رمان عشق با چاشنی خطر پارت 106 - رمان دونی

 

_اگه از اون لحاظ میگی که تو بهترینی

سوار ماشین شدیم و اشکی راه افتاد که یاد پسر موتوریه افتادم که شب قبل از اینکه اشکی رو ببینم جونم رو نجات داد که سریع گفتم

_اشکی اولین باری که تو من رو دیدی شبی بود که اومدی خونه مون؟

اشکی:نه روز قبلش وقتی……

من احمق پریدم وسط حرفش و نزاشتم حرفش رو بزنه و باعث شدم همچین اتفاقی بیوفته و همه ی اون اتفاقات تقصیر خودمه

با ذوق گفتم

_پس تو اون پسر موتوریه ای نه؟

اشکی مکث کرد یه مکث طولانی و بعد گفت:آره تو از کجا فهمیدی؟

_از روی زخم پهلوت و اینکه نگهبان بهم گفت که تو یه موتور قرمز داشتی و بعد عوضش کردی

اشکی:پس باید ادب بشه

_ولی تو اونجا چیکار میکردی؟

اشکی:میخواستم بفهمم قراره با چه دختری ازدواج کنم

_خب چی دستگیرت شد؟

اشکی:یه جفت چشم مشکی که شب و روز من رو یکی کرد و من رو روانی تر که روز به روز بهت حساس تر بشم و اگه نمیدیدمت دیوونه میشدم مثل اون شبی که دیر اومدی خونه و ازت خبر نداشتم و اذیتت کردم و بعد مثل سگ پشیمون شدم

_اوهوم یادمه که اون آینه تو اتاقت رو شکسته بودی و کف زمین هم پر از خون بود

اشکی برگشت سمتم

اشکی:تو کی دیدی؟

_وقتی تو حموم بودی اومدم تو اتاقت و دیدم

اشکی برگشت و به جلوش نگاه کرد که

_اشکی؟

اشکی:جانم

چقدر لذت بخش بود شنیدن همین کلمه ی کوتاه از زبون معشوق

_قول بده که همیشه عاشقم باشی

دستم رو گرفت و بوسید و بعد همون جوری که دستم توی دستش بود گفت

اشکی:ببین آرام….درسته که دورم شلوغه و آدم زیاده اما این چشمای من فقط دنبال توئه و به غیر از تو هیچ کسی رو نمیبینه چه باهاشون حرف بزنم چه نزنم چه باهاشون بخندم چه ساکت باشم اینا هیچ فرقی نمیکنه چون من فقط تو را میبینم و اصلا نمیتونم اونها رو ببینم که بخوام عاشقشون هم بشم پس نمیخواد نگران باشی

لبخندی زدم که گفت

اشکی:آرام؟

_جانم

اشکی:تو هم قول بده که هیچ وقت چشمات رو ازم دریغ نکنی و همیشه عاشقم باشی و قلبت برای من باشه

_اشکان…اسمون به زمین بیاد و زمین به آسمون. همه چیز و همه کس هم تغییر کنه من تو را دوست دارم و خواهم داشت و تو نفس منی O² منی مگه آدم میتونه بدونه اکسیژن هم زنده بمونه؟نه…و تو برای من حکم همین اکسیژن رو داری

اشکی:قول بده

بلند زدم زیر خنده و

_میدونی با این لحن بیانت شدی مثل این پسر بچه های تخس؟

اشکی:پس قول بده که این پسر بچه ی تخس آروم بشه

_قول میدم که همیشه عاشقت باشم

لبای اشکی کش اومد و چال گونه هاش نمایان شد که رفتم جلوش و زل زدم بهش که

اشکی:نکن حواسم رو پرت میکنی میرم توی دیوارا

_تازه دارم میفهمم که جوونه ی عشق کی توی قلبم زده شد

اشکی زل زد بهم

اشکی:کی؟

_وقتی که برای اولین بار جلوم خندیدی و این چاله گونه هات رو بهم نشون دادی

و بعد رفتم جلو و بوسه ی ریزی روی هر کدوم از چال گونه هاش زدم و برگشتم سر جام و نشستم که

اشکی:پس برای اینکه عاشق ترت کنم باید بیشتر بخندم

_اوهوم ولی اگه جرات داری جلوی بقیه بخند

اشکی:اگه بخندم چی؟

_تو خونه زندونیت میکنم

اشکی:اوه اوه چه خشن

_همینه که هست

اشکی ماشین رو نگه داشت که پیاده شدیم. از اینجا که منظره ی این ویلا عالی بود. اشکی چمدون رو برداشت و اومد سمتم که دستم رو دور دستش حلقه کردم و باهم رفتیم تو خونه و داشتم دور و برم رو دید میزدم و از زیباییش کیف میکردم که یهو تو هوا معلق شدم و همراهش صدای جیغم هم بلند شد. تو بغل اشکی بودم که سریع دستام رو دور گردنش حلقه کردم که بهم نزدیک شد. چشمام رو بستم که بوسه ای روی هر دو چشمم زد و بعد ازم فاصله گرفت که چشمام رو باز کردم

اشکی:هنوزم فکر میکنم که خوابم و هنوز این چشما برای من نیست و قلبت برای من نمیزنه

لبخند دندون نمایی زدم و سرم رو بردم عقب و با دندون هام گاز محکمی از شونش گرفتم و محکم فشار دادم و بعد ازش فاصله گرفتم و بهش نگاه کردم که بدجوری اخم هاش تو هم بود. یه لحظه پشیمون شدم اما دوباره برگشتم به همون حالت قبلم و با نیش باز گفتم

_بیداری. خواستم نیشگون بگیرم دیدم زیادی سفتی بخاطر همین دندون گرفتن بیشتر از همه حال می…..

با گذاشت لب هاش روی لبام مهر سکوت رو بهم زد که منم همراهیش کردم و تا نفس داشتیم ادامه دادیم و بعد از هم جدا شدیم که هم من و هم خودش نفس نفس میزدیم که

اشکی:عاش..ق این …ابراز…احسا..ساتت..شدم

لبخندی زدم که همونجوری که توی بغلش بودم راه افتاد.

وارد یه اتاق شد که به دور تا دورش نگاه کردم دکورش عالی به رنگ سفید و طوسی بود و خیلی خوشگل بود و بالای تاج تخت سه تا قاب بود یه نقاشی مینیمال از من و اون یکی هم از اشکی و قاب وسطی عکس من و اشکی از شب عروسی مون بود.

برگشتم و با سپاسگذاری بهش نگاه کردم و

_اون عکس رو کی ازم گرفتی که بعد تبدیل به نقاشیش کردی؟

اشکی:یه وقتی که خیلی خوشگل شده بودی

 

_من همیشه خوشگلم

اشکی:بر منکرش لعنت

اشکی چند قدم دیگه برداشت و گذاشتم روی تخت که سریع بلند شدم و کنارش وایسادم درسته که تموم وجودم میتلبیدش اما نمیدونم چرا بدجوری خجالت میکشیدم ازش که برگشت سمتم که سریع از اتاق دوییدم بیرون و از چمدون حولم رو برداشتم و برگشتم تو اتاق که همونجا وایساده بود و یه سانت هم تکون نخورده بود که

_من برم دوش بگیرم

و راه افتادم سمت یکی از در های تو اتاق که اشکی هم پشت سرم راه افتاد که سریع در رو باز کردم که از شانس بدم دستشویی بود. درش رو بستم و خواستم در بعدی رو باز کنم که اشکی دستاش رو دورم حلقه کرد و کنار گوشم لب زد

اشکی:منم میام

و بعد هم کشیدم سمت اون یکی در و رفت داخل که سریع دستاش رو از دورم باز کردم و برگشتم سمتش و زل زدم بهش و خواستم حرف بزنم اما هیچی از لب هام خارج نشد از بس که این خواستنی بود و من میخواستمش اما به زور لب زدم

_بیا برو بیرون من خجالت میکشم

بدون اینکه حرفی بزنه چسبوندم به دیوار و دستش رو کنار سرم گذاشت روی دیوار

اشکی:نچ نمیرم

_جون من

اخم کرد و ازم فاصله گرفت و

اشکی:شاید جونت برای خودت ارزشی نداشته باشه اما برای من ارزشش زیاده پس اینقدر راحت قسم نخور

و بعد رفت بیرون

به غلط کردن افتادم که چرا همچین کردم. من میخواستمش ولی….ولی اَهههههه

سریع لباسام رو بیرون اوردم و دوش آب رو باز کردم و رفتم زیر آب یخ یخ که شاید یکمی از این حرارت بدنم کم بشه اما فایده نداشت

شیر آب رو بستم و بعد حولم رو پوشیدم و بعد از اینکه یکمی نم موهام رو گرفتم رفتم بیرون که اشکی چمدون رو اورده بود تو اتاق و لباس هاش رو عوض کرده بود و روی تخت دراز کشیده بود و چشماش بسته بود

نکنه خوابه؟نهههههههه

رفتم جلو و کنارش نشستم و خیلی آروم

_اشکی؟

واکنشی نشون نداد که بلند تر صداش زدم اما بازم هیچی اخم هام بدجوری رفتن توی هم. حالا من یه چیزی گفتم تو باید جدی بگیری؟ آخه…خب…. من ایششششش

بهش نگاه کردم و چشمم خورد به سیب گلوش و من چقدر وقیح شده بودم که میخواستم دست بزارم روی نقطه ضعفش ولی خب اون خواب بود

خم شدم و یه چند سانت مونده بود که ازش فاصله گرفتم. اگه خودش رو زده باشه به خواب چی؟

خب زده باشه مثلا چی میشه؟ هیچی یه شب خاطره انگیز

خم شدم و لبام رو غنچه کردم که

اشکی:دیگه خجالت نمیکشی؟

سریع ازش فاصله گرفتم و با چشمای پر از تعجب بهش نگاه کردم که چشماش رو باز کرد و زل زد بهم که چشماش میخندید

بیشعوری نثارش کردم و خواستم بلند بشم که دستم کشیده شد و پرت شدم روی تخت و اون روم خیمه زد

اشکی:اگه هنوزم خجالت میکشی بگو بخوابم تا تو کارت رو بکنی

نمیدونم چرا اما تمام اون خجالتم از بین رفت و پرو پرو زل زده بهش و دست هام رو دورش حلقه کردم و بعد سرم رو خم کردم و چشمام رو بستم و بوسه ای روی سیب گلوش زدم و بعد ازش فاصله گرفتم و چشمام رو باز کردم و زل زدم بهش که حالش همونی بود که توی اتاق پرو بود

_لازم نیست

لباش رو گذاشت روی لبام اما با کمی تفاوت نه ملایم بود و نه آروم خشن بود و وحشی و باعث شد آخم در بیاد که بعد دستش رفت سمت بند حوله ی تنم و بازش کرد…………

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

با دردی که زیر شکمم پیچید چشمام رو باز کردم و خمار به دور و اطرافم نگاه کردم که اشکی رو رو به روی خودم دیدم و یاد دیشب افتادم یاد اون زمزمه های عاشقانه ش که من رو غرق لذت میکرد و حرکات وحشیانش که خواستم تکون بخورم که درد بدی توی رون پام پیچید که بهش نگاه کردم که کبود شده بود که دستم رو بلند کردم که بزنم توی سرش بخاطر بلاهایی که سرم اورده اما

(وجی:نه که خودت خوشت نیومده بود از این وحشی بازیاش)

یکمی فکر کردم و یادم اومد من دیشب واقعا لذت بردم پس بیخیال شدم و دستم رو اوردم پایین

موهاش بی نظم ریخته بود روی پیشونیش و این جذاب ترش میکرد و درست مثل همون پسر بچه ای بود که، با تیری که زیر دلم کشید آخم در اومد که اشکی لای چشماش رو باز کرد و بهم نگاه کرد و بعد زد زیر خنده که

_چرا میخندی؟

اشکی:هیچی هیچی صبح خانمم بخیر

خواستم لبخند بزنم و جوابش رو بدم اما با دردی که داشتم اخم کردم و چیزی نگفتم که اشکی متعجب نگام کرد و

اشکی:حالت خوبه؟

سرم رو به معنی نه تکون دادم که سریع از جاش بلند شد و رفت تو حموم که همونجوری روی تخت بودم که برگشت و دست انداخت و بلندم کرد و بردم توی حموم و اول خودش رفت توی وان و بعد من رو گذاشت روی پاش که سرم رو گذاشتم روی سینش و چشمام رو بستم. آب ملایم بود و این حالم رو بهتر میکرد و دست اشکی که زیر شکم رو مالش میداد. حالم خیلی بهتر شده بود و چشمام داشت سنگین میشد که

اشکی:غلط کردم آرام

سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم

 

_هیسسسسس من خودمم دوست داشتم و لذت بردم خب؟

سرش رو تکون داد که برگشتم به حالت اولم که

اشکی:الان خوبی یا ببرمت دکتر

_خوبم

بوسه ای روی گردنم و زیر گوشم زد که حالم رو دوباره خراب کرد و محکم بغلم کرد

بعد از چند مین که برای من یکی از بهترین زمان های عمرم بود اشکی بلند شد و رفت حوله اورد که منم رفتم زیر دوش و بعد هم حولم رو پوشیدم و اومدم بیرون که دیدم اشکی ملافه رو عوض کرده. دیگه حالم خیلی بهتر شده بود که رفتم و جلوی آینه وایسادم که با دیدن خودم تعجب کردم لبام بدجوری ورم کرده بود و چند جایی از گردنم هم کبود بود که اشکی هم از حموم اومد بیرون و فقط یه حوله دور پایین تنش پیچیده بود که با حرص رفتم سمتش که انگار خودش میدونست برای چی حرصم گرفته که شروع کرد به خندیدن و رفت عقب که منم رفتم جلو

_این چه کاریه من الان چجوری برم بیرون هان؟

اشکی دستم رو گرفت و کشید که اول خودش افتاد روی تخت و من روی اون

اشکی:مگه کجا میخوای بری؟

_مثلا گفتم

اشکی:خب فعلا جایی نمیری کسی هم نمیبینه پیش منم که اشکالی نداره من میبینم کیف میکنم

و پشت بندش شروع کرد به خندیدن که دستم رو مشت کردم و زدم روی سینش

اشکی:اِ تو که میگفتی خودتم دوست داشتی

_اون موقع نمیدونستم دیگه نمیتونم برم بیرون

اشکی:اگه مشگل بیرون رفته که با آرایش درست میشه

_هه هه هه هه هه

اشکی سریع چرخید که اینبار من زیر بودم و اشکی روی من

اشکی:استراحت کن تا من برم برای صبحونه یه چیزی بخرم بیام

_منم میام

اشکی:نه تو حالت خوب نیست

لب پرچیدم و چشمامو لوس کردم که چشماش رو بست

اشکی:از نقطه ضعفم استفاده نکن که تاثیری نداره

و بعد بلند شد که

_منم میخوام بیام

اشکی:نمیشه آرام نمیشه

_پس تو هم نرو

اشکی:میخوای گشنه بمونی؟ هیچی نداریم اینجا

_اشکالی نداره

کلافه پوفی کشید و

اشکی:۵ مین دیگه خونم باشه؟

من هر چی هم میگفتم من رو نمیبرد که کلافه گفتم

_باشه برو

اشکی رفت که صدای زنگ گوشیم بلند شد. گوشی رو برداشتم که میترا بود. تماس رو وصل کردم.

_بله؟

میترا:سلام عروس خانم کجایید؟

_انزلی

میترا:چیییییی؟

با جیغی که کشید گوشی رو از گوشم فاصله دادم و بعد که جیغ کشیدنش تموم شد گوشی رو به گوشم نزدیک کردم

_چته میترا کر شدم؟

میترا:مگه یادت رفته امروز تولد اشکانه؟

اوه اوه کامل یادم رفته بود که

_الان چیکار کنم؟

میترا:هیچی کادوت آماده است آدرس رو بده که برات بفرستم

_ولی من اینجا رو خوب بلد نیستم

میترا:خب یه جوری که شک نکنه از اشکان بپرس

_اوکی فعلا خونه نیست هر وقت اومد میپرسم

صدای در اومد که

_من باید برم خدافظ

میترا:بای

بلند شدم و لباس پوشیدم. موهام رو خشک کردم و همونجوری آزاد ولشون کردم روی شونه هام و رفتم بیرون اما از اشکی خبری نبود که

_اشکااان

اشکی:تو اشپزخونه ام

رفتم سمت آشپزخونه و رفتم داخل که داشت میز صبحونه رو میچیند

اشکی:بشین

نشستم روی صندلی و دستم رو گذاشتم زیر چونم و زل زدم بهش که بعد از اینکه کارش رو تموم کرد دو تا چایی ریخت و کنارم نشست.

اشکی:بخور

خواستم ناز کنم که گفتم

_نمیتونم

اشکی اخم کرد و با نگرانی گفت:هنورم درد داری؟ بلند شو بلند شو بریم دکتر که از اولم باید میبردمت

دستم رو گذاشتم روی دستش که آروم شد و بهم نگاه کرد حالا خوبه ما یه بار خواستیم ناز کنیما

_نه درد ندارم

اشکی:پس چی؟

_هیچی

اشکی با گیجی زل زد بهم و سرش رو خم کرد

اشکی:پس چرا گفتی که نمیتونی؟

_همینجوری

گیج تر شده بود که خندم گرفت اما بازم واکنشی نشون ندادم که کنار سرش رو خاروند و رفت تو فکر

آههه این خنگ تر از این حرف هاست که بفهمه من چمه. خواستم خودم بخورم که

اشکی:دستتتت نزنیااااا

با تعجب بهش نگاه کردم که با ذوق گفت

اشکی:فهمیدم فهمیدم

و بعد شروع کرد به لقمه گرفتن

که لبام کش اومد. اصلا این آدمی که الان میدیدم مثل قبل نبود و چقدر خوب بود که پیش من عادی بود و به قول خودش که بهم گفت پیش من آدمیه که تا حالا به هیچ کس نشونش نداده و پیش من اون عادم مغرور و خود خواه شده بود یه آدم باحال و جنتلمن که من بیشتر از قبل این روی اشکی رو دوست داشتم و دارم

لقمه رو گرفت جلوم که دهنم رو باز کردم و اون گذاشت توی دهنم که نگاهم کشیده شد به موهاش که مرتب بود. دستم رو بلند کردم وفرو کردم لای موهاش که نگاهش کشیده شد سمتم و موهاش رو بهم ریختم

_اینجوری بیشتر دوست دارم

اینقدر دادم خوردم که داشتم میترکیدم و هر چی میگفتم بستمه فایده نداشت.

آخرش که خوب میز رو خالی کرد ولم کرد که گفتم

_اگه همینجوری پیش بره که دو روزه چاق میشم

اشکی:اشکالی نداره

_چی؟

اشکی:من بیریختتم دوست دارم

چشمام درشت شد و عصبی نگاش کردم که لبخندی زد و گفت

اشکی:من همه جوره میخوامت با گذشت زمان هر دومون عوض میشیم. صورت هامون، هیکلمون، افکارمون، رنگ موهامون و کلا دنیا!

اما یه چیزی هیچوقتِ هیچوقت عوض نمیشه…. اینکه هنوز دوستت دارم و همیشه دوستت دارم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مخمصه باران

    خلاصه رمان:     داستان زندگی باران دختری 18 ساله ای را روایت میکند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا میکند….. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
TORKI
TORKI
1 سال قبل

ای خدا هواااااار عه دسه نویسنده 😣

هیراد
هیراد
1 سال قبل

رمانت قشنگه ولی دیر پارت میزاری

رضا
رضا
1 سال قبل

کجااااااااااااااااااااااااااااااااییییییییییییی

رویا سمائی
رویا سمائی
1 سال قبل

گوگل مپ چیست؟ برنامه ای برای دادن لوکیشن

رضا
رضا
1 سال قبل

تشکر،ولی اذیت نکن،هرروز بذار

نا شناس
نا شناس
1 سال قبل

این آرامم نفهمه ها خب برو تو گوگل مپ لوکیشن بفرست براش

TORKI
TORKI
پاسخ به  نا شناس
1 سال قبل

😂 😂

TORKI
TORKI
1 سال قبل

چه عجببب
الهی شکر
پارت جدید اومد

راحله
راحله
1 سال قبل

چه عجب بالاخره پارت ۱۰۶ بار گزاری شد 😍

M.h
M.h
1 سال قبل

چی بود چی شددددددد

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

عالیییییی بوودددددددد مرسییییییییی

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x