رمان عشق صوری پارت 184 - رمان دونی

 

هیچی نگفتم و فقط تماشاش کردم.
آخه چی داشتم که به آدمی مثل اون بگم !؟
به آدمی که حالم از دیدنش بهم میخورد.
آدمی که از وقتی پا توی زندگیم گذاشت یه روز خوش نتونستم داشته باشم.
دریغ…دریغ…دریغ از حتی یک لحظه آرامش!

دستهامو دوباره با عصبانیت تکون داد و غضب آلود و بی ادبانه پرسید:

-یا توام کثافت…کجا بودی؟ پیش کی بودی !؟حرف بزن…

پورخندی زدم و جواب دادم:

-اینکه کجا بوده باشم به خودم مربوطه…

مکث کردم.با پدزخند براندازش کردم و درادامه با تحقیر کردنش گفتم:

-ولی.فکر نکنم واسه تو خیلی هم بد شده باشه.
من میدون خالی کردم تا با همسر جان عزیز خیابونیت خوش باشی!

حرفهام شعله های آتیش خشمش رو دو چندان کرد.
دستهاش به آرومی از روی بازوهام پایین اومدن.
انگار که یه نفر قوانین زندگی پلشت و دیکتاترانه اش رو بهم ریخته باشه چشمهای خالی از عاطفه و احساسش رو تنگ کرد و پرسید:

-چی !؟ تو جرات کردی به من بگی به خودت مربوطه شب رو کجا بودی !؟

آب دهنم رو قورت دادم وجرات به خرج دادم تا خیلی محکم جواب بدم:

-آره…به خودم مربوطه!

و بلافاصله بعداز شنیدن این حرفها دستش رو بالا رفت و محکم روی صورتم فرود اومد و پشتبندش هم صدای دادش تو فضا پیچید:

-تو گه میخوری تو روی من وایمیسی و همچین حرفی میزنی!

با این سیلی بیگانه نبودم.
رقت انگیز هست آدم به درد عادت کنه اما من کرده بودم.
من به این سیلی ها، به کتکهای گاه و بیگاه، به گیر دادنهای بیخودی به حرفهایی که رنگ و بوی زور میدادن!
پشت انگشتهام رو به آرومی روی پوست صورتم بالا و پایین کردم و نفس عمیقی کشیدم تا خونسرد باشم و جوش نیارم.
زبونمو به کنج لب خونیم زدم وبا بالا گرفتن سرم پرسیدم:

-میزاری برم داخل یا برگردم همونجایی که بودم!؟

زبونمو به کنج لب خونیم زدم وبا بالا گرفتن سرم پرسیدم:

-میزاری برم داخل یا برگردم همونجایی که بودم!؟

قبل از اینکه خودش که حسابی از دستم کفری شده بود حرفی بزنه مادرش از پشت سر خود فرهاد و از توی حیاط خطاب به من گفت:

-تو اگه جایی رو داشتی الان اینجا نبودی!

چشمهام از صورت برافروخته ی فرهاد به سمت اون زن همیشه حق به جانب و سرد کشیده شد.
به ماده شیطانی که همه ی آتیش ها از گور خودش بلند میشد.
با نفرت بهش چشم دوختم که پشت چشمی برام نازک کرد و در ادامه واسه تحقیر کردنم گفت:

-تو یه دختر بدبخت بیچاره ای!پز چی رو به پسر شاخ شمشاد من میدی !؟
تو حتی مادرت هولت هم آویزون این و اون شد تا تونست خونه دار بشه!هه…

دندونهام رو اونقدر روی هم فشردم که صدای چیک چیکشون بی شک به گدش فرهاد هم رسید.اونقدر نگاه های سنگین و پر نفرتم رو به اون عجوزه دوختم تا اینکه اینبار خطاب به فرها گفت:

-فرهاد…بیارش داخل!
هر برخوردی میخوای با زنت داشته باشی داخل خونه داشته باش!
پس بیارش داخل!

فرهاد سرش رو چرخوند سمت مادرش و نگاهی بهش انداخت.
اون همیشه کاملا تحت تسلط مادرش بود.
اونقدر که تو این خونه حرف حرف اون بود فقط!
اینیار هم مطیعانه گفت:

-چشم مامان!

پوزخندی زدم! حالم از مردی مثل اون بهم میخورد.
مرد بزدلی که افسارش دست مادرش بود.
سرش رو چرخوند سمتم.مچ دستم رو گرفت و گفت:

-دیگه حتی بهت حق اینکه تا دم در بیای هم رو نمیدم!

اینو گفت و به دنبال خودش کشیدم داخل…

از اونجایی که وقتی داشتم اینجا میومدم انتظار هر نوع رفتاری رو از طرف اون داشتم، هیچ کدوم از این کج خلقی ها و بدرفتاری هاش برام مهم نبود و اهمیت نداشت.
تحمل میکردم.
تحمل میکردم تا وقتی که یا راهی واسه خلاصی از این شرایط پیدا بشه یا خودم راهی پیدا بکنم!
رفت سمت لنگه های باز شده ی در و همزمان با عصبانیت ، غر غر کنان گفت:

– حالا دیگه به خودت جرات میدی شبونه بدون اجازه ی من از خونه بزنی بیرون !؟
مگه هر کی هرکیه!؟ میدونی چیه؟
تو سرخود شدی شیدا…
سر خود و پررو !
آره آره…بهت رو دادم خیالات برت داشته…وای وای…تف به غیرت من که زنم تا صبح بیرون بوده…تف‌…

تو اون فاصله که اون بلند بلند و صدالبته خطاب به من اون حرفهای زهر دار رو میزد نگاهی به اون دختره انداختم.
تو سرسبزترین قسمت حیاط، مثل یه ملکه لم داده بود رو صندلی و خدمتکاری که دربست در اختیارش گذاشته بودن میوه پوست میکند و میداد دستش.
سرش رو چرخوند سمت من و با پوزخند تماشام کرد.
هه!نیومده اتراق کرده بود.
این شدت از پررویی و وقاحت نوبره والا !

وقتی درهای حیاط رو بست با عجله به سمتم اومد.
کنارم ایستاد و پرسید:

-شبو کجا بودی هااان !؟
پیش کی بودی !؟

براندازش کردم.
میدونستم که تا جواب سوالش رو نگیره ول کن نیست.
در واقع با شناختی که از اون داشتم میدونستم که اونقدر ذهن مریض و شکاکش بهش فشار میاورد که درنهایت خودش شروع میکرد به پیگیری تا بقهمه پیش کی بودم پس قبل از اینکه این اتفاق بیفته و واسه فرزاد مشکلی پیش بیاد گفتم:

-پیش شیوا بودم! جوابتو گرفتی !؟ حالا میشه منم ازت سوال بپرسم…شبایی که میگفتی شرکتی ودرحال حسابرسی، خونه این دختره بودی !؟ آره !؟

سوالم دهنش رو بست هر چند اون آدمی نبود که با این چیزا از رو بره…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اکو
دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیسو از زهرا سادات رضوی

    خلاصه رمان :   آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا اولاد قباد
زهرا اولاد قباد
2 سال قبل

ولا دارم سکتههههههههههه میکنمممممممم یا لااااااااا طلاقش بده، آدم آنقدر احمق خوب بگو مثل دفعه قبل شکایت کن این چه مسخره بازیه ای

پری
پری
2 سال قبل

اخه نویسنده جان خودت فکر نمیکنی رمان داره تکراری میشه؟ خنگ بازیای شیدا واقعا مسخرس چرا وقتی میره بیرون دوباره برمیگرده؟ سوال اینجاس چرا به نظر مخاطبات اهمیت نمیدی!؟ یکم رمانو تغیر بده اینطور پیش بره کل مخاطباتو از دست میدی اصن این شیدای خنگ تو سری خورو بیخیال شو برو تو فاز شیوا

Bahareh
Bahareh
2 سال قبل

این دختره واقعا چرا خوله خوب چرا دوباره برگشت تو اون خراب شده هی برای خودش نوحه سرایی میکنه منتظر معجزست؟خودش باید خودشو از این اوضاع نجات بده .نه اینکه مثل بز وایسه تا هرچی دلشون میخواد بارش کنن.یه ذره غرور نداره حتی اگه راه نجاتی نداره خودشو بکشه یا فرار کنه این همه زن تنها گلیم خودشونو از آب میکشن بیرون. خیلی بی دست و پاست نویسنده لطفا روند زندگی شیدارو یه تکونی بده از حالت تکرار مکررات درش بیار یا اگه نظر کسی برات مهم نیست اصلا دیگه ادامش نده.

Narges
2 سال قبل

بابا بسه حالم از شیدا بهم میخوره دیگع

اتنا
اتنا
2 سال قبل
پاسخ به  Narges

واقعا
دیگه حالم از شیدا و بدبختی هاش بهم میخوره.
حالا فکرشو بکن منی که از اول داستان بیشتر برای شیوا شروع کردم و الان دقیقا 15 روزه دقیقا از پارت 169 از شیوا خبری نیست
هر روز میام پارت رو میخونم دلسرد تر از دیروز
اصن دیگه داستان شیوا رو یادم رفته از بس نخوندم. شبایی که بیکار میشم میرم پارت های 40تا 70 رو که داشت داستان شیوا رو پیش میبرد رو میخونم😐😶

جانان
جانان
2 سال قبل

ولی بخوای فکرش رو بکنی شیدا خیلی بیچاره اس که بخاطر یه جای خواب و غذا مجبوره فرهاد و شهره رو تحمل بکنه و تحقیر بشه
انصافا فرهاد به سنگ پا قزوین گفته زکی آخه بشر تو خیانت کردی دیگه چرا دو قورت و نیمتم باقیه سر شیدا

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x