ناصر خان زودتر گفت

ناصر خان:آقا جون اشکانم

عسل مثل سکته ای ها برگشت سمتش

عسل:کامل شنیدین چی گفتن؟

ناصر خان:بله

عسل:ببخشید

ننه از اتاق اومد بیرون و چمدونش هم دنبال خودش میکشید

_اِ ننه چرا چمدونت رو برداشتی؟

ننه:میخوام بعد خواستگاری برم خونه مادرت

_خب چند روز میموندی

ننه:خوشم نمیاد با این مرتیکه یه جا باشم بیا اینو بگیر دستم درد گرفت

و به چمدونش اشاره کرد به اجبار رفتم سمتش و گفتم: اما نمیشد یکمی بیشتر بمونید تا اشکان هم بیاد ناصر خان که کارتون نداره

ننه خیلی آروم گفت:از اولم چند ساعت بیشتر نمیخواستم بمونم و این مرتیکه هم بهونه خودم کردم تو هیچی نگو دیگه

_اوکی

از ناصر خان خدافظی کردیم و از خونه اومدیم بیرون و رفتیم تو آسانسور که عسل گفت

عسل:چقدر خشکه

_همچینم که میگی بد نیست

بالاخره باعث شده که به خاطر اون منو اشکی تو یه اتاق بخوابیم

عسل:ایشششششش حتما چند روز هم میخواد بمونه

لبخند دندون نمایی زدم

_آره

عسل:اصلا درکت نمیکنم

با باز شدن در آسانسور بیرون اومدیم و اول چمدون رو گذاشتیم تو صندوق و بعد نشستیم تو ماشین و عسل کنارم نشست و ننه عقب که گفتم

_بزنگ به آراد بگو کجا بریم

عسل:چرا خودت زنگ نمیزنی؟

_گوشیم شکسته نمیتونم

عسل مشکوک نگام کرد اما چیزی نگفت و زنگ زد به آراد و بعد از اینکه تماس رو قطع کرد گفت:تا چند دقیقه دیگه میرسن برو سر خیابون که بعدش که رسید پشت سرشون بریم

ماشین رو روشن کردم و راه افتادم. سر خیابون که رسیدم آراد هم رسیده بود پشت سرش راه افتادم و دستم رو سمت ضبط دراز کردم و آهنگ گذاشتم و صداش را تا ته زیاد کردم و همراش میخوندم و اونور هم این عسل اسکل بازی در می اورد و ننه هم از اون پشت نشسته می رقصید.

با رسیدن به خونه مهشید اینا صدای ضبط رو کم کردم و ماشین رو بردم تو خونه شون و پارک کردم.

حیاط خونه شون که خیلی خوشگل بود حالا داخلشو نمیدونم.

از ماشین پیاده شدیم و با مامان و بابا و آراد و آقاجون سلام و علیک کردیم و رفتیم سمت درشون که منتظرمون وایساده بودن که اولی یه آقای مسن بود و بعد فکر کنم بابای مهشید و سومی مادرش و از مهشید خبری نبود. سلام و احوالپرسی کردیم و رفتیم داخل نشستیم‌. دکور خونه شون زیبا و هماهنگ بود.

بهث سره اقتصاد و چیز های بی خودی بود که با صدای سلام یه نفر برگشتم سمتش و بهش نگاه کردم و من نفهمیدم این دختره یا پسر از بس که هم شبیه دخترا بود هم پسرا که خیلی ریلکس اومد و نشست رو مبل بغلی من که میشد رو به رو آراد و زل زد به آراد و یه شلوار لی تنگ پاش بود و تیشرت قرمز یقه باز و از اونجایی که نه روسری و نه شالی سرش نبود فکر کنم پسر بود.

بابا و آقاجون دیگه داشتن بهث رو میکشیدن سمت خواستگاری که مامان خم شدن سمتم و در گوشم پچ زد

خوبه والله نه شرمی نه حیای نه هیچی این بود همون مهشیدی که میگفتین دختره خوبیه؟

خوبه مامان مهشید رو دیده بود واینحوری میگفتا در ضمن این اصلا شبیه مهشید نبود

تا رفتم بهش بگم که این مهشید نیست مادر مهشید گفت: مهشید دخترم چایی رو بیار

مهشید سینی به دست از آشپزخونه اومد بیرون. عجیب امشب خوشگل شده بود کت و شلوار یاسی شیک و مجلسی پوشیده بود با شال سفید و آرایش ملایمی که کرده بود خیلی بهش اومده بود. برگشتم سمت آراد که چشماش چراغونی شده بود و از مهشید چشم برنمیداشت و همه جا با چشماش دنبالش میکرد که همون موقع صدای سرفه ی پسره که کنارم نشسته بود بلند شد برگشتم سمتش که دیدم داره با اخم به آراد نگاه میکنه.

از اونحایی هم که از آراد شنیده بودم مهشید برادر داره این باید داداشش باشه که حالا برای مهشید غیرتی شده. مهشید به مامان چایی تعارف کردو بعدش به من که گفتم

_سلام عروس خانم

مهشید بهم نگاه کرد و لبخند خجلی زد و خیلی آروم گفت

مهشید:سلام خواهر شوهر

به حرفی که زد خندیدم و چایی رو برداشتم که بعدش رفت سمت داداشش و به داداشش چایی تعارف کرد وآخرین نفر رفت سمت آراد که اون موقع سر آراد پایین بود و به مهشید نگاه نمیکرد و آراد جوری که سرش تو یقش بود یه چایی برداشت که مهشید هم کنار مادرش نشست.

و من با هر بار نگاه کردن به بقیه یاد جای خالی اشکی میوفتادم و اصلا هیچی از مراسم نفهمیدم فقط وقتی به خودم اومدم که با جای خالی مهشید و آراد مواجه شد که بعد چند مین پسره رو به من گفت

پسره:با حلقه ای که تو دستتونه یعنی ازدواج کردید نه؟

یه نگاه به حلقه ی تو دستم انداختم که زمانی که میخواستیم بخریمش هیچ ذوقی نداشتم اما حالا با وجودش خیلی خوش حال بودم. لبخندی زدم و گفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
رمان گرگها
رمان گرگها

  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه
دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

  دانلود رمان گلوگاه به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه خلاصه رمان:   از گلوی من بغضی خفه بیرون می زند… از دست های تو ، روی گلوی من دردی کهنه… گلوگاه سد نفس های من است… و پناه تو چاره این درد… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M.h
M.h
1 سال قبل

اشکی زود رنج شده بچه

M.h
M.h
1 سال قبل

پارت ۱۲۲ چی میگه وسط رمان

رویا سمائی
رویا سمائی
1 سال قبل

آشکان دیگه چطوری بگه آرام من عاشقتم پروانه میشم من واسه شمع

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x