رمان مانلی پارت ۳۲

#پارت_۳۲

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

آهی کشید و منتظر نگاهم کرد.

هنوز یک قاشق هم از غذایش نخورده بود

_بگو ببینم چه‌کاری؟

چشمکی زدم و به غذایش اشاره زدم.

_بخور سرد می‌شه. بعدا بهت می‌گم.

کمی نگاهم کرد و بعد به آرامی مشغول خوردن غذایش شد.

بعد از چند لحظه ظرف سالادش را جلوی من گذاشت که سوالی نگاهش کردم.

_یادمه از بچه‌گی خیلی سالاد دوست داشتی.

هومی کشیدم.

_پس هنوز چیزی از اون موقع‌ها یادته؟

صدایش آرام به‌نظر می‌رسید.

_من همه‌چیز رو یادمه ولی تو خیلی چیزا رو یادت رفته آنا.

با لرزیدن گوشی در جیبم بی‌خیال جواب دادن شدم و گوشی را از جیبم بیرون کشیدم.

با دیدن پیام باربد دست از خوردن کشیدم.

(زنده‌ای یا تموم شدی؟ دَدی در چه حاله؟)

سریع مشغول جواب دادم شدم.

( حس می‌کنم زندگیم تازه شروع شده. دَدی قول داده تو یه سری از کارها مامی رو تحت فشار بذاره و واسه‌م فرصت نفس کشیدن بخره.)

_با کی چت می‌کنی؟

بی‌حواس جواب دادم: هیس وایسا ببینم چی می‌گه!

کمی مکث کرد و بعد صدایش جدی شد.

_گفتم با کی حرف می‌زنی مانلی؟

صفحه‌ی گوشی را به سمتش چرخاندم.

_با باربد. خیالت راحت شد؟

عجب گیری هستیا.

مردمک چشم‌هایش گشاد شد و چهره درهم کشید.

_آره خیالم کاملا راحت شد. این پسره چی از جونت می‌خواد؟ واسه چی هی راه به راه بهت پیام میده؟

لپ‌هایم را باد کردم.

_نه که یه بنده خدایی از جلو دانشگاه دختر عمه‌ش رو بر زد برد یه‌کمی نگران شده بلایی سرم نیاورده باشی.

به‌نظر می‌رسید در تمام عمرش به اندازه‌ی امروز حرص نخورده بود.

_من هروقت که بخوام تورو هرجایی که بخوام با خودم می‌برم به کسی هم ربطی نداره…

کمی مکث کرد.

_انگار این چندسال عقب نشستن من باعث شده بقیه هوا ورشون داره یادشون رفته کی همه کارته!

متعجب به اطراف نگاه کردم و بعد انگشت اشاره‌ام را به سمت خودم گرفتم.

_الان همه‌ی اینارو با من بود؟

من شبیه کسایی هستم که نیاز به آقا بالاسر دارن؟ توروخدا نگو بعد از این همه سال تازه یادت افتاده یه مانلی کوچولویی هم وجود داشته و اومدی یه دست به سر و گوشش بکشی تا خر شه!

چشم غره‌ای به لحن طلبکارم رفت.

_درست حرف بزن!

شانه‌ای بالا انداختم.

_نه جدی می‌گم پیش خودت چی فکر کردی پسر عمه؟ تو این سال‌ها آدمایی کنارم بودن که از تو به من خیلی خیلی نزدیک‌ترن و من بیشتر از هرکسی واسه‌شون احترام قائلم هیچوقت نمی‌تونی مدعی چیزی باشی!

صورتش کمی سرخ شد، بی‌هوا صندلی را عقب کشید و از جایش بلند شد.

انگار که دست روی نقطه ضعفش گذاشتم و یکدفعه منفجر شده بود!

_بلند شو برو کنار ماشین من الان میام!

به‌نظر می‌رسید بالاخره موفق شده بودم اعصابش را به‌هم بریزم.

بی‌حرف از جایم بلند شدم و به سمت خروجی رستوران به راه افتادم.

از رفتارش با خودم ناراحت بودم از همان ابتدا که مجبور شدم برخلاف میلم سوار ماشین شدم و به جایی که دلم نمی‌خواست بیایم تا همین الانی که به خودش این حق را داده بود برایم امر و نهی کند!‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۱ / ۵. شمارش آرا ۲۷

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی

  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده است مگسی گرد شیرینی‌ام… او که می‌دانست گذران شب و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تردستی pdf از الناز محمدی

  خلاصه رمان :   داستان راجع به دختری به نام مریم که به دنبال پس گرفتن آبروی از دست رفته ی پدرش اشتباهی قدم به زندگی محمد میذاره و دقیقا جایی که آرامش به زندگی مریم برمیگرده چیزایی رو میشه که طوفانش گرد و خاک بزرگتری توی زندگی محمد و مریم به راه میندازه… به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی ۳۴ ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

چرا پارت نداریم ندایییییی

لیکاوا
لیکاوا
1 سال قبل

بره گم شه پسره بی‌شعور
چه قدر از این عکسی که واسه شخصیت پسره رو پروفایل رمان گذاشتی بدم میادددد
موندم بقیه دخترا چرا روش کراش میزنن؟

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  لیکاوا
1 سال قبل

اتفاقا خیلیم کراشه عکسش

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

ناراحت نشیا
ولی….
قیافه نداره
فقط پول داره
اون پولم که همه دارن

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط لیکاوا
. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  لیکاوا
1 سال قبل

اتفاقا قیافه داره خیلیم کراشه
همه چیزو ب پول ربط ندین
خودش جذابه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط . .........Aramesh
دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x