_خ….وبم بابا میخوام کسی نشناستم سرمو اینطوری گذاشتم
امیدوار بودم دروغم رو باور کرده باشه
با چشمای بسته توی فکر بودم که یکدفعه با توقف موتور به خودم اومدم و نیم نگاهی به مکانی که اصلا نمیشناختم انداختم
اینجا کجا بود ؟؟
یه محله تر و تمیز با خونه های تقریبا شیک و امروزی
امیر اینجا چیکار داشت که منو آورده بود ؟؟
درحالیکه سعی داشت موتور رو پارک کنه جدی خطاب بهم گفت :
_پیاده شو !!
با تعجب از پشت موتورش پیاده شدم
_اینجا کجاست ؟؟
همونطوری که با یه دست موتور رو نگه داشته بود دست آزادش رو توی جیب شلوارش فرو برد و بعد از بیرون کشیدن کلیدی به سمتم گرفت و گفت :
_در خونه رو باز کن بریم داخل میگمت !!
با تعجب کلیدا رو از دستش گرفتم و توی قفل در انداختم ، وارد خونه که شدیم با تعجب نگاهمو توی حیاط شیک و نقلیش چرخوندم
واقعا درعین کوچیک بودن تر و تمیز و امروزی بود ، با لذت نگاهمو توی باغچه کوچیکش چرخوندم و گفتم :
_خونه خوشکلیه !!
موتور گوشه حیاط پارک کرد و به سمتم برگشت
_آره مال دوستمه ، چون یه مدت اینجا نیست و رفته شهرستان داده حواسم بهش باشه و بیام بهش سر بزنم
چپ چپ نگاهی بهش انداختم
_تو از این دوستا داشتی و رو نمیکردی ؟؟
سری تکون داد و به سمت در سالن رفت
_اینا رو بیخیال شو بیا بریم داخل رو نشونت بدم
با تعجب لب زدم :
_نشون من چرا ؟؟
در سالن رو باز کرد و عصبی به سمتم برگشت
_گیج و منگ نبودی که خداروشکر اونم شدی ؟؟ یعنی چی این حرف ؟؟ خوب تو قراره این یه مدت رو توش زندگی کنی دیگه
باورم نمیشد این خونه رو برای من گرفته ؟!
اشاره ای به خونه کردم و ناباور لب زدم :
_من ؟؟ اینجا بمونم
داخل شد و بلند گفت :
_آره نکنه فکر کردی باز تو اون محله ای که پُر از آدمایی که دنبالت میگردن و میخوان پیدات کنن تا خونت رو بمکن ، میبرمت ؟!
با خنده دنبالش رفتم و گفتم :
_وااای نوکرمممم آق امیر
با خنده سری به نشونه تاسف به اطراف تکونی داد
_حالا چی شد یهویی شدی نوکر من ؟؟
نگاهمو تو چشماش دوختم و با نیش باز گفتم :
_یهویی نبوده که رئیس قربان سرور ع….
دستش رو جلوم گرفت و درحالیکه توی حرفم میپرید با خنده گفت :
_هیس ، بسه دیگه هر چی هندونه زیربغلم گذاشتی
همونطوری که چرخی دور خودم میزدم و با شوق و ذوق نگاهمو توی خونه شیک و جمع و جورش میچرخوندم
با چاپلوسی گفتم :
_هندونه چیه مرد حسابی ؟!
با خنده سری تکون داد و گفت :
_همونی که تو یکسره داری زیربغل من میزاری
_ای بابا….مگه عیبی داره ازت تعریف کنم ؟؟
بی توجه به حرفم ، وارد آشپزخونه شد و همونطوری که سر وقت یخچال میرفت و با دقت داخلش رو بررسی میکرد گفت :
_هیچی تو یخچال نیست سرخود پا نشی بری بیرون خودم همه چی برات میارم
_باشه
در اولین اتاق رو باز کردم و داخل شدم
با دیدن تِم چوبی رنگ اتاقش لبخندی روی لبهام نشست و درحالیکه بیرون میزدم بلند خطاب بهش گفتم :
_چه خونه اش خوشکل و جمع و جوره امیر
در آخرین کابینت رو هم بست و با اخمای درهمی به سمتم برگشت
_آره خیر سرش خودش طراحه دیگه !!
واقعا زده شدم از این داستان. چون الکی داره کش میره و از موضوع اصلی و جذابیتش کم شده یا دیگ هیچ جذابیتی نداره. حیفه داستان قشنگی بود . الکی تر نزدین بهش
خوبه ولی خیلی کم شده و علاوه بر اون خیلی دیر به دیر میزارید . اینطوری طرفداراش کمتر میشه
عالییییی
سلام چند تا رمان بگید بخونیم🙂
دارم خستع میشم از این رمان
اگه همینطوری بخاد از موضوع دور بشع دیگ نمیخونمش😑😑
دوستان
پارتایی که ذخیره داشتیم تموم شدن و همزمان شدیم با نویسنده
نویسنده هم همینقدر بیشتر پارت نمیدن
ممنون از شما و ممنون از نویسنده گرامی.
ولی باور کنید داریم از فضولی کهیر میزنیم.
خواهش میکنم تکلیف این دوتا جوون رو مشخص کنید ببینیم آخرسر به هم میرسند یا حساب همو میرسند.
بازم ممنون
نویسنده گفت آخرش خوشه حساب همو که می رسند ولی خب حتما آشتی دیگه 😂
سلام چند تا رمان بگید بخونیم🙂
آنلاین یا فایل؟؟؟