رمان ملورین پارت 2 - رمان دونی

 

 

امیر، با سکوت به او خیره شد.

 

-بنال دیگه اه!

 

-خودت گفتی خفه بشم.

صبرش تمام شده بود. وقت شوخی با اورا نداشت.

 

-امیر، میگی چی شده ،یا خودت و خبرت و از شرکت پرت میکنم بیرون.

 

با سر و شکل عاقل اندرسفیهانه نگاهش کرد..

 

-زن عمو زنگ زد گفت به یه بهونه محمد و بکشون بیار خونه!

شب مهمون داریم! فک کنم باز یه خوابی برات دیدن محمد، امشب و خدا بخیر کنه!

 

مادرش دست بر دار نبود!

 

-کی مهمونه امشب اونجا؟ مامانت خبر نداره؟

 

امیر،خودس را روی کاناپه پرتاب کردو گفت:

 

-فکر کن یک درصد خبر نداشته باشه! خواستگار آوردن برات عزیزم…خبر نداری جون دل؟

میخوان زنت بدن بری؛ترشیدی !

 

سیبی از روی عسلی برداشت و گاز محکمی بر آن زد.

صدای خوردنش، روی اعصاب محمد می رفت.

 

-امیر دیگه داری عصبیم می‌کنی!

 

امیر پوکر فیس نگاهش می‌کند:

 

-الان چیکار کردم دیگه؟ بده خبر دادم بهت تا بدبخت نشی؟ الله الله…!

 

قبل از این که محمد تیرش را به اون بزند از دفتر بیرون رفت!

 

از خستگی مغزش در حال انفجار بود، دستش را حائل سرش کرد و چشمانش را بست.

یک لحظه دو گوی اشکی سبز پشت چشمش نمایان شد!

 

صدای ناز دارش در گوشش تکرار می شد!

دو هفته سر گردان، مهمان روز و شب خواب هایش شده بود!

توان این که باز اورا ببیند ندارد!

 

در فکر دخترم چشم سبز بود که باز در به سرعت باز شد و کریمی ، منشی وارد اتاق شد.

دیگر توان نداشت!فریاد بلندی سر داد:

 

-کری‍ــمــی! مگه دست نداری در بزنی؟ چرا مثل گاو میای تو؟!

 

 

 

کریمی از ترس در خود جمع میشود و عینک تَه استکانی اش را به چشمانش می‌چسباند و می پرسد:

 

-مگه باید در می زدم؟

 

دیگر دست خودش نبود از جای برخواست و به سمت او رفت و ره به رخش ایستاد.

نصف او هم نمی‌شد!

 

-خانم کریمی! این در و برای چی گذاشتن؟

 

عینکش را به چشمانش چسباند و گفت:

 

– خب برای این که درو باز کنیم!

 

محمد، آرام نفسش را خالی کرد.

 

-خب! چرا در و گذاشتن برای اتاق؟

 

همانطور که به در نگاه می کند با تعجب می گوید:

 

-اقای کیهانی تاحالا به این زاویش فکر نکردم! ولی فکر کنم برای این که اتاق هارو از هم جدا کنن!

 

 

در شوک مانده بود، که چطور امیر، با آی کیو کریمی ، آن را منشی شخصیشان کرده!

صدایش را بالا برد و گفت:

 

-خــانـم کریــمی ! در و گذاشتن در بزنی!

 

دستش را بالا برد و به در کوبید:

 

– نه این که مثل گ‍ــاو سرتو‌ بندازی بیای داخل!

 

کریمی از ترس در خود مچاله شده بود!

 

-خب این تو قوانین شرکت نبود.

 

وای وای! دلش می خواست خودش را از پنجره شرکت وامانده پایین بی اندازد .

 

-کریمی ! مگه تو وقتی به دنیا اومدی ، مادرت تو قوانین نوشته بود دست به گاز نزن دستت میسوزه؟

 

پشت چشمی نازک کرد و گفت:

 

-نه ولی وقتی که بزرگ تر شدم بهم گفت دست نزنم دستم میسوزه!

 

دستش را مشت میکند و محکم بر پیشانی اش می کوبد

کریمی سوالی می‌پرسد:

 

-اشتباه گفتم؟ نمره نداره؟

 

دم و باز دمی می‌گیرد، چشمانش را می بندد تا خودش را سر کریمی آوار نکند.

 

-کریمی تا یک هفته فقط جلوی من نباش! تا یک هفته صداتو نشنوم

 

 

 

کریمی با تعجب و ناراحتی لب می زند:

 

-واه واه واه! خب بگین منشی جدید پیدا کردین! بیست سوالی هوش برتر میپرسین که اخراجم کنید؟ خب همینطوری بگید می رم!

 

دیگر جلوی چشمانش چیزی نمی‌دید:

 

-کـریــمی بیــرون!

 

با صدای محمد، یک آن می پرد و تمام کاغذ های درون دستش روی زمین می ریزد.

به سرعت هم می شود و همه را جمع می کند و به بیرون می رود.

 

 

کم خودش دغدغه نداشت! کریمی و امیر هم اضافه می شد! روح و روانش بهم می ریخت!

 

با صدای زنگ تلفنش به خودش می آید.

به سمت میز می رود و آن را بر می دارد. با دیدن اسم مادرش، پوفی از سر خرس می کشد و تماس را وصل می کند!

 

-جانم نرگس خاتون!

 

صدای مهربان مادرش از پشت تلفن به گوش می رسد.

 

-نگرس خاتون دورت بگرده مادر! خسته نباشی قربونت برم!

 

لبخندی به مهربانی مادرش می زند.

 

-خدانکنه نرگس خاتون،جانم بفرما!

 

صدای پچ پچ زن عمویش از پشت تلفن می آید، خدا میداند که باز چه نقشه ای برای اون بریده بودند .

 

-هیچی مادر، فقط میخواستم بگم شب یکم زود تر بیا خونه، خونه ی خودت نرو ، مهمون داریم…!

 

لبش را به دندان می گیرد:

 

-چشم نرگس خاتون؛امر دیگه؟

 

انگار که موفق شده بودند با خوشحالی جوابش را داد:

 

– نه دورت بگردم، برو به کارت برس!

 

******

 

در محکم به هم کوبیده شد! در حال دوختن عروسک های دستی بود.

 

روسری گل دارش را سرش کرد و به سمت در رفت.

-کیه؟ اومدم.

در را باز می کند ،که با دیدن سر و صورت خونی علی، پسر همسایه رو به رو می شود.

 

– یا خدا ،چی شده؟

مادرش عصبی فریاد زد:

 

-برو از خواهر سلیطت بپرس! آجر زده رو سر پسر من…..الان چطور برم سر این بی صاحاب ننه مرده رو کج بگیرم…. تو یا اون خواهرت پولش و میدین؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیم تاج pdf از مونسا ه

  خلاصه رمان :       غنچه سیاوشی،دختر آروم و دلربایی که متهم به قتل جانا ، خواهرزاده‌ی جهان جواهری تاجر بزرگ تهران و مردی پرصلابت می‌شه، حکم غنچه اعدامه و اما جهان، تنها کس جانا… رضایت می‌ده، فقط به نیت اینکه خودش ذره ذره نفس غنچه‌رو بِبُره! به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
yegane
yegane
1 سال قبل

چرا دیگه پارت نمیذارین

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x