گرچه گرمی حضور اون شخص متفاوت ودرعین حال آشنا بود اما با این وجود من بازهم تو همون حالت موندم و از اونجایی که مطمئن بودم مونا هست هیچ واکنشی نشون ندادم و فقط گفتم:
-خوشبحالت مونا…خوشبحالت که امیر کنارته!
خوشبحالت که کسی فکر نمیکنه دختر بد و مزخرفی هستی!
خوشبحالت که مادر امیر رفیقته و پدرش مثل یه دوست صمیمی باهات رفتار میکنه.
خوشبحالت که دوست دارن.
خوشبحالت که این فرصت رو داری تا بغلش کنی…
خوشبحالت که کنارته…
خوشبحالت که مجبور نیستی ازش دوری کنی!
مگث کردم و با بالا کشیدن دماغم و صدایی که کم مونده بود بغضمو آشکار بکنه با افسوس گفتم:
-دلم برا شهرام تنگ شده…
اون دست دور شونه ام حلقه شد و بعدهم که در کمال ناباوریم، صدای خود شهرام رو بیخ گوشم شنیدم:
-اگه دلت برام تنگ شده چرا جواب تلفنهامو نمیدی!؟ هان…؟!
تا صداش رو شنیدم شوکه و متحیر سرم رو بالا گرفت و بهش خیره شدم.
به اون که صورتش با صورتم فاصله ای نداشت…
به اون که چشمهاش زوم شده بودن رو چشمهام.
لبهای قفل شده از هممو به سختی وا کردم و زمزمه کنان گفتم:
-شهرام !؟
نیشخندی زد و گفت:
-نه روحم نه خیال و نه توهم…خودمم بابا!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
و باز هم منتظر
خب؟همین؟آهان…باشه بای🚶
سلام
دوست عزیز میشه یدونه یدونه و آنقدر محدود پارت نزارید .یهویی چهار پنج تا باشه ک خستگی اینهمه پارتی ک خوندیم اومدیم تا اینجا از تنمون بره
پس کو منم نظر دادمااا🤔
جان شهرام یکم بیشتربنویس بخداجوهر خودکارت تموم شدخودم یکی بهت میدم اونم خودکار بیک😂😂😂
رمان۲۱۹
مونارفت دروبارکنه شیوام قنبرک گرفته بود که حس کردیکی پیششه واونم موناس..
گفت خوشبحالت خانواده امیردوست دارن ولی منه خاک برسرو هیشگی ندوست😥
یهوشهرامو خاست وگفت دلتنگتم شهرام که شهرامم گفت منکه اینجام عجقم وتمام☺☺
پارت ۲۱۹
مونارفت دروبازکنه واسه امیر،تواین رمان (اف اف زدن یعنی رفتن سرکوه) شیوام که تاسرکوه فاصله اش زیاده اصلانفمیدشهرامه خودشم ابدآ نزدکوچه علی چپ که اون حرفاروبزنه خدای نکرده روم به دیواردلبری کنه.😉😉دلبریاشو کرد خیلی نامحصوص شهرامم گفت مگه من پشمم اینجا وتمام.. خیلی ممنون خسته نشی ازبس زیادنوشتی مسخره کردین مارواساسی🤔
فکر کنم بریم بعد یه سال بیایم اندازه دو سه تا پارت طولانی گذاشته باشه🙄😐
در پارت بعدی شاهد تلاش شهرام برای ثابت کردن اینکه روح نیست ب شیوا هستیم
چه حیف شد
نشد الکی الکی خودمو ماچ کنم
خب این که معلوم بود خود شهرامه…چقدر هیجان انگیز
تررررررر
چه کم
پاره نشی بااین همه زحمت
وای وای بعد یه هفته اومده میگه شهرام کنارشه بخدا میدونستیم خسته نباشی یه ماه استراحت لازمی با این پارت طولانیت 🙄😂😂
😂😂💔دهنت سرویس
آخه چرا اینقدر کم مینویسی لنتی
آخه چرا اینقدر کم مینویسی فک کن خودت خواننده و یکی هر چند روز یه بار همین دو خط بزاره برات اونوقت چ حسی داری …الان ما همون حسو داریم لنتی
دلم گیرف انقد خوندم:|ناموسن حال نداری بنویسی بگو
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
چه عجب بالاخره طلسمش شکست و نویسنده پارت داد
میگم با ما به از این باش که با خلق جهانی
نویسنده جان
میگم ی سوال اگه میخوام رمان بنویسم چه شکلی باید اینکار شروع کنم از کجا بلد نیستم
با نام خدا شروع کن😐
جرررر😂😂😂
حق😂🤣🤣😅
من خودم رمان دارم مینویسم …و خب اگه بخواب رمانی و شروع کنی باید یه ایده یا داستانی تو ذهنت باشه و خب سعی کنی که رمانت متفاوت باشه …و خب در رابطه با قلمت زیاد نگران نباش چون بالاخره چون رمان اولته و هم اطلاعات زیاد و تجربه نداری هیچ اشکالی نداری به مرور با فهمیدن اصول نوشتن رمان دوم خیلی بهتر میشه…و خب اونا که خیلی مهمه اصله داستانت که نباید تکراری باشه …حتی اگه باشه هم باید اون هیجان یا اون چیزی که باعث میشه خواننده به رمان جذب بشه رو تو رمان نگه داری..
خوب برای نوشتن رمان اگه ایده ای داری فقط اون کافی نیست تو ذهنت بهش اول خیلی زیاد فکر کن ۱ هفته دوهفته بهش خوب پرو بال بده همه چی رو باهم جور کن ..طوری که همه بخش ها باهم همخوانی داشته باشه…درمورد قلمتم با اینکه گفتن زیاد استرس نداشته باش ولی باید کمی بهش اهمیت بدی چون حتی اگه بهترین داستانم بنویسی کم کم خواننده ممکنه زده بشه اگه قلمت خوب نباشه
..و خب چندتا مطلب دربارش بخون…و خب ژانر رمانتم مهمه..تخیلی باشه حتمادباید توش هیجانات باید بیشتر چیزای عاشقانه باشه…هرچی باشه باید فضای رمان با چیزایی که مینویسی محتوای رمان همخوانی داشته باشه
موفق باشی
هر موقع رمانت رو میذاشتی تورو خدا زیاد بذاری پارت جرمون ندی با طول دادنش😂🚶♀️
واقعا تاثیر داشت
اینو که خودمون میدونستیم شهرامه
خسته نباشی عزیزم دستت درد نکنههههههه
😂😂😂😂