رمان عشق ممنوعه استاد فصل دوم پارت 17 - رمان دونی

رمان عشق ممنوعه استاد فصل دوم پارت 17

 

 

 

وقتی دیدم حرف سرش نمیشه

عصبی دندونامو روی هم سابیدم و گفتم :

 

_برای بار آخر میگم که من از ایشون هیچ اطلاعی ندارم و دارید الکی تلاش میکنید که از طریق من به چیزی برسید

 

و بدون اینکه منتظر پاسخی از جانبش باشم با قدمای بلند از اتاقش بیرون زدم

 

دیگه موندنم اینجا بی فایده بود

پس با عجله سراغ وسایلم رفتم و بدون توجه به سوال جوابای همکارام وسایلم رو جمع کرده و از شرکت بیرون زدم

 

این مردک روانی چی پیش خودش فکر کرده بود که میگفت چیزی بین من و مرتضی وجود داره

 

اینقدر روح و روانم بهم ریخته بود

که اصلا حواسم به اطراف و اینکه میخوام چیکار بکنم نبود فقط بی هدف راه میرفتم و به چیزای که اتفاق افتاده بود فکر میکردم

 

اینقدر راه رفتم که تموم پاهام درد گرفته بود ولی از شدت استرس نمیتونستم راحت باشم و فکر اینکه باید چیکار کنم و چه خاکی توی سرم بریزم خوره جونم شده بود

 

من با هزار امید و آرزو پا داخل این شهر گذاشته بودم حالا بدون کار و پول و این وضعیتی که پیش اومده بود میخواستم چیکار کنم

 

به خودم که اومدم با دیدن محله ناآشنایی که توش بودم گیج چرخی دور خودم زدم چطور از اینجا سر درآورده بودم

 

خسته روی نیمکت توی پارک نشستم

و با فکری که به ذهنم رسید گوشی از کیفم بیرون کشیده و بی معطلی شماره مرتضی رو گرفتم

 

 

 

 

 

ولی هرچی منتظر میموندم گوشی رو جواب نمیداد و جز صدای بوق آزاد چیزی به گوشم نمیرسید

 

عصبی تماس رو قطع کرده و‌ باز گوشی رو ته کیفم انداختم لعنتی معلوم نیست اینجا چه خبره

 

یعنی ماجرای این موش و گربه بازی هایی که جدیدا مرتضی راه انداخته چی میتونه باشه ؟!

 

میدونستم هر چی هست چیز خوبی در انتظارم نیست و امکان داره برای همیشه از کار بیکار شم

 

دو روزی گذشته بود

ولی نه مرتضی جواب زنگام رو میداد و نه من جرات رفتن به شرکت رو داشتم

 

شرکتی که رئیسش شمشیر از رو برام بسته بود و اگه اون دور و بر ، بدون خبری از مرتضی پیدام میشد نه تنها حق ورود به شرکت رو نداشتم بلکه ممکن بود اتفاق بدی هم برام بیفته

 

چون اینطوری که پیدا بود بدجور بین مرتضی و رئیس شرکت شکراب بود بیقرار بلند شدم طبق عادت این چندروز پشت پنجره ایستادم و گرفته به بیرون خیره شدم

 

که با بلند شدن صدای زنگ گوشیم با فکر به اینکه شاید مرتضی باشه با عجله به سمتش قدم تند کردم

 

ولی همین که گوشی رو برداشتم با دیدن اسم تماس گیرنده بادم زده شد و کلافه تماس رو وصل کردم

 

_بله نیره

 

_خوبی ؟! چندروزه نیستت

 

 

 

 

_درگیرم خیلی

 

صداش نگران شد

 

_چی شده ؟! اتفاقی افتاده ؟؟

 

خسته روی مبلِ ، کنارم نشستم

 

_نه فقط ممکنه از کار بیکار بشم

 

_چی ؟! چرا ؟

 

سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف کردم که با نگرانی گفت :

 

_حالا میخوای چیکار کنی ؟؟

 

درمونده نگاهمو روی گندمی که روی زمین نشسته و مشغول بازی بود چرخوندم

 

_نمیدونم !

 

_اگه به پولی چیزی احتیاج داری بهم بگو خجالت نکش

 

از اینکه وضعیت نیره اینقدر خوب شده بود که حالا به من پیشنهاد کمک میداد خوشحال ، لبخندی زدم

 

_نه فعلا دارم که یه مدتی رو اینطوری سر کنم

 

_پس بعدش میخوای چیکار کنی ؟؟

شوخی بردار نیست که ، اصلا بدون پول چطوری میخوای شکم اون بچه رو سیر کنی

 

_حالا شاید سر و کله مرتضی پیدا شد

 

_اگه نشد چی ؟؟ یه درصد به این فکر کردی ؟؟

 

 

 

نیره راست میگفت نباید همه چی رو سرسری میگرفتم و باید از الان به فکر راه و چاره ای میبودم

 

_آره میرم دنبال کار میگردم

 

_فکر میکنی با این وضعیتت میتونی پیدا کنی ؟!

 

_آره چندجایی میگردم ببینم چی میشه گشتن که ضرری نداره

 

_باشه فقط هرچی شد منم خبر کن

 

_حتما عزیزم فقط یه خواهش ازت داشتم

 

_چی ؟! بگو

 

_میخواستم اگه میشه گندم رو بیارم پیشت بزارم آخه بخاطر هزینه ها مجبور شدم از مهد درش بیارم

 

_این چه حرفیه عزیزم باشه بیارش فقط قبلش بهم زنگ بزن که بیرونی جایی نباشم

 

_باشه ممنونم !!

 

بعد از خدافظی سرسری که با نیره کردم

بیقرار بلند شدم و به باقی مونده کارهای خونه ای که داشتم رسیدم

 

چون انگار بمب ترکیده بود همه جا شلخته و بهم ریخته بود و نیاز به تمیزکاری اساسی داشت

 

بعد از اینکه کارهام کردم خسته و کوفته گندم رو بغل کرده و با امید به فردای بهتر به خواب عمیقی فرو رفتم

 

 

 

 

 

صبح بعد از اینکه گندم رو به نیره سپردم به مرکز شهر رفته و برای پیدا کردن کار تموم منطقه رو زیر پا گذاشتم

 

ولی دریغ از یه کار خوبی که بتونم مشغول بشم از طرفی از بس راه رفته بودم که کف پاهام میسوخت و درد میکرد

 

خسته و درمونده روی نیمکت پارک نشستم و سرمو به میله آهنی و نسبتا داغش تکیه دادم چشمام میسوخت و سرم درد میکرد

 

چشمامو بستم و سعی کردم کمی ریلکس کنم ولی فکرای درهم برهمی که توی سرم میچرخید نمیزاشت برای یه ثانیه هم آروم باشم

 

با دیدن شیر آب بلند شدم تا کمی آب به صورتم بپاشم و سرحال بیام که گوشیم به صدا دراومد

 

خسته بدون دیدن اسم تماس گیرنده گوشی رو وصل کردم که صدای نیره توی گوشم پیچید

 

_سلام کجایی ؟!

 

_هیچی خسته توی پارک نشستم

 

_تونستی کاری چیزی پیدا کنی ؟؟

 

_فعلا نه …. فقط یه رستورانی شمارمو گرفت گفت اگه خواستیمت تا چندروز آینده بهت خبری میدم

 

_پاشو بیا خونه ما غذا درست کردم

 

_نه ممنون سر راه یه چیزی میخورم میام گندمو برمیدارم میرم

 

_عه بهونه نیار دیگه ناراحت میشما

تازه خبرای خوبی برات دارم محمود برات کار پیدا کرده

 

 

 

صاف سر جام نشستم

 

_واقعا ؟!

 

_آره

 

_نکنه الکی داری میگی تا برای غذا بیام

 

_نه بخدا راست میگم

محمود از سرکار که برگشت بهش گفتم که دنبال کار میگردی گفت شاید بتونه یه جایی دستت رو بند کنه

 

با شوق کیفمو روی دوشم تنظیم کردم و به راه افتادم

 

_باشه الان میام

 

_منتظرم خدافظ

 

گوشی رو ته کیفم انداختم و با عجله به قدمام سرعت بخشیدم و خودم رو به ایستگاه اتوبوسی که همون نزدیکی ها بود رسوندم

 

حدود نیم ساعتی بود که توی خونشون نشسته و به نیره ای که مشغول آب دادن به گُل ها بود خیره شدم

 

دستامو به سینه گره زده و کلافه گفتم :

 

_مگه نگفتی شوهرت خونه اس و برام کار جور کرده ؟؟

 

گلدون توی دستشو کنار بقیه گلدون ها گذاشت

 

_کار مهمی براش پیش اومد بهش زنگ زدن رفت ولی نگران نباش الاناست که سر و کله اش پیدا شه

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان

      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و کمرِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ژینو
دانلود رمان ژینو به صورت pdf کامل از هاله بخت یار

  خلاصه: یاحا، موزیسین و استاد موسیقی جذابیه که کاملا بی‌پروا و بدون ترس از حرف مردم زندگی می‌کنه و یه روز با دیدن ژینو، دانشجوی طراحی لباس جلوی دانشگاه، همه چی عوض میشه… یاحا هر شب خواب ژینو و خودش رو می‌بینه در حالی که فضای خوابش انگار زمان قاجاره و همه چی به یه کابوس وحشتناک ختم میشه!حتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک

  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

انگیزه شناسی: ازدواج نیره با محمود که کارگر و مسئول خرید عمارت نجم بوده خیلی تصادفی نیست.
الان هم سر کار رفتن نازی به توصیه محمود هم تصادفی نیست.
حدس: یکی از کسایی که سالها قبل برای گشتن دنبال نازی از طرف آراد مأمور شده بود، محمود بوده. تو اون محله نیره و مریم و امیر به نازی نزدیک بودن و محمود هم علاقه‌مند نیره شده وازدواج کردن، اما الان با پیدا شدن نازی اونم با یه بچه، باید یه جوری نم نمک که رم نکنه و در نره، دوباره نازی رو به آراد نزدیک کرد.

Haniiiiiiiiy
Haniiiiiiiiy
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

انگار رمانو خوندی
فکر خوبیه اینم ممکنه باشه
ببینیم ادامش چی میشه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Haniiiiiiiiy
دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x