” آراد ”
بعد از اینکه اون دخترع لعنتی اومد و گند زد به همه چی ، مجبور شدم از عمارت بیرونش ببرم تا بیشتر از این داد و بیداد نکنه و همه رو از اتفاقایی که افتاده باخبر نکنه
مخصوصا نازی که با وجود همه این اتفاقا هنوز برام عزیز بود وقتی چشمای دریاییش رو گریون دیدم دیگه نفهمیدم چی شد و سراغ اون دختره رفتم و با خشم و تهدید بیرونش بردم
ولی میدونستم این چیزا بی فایدس
و بازم به سراغم برمیگرده پس باید یه فکر درست حسابی براش میکردم
بعد از چند ساعت سرکله زدن باهاش خسته به عمارت برگشتم و میخواستم سراغ نازی برم ولی با یادآوری لحظه آخر و حالی که داشت
پاهام از حرکت ایستاد و با خودم فکر کردم اگه بزارم فردا صبح باهاش حرف بزنم بهتره چون الان به شدت عصبیه و میدونستم با هیچ چیزی آروم نمیشه
که البته حقم داره
با این فکر کلافه دستی به یقه پیراهنم کشیدم و درحالیکه دکمه هاش رو باز میکردم با عجله به سمت اتاقم رفتم
به یه دوش آب سرد نیاز داشتم
پس یکراست وارد حمام شدم و با همون لباسای تنم زیر دوش ایستادم و تن خسته ام رو به آب سپردم
از سردی بیش از حد آب شوک بهم وارد شد ولی تحمل کردم و درحالیکه دستامو به دیوار حمام تکیه میدادم چشمامو بستم و سعی کردم برای ثانیه ای هم که شده ذهن و فکرم رو از همه چی آزاد کنم
ولی نمیدونستم تازه اول ماجراست
و چیزایی در انتظارمه که اصلا توی فکر و ذهنمم نمیگنجه
چیزی که قراره تموم زندگیم رو یه شبه عوض کنه و منو به چیزی تبدیل کنه که دیگه خودمم خودم رو نشناسم
بعد از دوش آب سردی که گرفتم خسته با همون حوله تنم روی تخت دراز کشیدم و به سقف سفید و بی روح زُل زدم
فکرم بهم ریخته بود طوری که فکر میکردم سرم در حال انفجاره و کم مونده دیوونه بشم
کلافه روی تخت نشستم و چنگی به موهای خیس و پرپشتم کشیدم لعنتی وسط این همه گیر و دار این دختره رو کم داشتم
بلند شدم و از روی پاتختی سیگار و فندک رو برداشتم و بدون اهمیت به سردی هوا وارد بالکن شدم و سیگاری روشن گوشه لبم گذاشتم
پوک عمیقی بهش زدم
و از بین دودهای زیادش خیره روبهرو شده و به فردا فکر میکردم
فردایی که روز سرنوشت سازی برام بود
از یه طرف باید با نازی حرف میزدم و از طرف دیگه تکلیف اون دختره رو معلوم میکردم و از دروغ و راست حرفاش مطمئن میشدم
اینقدر سیگار کشیدم و حرص خوردم
که نفهمیدم چطور زمان گذشت و وقتی به خودم اومدم که صبح شده بود و هوا کم کم داشت روشن میشد
سیگار نیمه سوز بین انگشتامو روی زمین پرت کردم و درحالیکه زیر پام لهش میکردم زیر لب با خودم زمزمه کردم :
_زود باش باید همه چی رو درست کنی مرد !!
بعد از پوشیدن لباس مناسبی میخواستم از خونه بیرون بزنم و سراغ اون دختره برم ولی همین که داشتم از کنار اتاقی که نازی میموند میگذشتم
با یادآوری اتفاقای دیشب پاهام از حرکت ایستاد باید باهاش حرف میزدم آره نمیشد اینطوری به امون خدا ولش میکردم
با دلهره ای تقه ای به در اتاقش کوبیدم ولی همین که در اتاقش رو باز کردم با ندیدن هیچ کسی توی اتاق جفت ابروهام بالا پرید
یعنی این وقت صبح کجا رفته ؟
گیج سری تکون دادم و در رو بستم
با فکر اینکه حتما توی خونه اس و شب باهاش حرف میزنم بیخیال از پله ها پایین رفتم
بهتر بود اول سراغ اون دختره میرفتم و تکلیفش رو باهاش مشخص میکردم بعد که سرحال اومدم و انرژی داشتم سراغ نازی میومدم
با این فکرا خودم رو آروم کردم
بعد از اینکه سوار ماشین شدم با سرعت از خونه بیرون زدم و سروقت تنها آدرسی که از اون دختره داشتم روندم
باید سر از کارش درمیاوردم
هنوز یه چیزایی از اون شب یادمه از اولش هم مشکوک بود و همش بهم میگفت استاد
معلوم بود از قبل من رو میشناخته ولی چطوری و از کجا ؟؟
پامو روی پدال گاز فشردم و تموم حرصم روی ماشین پیاده میکردم همین که به خونه ای که شب قبل که دختره رو سر کوچه اش پیاده کردم رسیدم
اخمامو توی هم کشیدم
و به شماره ای که بهم داده بود زنگ زدم
ولی هرچه بوق میخورد برنمیداشت
دیگه داشت اون روی من رو بالا میاورد نمیدونم دقیق چند ساعتی بود که معطلش شده بودم ولی هیچ خبری ازش نبوددرست انگار آب شده و به زمین رفته باشه
یکدفعه به سیم آخر زدم پس بیقرار از ماشین پیاده شدم و سمت خونه اش رفتم
چند باری اف افش رو زدم
ولی بازم جوابی نمیداد یعنی چی شده ؟؟
این کارا یعنی چی ؟؟
حتما کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست
با این فکر گوشی از جیبم بیرون کشیدم و به یکی از دوستام که توی دانشگاهی که تدریس میکردم کارمند بود زنگ زدم
اسم و مشخصات دختره رو دادم و ازش خواستم هرچی آمار و مشخصات ازش میتونه برام گیر بیاره باید میفهمیدم دور و برم چه خبره
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
قشنگ این رمان قابلیته اینو داره که بکشتت خوب چه وضعشه اخهههههههه😐
بابا این چه وضعشه چی شد یهو من فکرکردم تو این پارت میره دنبال نازی و متوجه میشه بارداره…ولی انگار پای یه شخصیت جدید داره به رمان باز میشه..بابا بیخیال دیگه خسته شدیم
دقیقا… من اعلام کردم اگ من مردم تقصیر این دوتا بیشعوره
همش همین ?! خسته و کلافه تا صبح سیگار کشید بعد رفت خانه دختره
باز خوبع ی ذرع تغییر کرد رمان 😐
.
.
.
خستم شد دگ…!
یا تمومش کن یا بیشتر کن پارتاشو/:
من بلاخره از دس اینا سکته میکنم، حالا ببین کی گفتم فاطی…
خونم گردن این آراد و نازی نفهم…
😂😂
😂😂😂😂اخی بمیرم حتما میرم دیه ازشون میگیرم
وای خدا مگه میشه نازی یه روز خونه نباشه کسی نفهمه اگه اونم نفهما مائده که با نازی از اون خبر نمگیرن؟؟؟؟
کوتاه بود
به خدا اگه بیشتر بزاری اسمون به زمین نمیاد هااااا
یکم بیشتر بزار خیلی کش دادیش اینجوری رمان لوز میشه
دیگه داری یه کاری میکنی من قید این رمان رو بزنم و دستمو داغ کنم که دیگه تو سایت ها رمان نخونم…..
واقعاً دیگه گندشو درآوردی با این پارت گذاشتن …مسخره بازی شده ما چند سال صبر کنیم ؟؟!!
من اگه میدونستم بقیه این رمان کجا باید بخونم ..دیگه وقتمو اینجا برای دوتا خط هدر نمیدادم
منم همین طور