رمان عشق صوری پارت 211 - رمان دونی

 

پامو زمین کوبیدم و با لجاجت و البته اطمینان زیاد گفتم:

-من باتو هیچ جا نمیاااام…

دیگه نتونست خودش رو کنترل بکنه.
یه آن از کوره در رفت و هجوم آورد سمتم و حتی دستش رو برد بالا که بزنه تو گوشم و همزمان گفت:

-دختره ی کله شق…

سرم رو بردم عقب و دستهام رو سپر سرو صورتم کردم و غریزی چشمهامو بستم که لحظه ی فرود اومدن دستشو رو صورتم نبینم.
اما اینکارو نکرد.
دست مشتش رو که تو هوا نگه داشته بود پایین آورد و یکی دو قدم ازم فاصله گرفت وپرسید:

-نمیای آره ؟

با ترس جواب دادم:

-نه!

این نه رو که شنید لگدی به سنگ جلوی پاش زد و گفت:

-کص ننه ات شیوا!

نگاهمو دوختم به زمین که چشمم به صورتش نیفته و اون‌باهمون لحن و حالت بی نهایت عصبیش گفت:

-اینقدر تو شهر بچرخ تا تیکه پارت کنن!

درحالی که این کلمات رو با عصبی ترین حالت ممکن حواله ام میکرد به سمت ماشینش رفت.
جلوش رو نگرفتم چون من حتی نمیخواستم ببینمش.
سوار ماشینش شد و تخت گاز از اونجا رفت تا من دوباره تنها بشم.
دستهامو تو جیبهای لباس تنم فرو بردم و با کشیدم یه نفس عمیقی به راه افتادم….

ساعتها توی شهر چرخیدم درحالی که مدام باخودم سر اینکه اجازه ندم ذهنم سمت اتفاقات بعد از جنجال امشب بره در جنگ بودم!
این شهر این موقع شب واسه هیشکی امن نبود اما من…اما من حاضر بودم تو اون جای ناامن بچرخم ولی نه سمت خونه برم و نه سمت شهرام!
حس میکردم دیگه نمیشه به هیچکدومشدن پناه ببرم.
یه حس خجالت خیلی بد داشتم.
حسی که حتی وقتی صورتهاشون رو موقع شنیدن حقیقت تصور و تجسم میکردم هم آزارم میداد!
لعنت…این چه بدبختی ای بود دیگه!
گشنه ام بود اما حتی میلی به خوردن چیزی نداشتم.
دلم‌میخواست فقط راه برم.
من حتی حال صحبت کردن هم نداشتم اما مونا اونقدر زنگ زد اونقدر زنگ زد که نهایت
با کلافگی تماسش رو جواب دادم وقبل از اینکه اون فرصت حرف زدن پیدا بکنه گله مند و شاکی گفتم:

“چیه مونا !؟ چرا اینقدر زنگ میزنی ؟”

فقط یه سوال پرسید:

“کجایی ؟”

تا پرسید تازه فهمیدم باید نگاهی به دور اطرافم بندازم که ببینم کجا هستم!
و کجا بودم !؟
توی یه خیابون شلوغ پلوغ با ماشینهایی که بعضی هاشون به سرعت از کنارم رد میشدن و بعضی هاشون با نیت شدمی ترمز میگرفتن!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

“تو خیابون…”

خیلی زود گفت:

“میدونم تو خیابونی…لوکیشن بفرست بیام پیشت.با امیرم”

عقب عقب رفتم و تکیه ام رو به میله های پلی دادم که روش ایستاده بودم و بعد هم گفتم:

“خیلی خب…باشه”

تماس رو قطع کردم و با ارسال لوکیشن یه جای بهتر که قابل نشستن باشه رفتم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس پر از خواب pdf از مریم سلطانی

    خلاصه رمان :   صدای بگو و بخند بچه‌ها و آمد و رفت کارگران، همراه با آهنگ شادی که در حال پخش بود، ناخودآگاه باعث جنب‌و‌جوش بیشتری داخل محوطه شده بود. لبخندی زدم و ماگ پرم را از روی میز برداشتم. جرعه‌ای از چای داغم را نوشیدم و نگاهی به بالای سرم انداختم. آسمانِ آبی، با آن ابرهای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آتنا
آتنا
2 سال قبل

بابا این چه مسخره بازیه توروخدااا
منه بدبخت از پارت های اول توی سروش دنبالش بودم بگذریم که چقدر من اونجا بحث کردم و اذیت شدم بعد آمدم اینجا رو پیدا کردم قبلا پارتا خیلی خوب و هیجانی و طولانی بود ولی تا یکم پرطرفدار شد نویسنده جو گرفتش انگار … منو بگو که بخاطر این رمان تلگرام نصب کردم ولی فاصله فقط یه پارته تازه داخل تلگرام خیلیییییییی خیلیییییی از این کمتره بخدا فقط دو خطههه تازههههه یه روز در میون هم میزاره با سانسور… اینطوری خدا رو خوش نمیاد خجالت بکشید چقدر اذیت میکنید… بابا پی دی افش رو بدید دیگه چرا الکی کشش میدید

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط آتنا
یکی
یکی
2 سال قبل

دقیقا😐 روزیم دو‌خط میاد الان این 3 پارته شیوا وشهرام داخل خیابونن😐

Mobina
2 سال قبل

این چه پارت کوتاهی بود دیگه یعنی چی اخه☹️😔

4444
4444
2 سال قبل

اینجور پارت نویسی نشون میده که داری هم به خودت و داستانت توهین میکنی هم به نظر ما . کل پارتت یه خط و نصف یه کتاب عادی هم نمیشه

Marey
2 سال قبل
پاسخ به  4444

موافقم 👍😬

مهسا
مهسا
2 سال قبل

بسی حقققق😂

☆☆☆
☆☆☆
2 سال قبل

یعنی خدایی این شیوا دیگه کیه همه کاراش و کرده الان یادش اومده خجالت بکشه😑

Bahareh
Bahareh
2 سال قبل
پاسخ به  ☆☆☆

دقیقا

جانان
جانان
2 سال قبل

حال شیوا رو درک میکنم چون بعضی اوقات وقتی خودت خواسته ات رو میگی انگاری وقتی براورده میشه دیگه هیج لذتی نداره الانم شیوا چون خودش همش به شهرام میگفت برو به بقیه بگو ما با همیم دیگه الان که شهرام گفته هیچ لذتی براش نداره
ولی فک کنم شهرام به مونا و امیر گفته برن دنبال شیوا

aram
aram
2 سال قبل
پاسخ به  جانان

اره منم فکر میکنم شهرام گفته

Shayeze
Shayeze
2 سال قبل

العان دقیقا چه اتفاقی افتاد؟اینکه با شهرام جرو بحث کردو تو پارت قبلی خوندیم قدم زد پارت تموم شد خدایی ما بیکاریم که میام رمانای این نویسندرو میخونیم

مهسا
مهسا
2 سال قبل
پاسخ به  Shayeze

دقیقااااااااااا☹😑

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x