رمان ماهرخ پارت 136

4.5
(124)

 

 

شهریار لبخند کوچکی روی لبش شکل می گیرد…

-منتظرم بودی…؟!

 

شهریار حتی فکرش را هم نمی کرد ماهرخ تا این حد تحویلش بگیرد…

حرف های رامبد توی گوشش بود…

 

بدون آنکه هر دو متوجه باشند دوشادوش یک دیگر سمت دریا قدم برداشتند…

 

-انتظار خیلی چیزا رو کشیدم اما هیچ کدوم رو نتونستم داشته باشم…!!!

 

 

شهریار به عمق درد درون حرفش پی برد که اشاره غیر مستقیمش به جنینی بود که خیلی زود هم رفت…!

 

-شاید مصلحت نبوده…؟!

 

-مصلحتش رو نمی دونم اما خیلی سخته به چیزی امیدوار بشی اما بعد به یکباره تموم امیدت از بین بره…!!!

 

 

شهریار نفسش را سخت بیرون داد: بعضی وقتا خدا داره امتحانمون میکنه…!!!

 

 

ماهرخ میان بغضش آرام لبش را کش داد…

-نمی دونم اما امتحان خیلی سختیه…!

 

 

شهریار دل دل می کرد حداقل دستش را بگیرد اما از ان طرف هم نمی خواست همچین موقعیتی را که دارد از دست بدهد…

 

 

دستی توی صورتش کشید و سعی کرد آرام باشد…

-بعضی وقتا خدا می خواد صبر و طاقت بنده هاش رو  بسنجه… یه چیزایی رو ازت میگیره اما مطمئن باش درقبالش یه چیزای دیگه ای رو بهت میده…

 

 

اشک های ماهرخ ریختند…

دست خودش نبود اما برای از دست دادن جنینش دلش خون بود…

 

سمت شهریار چرخید و با بغضش آتش به دل مرد زد…

-چه صلاحی تو مرگ بچم بود که باید میمرد…؟!

 

#پست۶٠۲

 

 

 

شهریار دو دل بود که پا پیش بگذارد یا نه که دلش طاقت نیاورد و دخترک را در آغوش کشید و سرش را روی سینه اش گذاشت…

 

 

ماهرخ در آغوش پدر بچه اش بار دیگر خون گریه کرد و مرد محکم به خودش فشردش و روی سرش را دلتنگ بوسید…

 

-سخت بود شهریار… سخت بود و دلم داره آتیش می گیره…!!!

 

 

اشک شهریار هم چکید…

بغل گوشش را بوسید…

-قربون اشکات برم، فدای دلت بشه شهریار…!!!

 

 

ماهرخ کمی جدا شد و هق زد…

-شهریار وقتی بهم گفتی… شهیاد رو سالم می خوای… اون موقع… دلم برای خودم سوخت… ازت ناراحت شدم… اما بعدش… وقتی بچه تو شکمم رو از دست دادم… فهمیدم تو حق داشتی… حق داشتی که بچت و بخوای… سخته شهریار… بهش… دل… بسته… بودیم…!!!

 

 

نفس های ماهرخ کشدار شدند و عمیق…

شهریار وحشت زده شد…

 

-آروم باش ماهرخ…. آروم باش…!!!

 

شروع کرد به ماشاژ دادن پشتش و سعی کرد از لرز تنش کم کند…

 

چشمان سرخ و ورم کرده دخترک به مرد و وحشتش بود که بیحال لب زد:  من بچمون… رو کشتم…!!!

 

 

رنگ از رخ شهریار پرید…

رامبد گفته بود نباید از گذشته حرفی به میان بیاید اما هیچ چیز دست او نبود و ماهرخ با پیش کشیدن یک دفعه ای موضوع او را توی عمل انجام شده، قرار داد…

 

دو طرف صورتش را با دستانش قاب کرد…

– تو هیچ کاری نکردی قربونت برم… عمرش به دنیا نبود… ما بازم می تونیم بچه دار بشیم فقط کافیه تو بخوای…!!!

 

 

نگاه دودورنش روی صورت سرخ دخترک بود که یک دفعه دست ماهرخ روی سینه اش جمع شده و نفس کشیدن برایش سخت می شود…

انگار هوا کم آورده که توی آغوش شهریار  تنش شل و چشمانش بسته شدند…!!!

 

 

 

 

#پست۶٠۳

 

 

 

-حالش چطوره…؟!

 

مهوش نگاه صورت غم بار شهریار کرد.

-خوبه…!!! به محض اینکه بهوش میاد، می تونیم ببریمش…!

 

مرد دستی توی صورتش کشید و ذکری زیر لب زمزمه کرد…

-خدا رو شکر…!!!

 

مهوش پرسید: ماهرخ حالش خوب بود، یهو چش شد…؟

 

 

شهریار نگاهی به ماهرخ غرق خواب انداخت.

-حال خوبش فقط ظاهره… از اون چیزی که فکر می کردم حالش بدتره…!!!

 

رامبد به همراه بهزاد و ترانه هم بهشان اضافه می شوند که رامبد نگران رو به شهریار گفت: گفته بودم حالش بد میشه…!!!

 

 

شهریار غمگین لبخند زد: حالش داغون تر از اون چیزیه که فکرش رو می کردیم… اساسا خودش رو مقصر مرگ بچمون می دونه…!!! مشکل من نیستم رامبد، مشکلش با خودشه… داره با خودش می جنگه…!!!

 

 

ترانه سمت مهوش رفت که او با چشمانی که برهم گذاشت، او را به سکوت دعوت کرد.

 

حال شهریار هیچ خوب نبود، قلبش تا حلقش تند میزد و نگران بود و برای آنکه بتواند کمی حالش را بهتر کند سمت خروجی بیمارستان پا تند کرد…

 

 

بهزاد نگاهی به رامبد کرد…

-به نظرت چیکار باید بکنیم…؟!

 

رامبد نفسش را به یکباره بیرون داد…

-سه ماه شهریار ازش دور بوده و با دیدنش به یکباره بخشی از عقده هاش و خالی کرده… شهریار و دوست داره و می خواد پیشش باشه اما باز خودش داره جلوی این حس رو می گیره…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 124

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x