رمان ملورین پارت 30 - رمان دونی

 

 

کلافه از صدای بغض دار ملورین به ارامی دستش را روی شانه‌اش گذاشته و گفت:

 

– تقصیر تو نیست ملو، الان با مقصر شناختن خودت مطمئن باش چیزی درست نمیشه!

 

بی اختیار سرش را خم کرده و روی شانه‌ی محمد گذاشته و خیره به اسمان میگوید:

 

– اگه خوب باشه قول میدم بیشتر ازش مراقبت کنم!

 

با پایان حرفش قطره‌ی اشکش از روی گونه‌اش سر خورده و روی شانه‌ی محمد میریزد!

 

**

 

– خب مینو خانم! چخبرا!

 

مینو همانطور که با عروسک خرسی درون دستش بازی میکند با ذوق میگوید:

 

– عمو محمد مرسی که این عروسکو برام خریدین، خیلی خیلی دوسش دارم!

 

شوق و ذوق دیدن آن عروسک باعث شده بود که درد مریضی‌اش از یادش برود!

 

محمد با لبخند دست دراز کرده و موهای کم پشت مینو را به ارامی نوازش میکند و میگوید:

 

– امروز قراره بری خونتونا! میدونستی؟

 

مینو سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و گفت:

 

– آره راستی عمو محمد ابجیم کجاست؟ نیست این دور و برا نمیبینمش چرا!

 

 

 

محمد نتوانست بگوید که ملورین طاقت دیدن مینو را در این حال و روز ندارد

 

هنوز سرم به دستش وصل شده بود و شب به موقع خواب مجبور به تحمل ماسک اکسیژن بود.

 

دکتر اصرار داشت که مینو تحت مراقبت و در بیمارستان بستری باشد ولی ملورین موافق نبود

 

دلش نمیخواست تمام مدت طول درمان، مینو در بیمارستان باشد و روحیه‌اش روز به روز بدتر شود!

 

محمد حرفی نزده بود که درب اتاق باز شده و پرستاری زیبا رو با مهرباتی وارد اتاق شد:

 

– مریض کوچولوی ما حالش چطوره؟

 

مینو لبخندی زد و دندان های یکی در میان و خرگوشی اش را به رخ کشید:

 

– خوبم خاله!

 

پرستار نزدیک شد و همانطور که به محمد نگاه میکرد گفت:

 

– خانمتون بیرون اتاقن، من سرم مینو جاند میکشم، شما برین پیش ایشون.

 

همزمان با گفتن حرفش روی موهای مینو را ناز کرد و به خرس کوچکش اشاره زد:

 

– به به چه عروسک قشنگی داری شما!

 

از اتاق خارج شده و به ملورین که روی صندلی نشسته بود نگاه کرد و نزدیکش شد.

 

روبرویش ایستاد و گفت:

 

– چرا نمیای تو مینو سراغتو داره میگیره ها!

 

 

 

دخترک دست هایش را در هم پیچ داد و به ارامی زمزمه کرد:

 

– دوست ندارم تو اون حال و روز ببینمش!

 

سر بالا گرفت و نگاهی به چشم‌های محمد انداخت و اهسته تر از قبل ادامه داد:

 

– موهاشم داره میریزه!

 

محمد با استیصال دستی به موهایش کشاند و همانطور که انها را عقب می‌فرستاد گفت:

 

– مینو روحیش قویه ولی اگه تو رو تو این حال و روز ببینه، حالش بد میشه ها!

 

راست میگفت!

مینوی عزیزش حتی از او هم قوی تر بود!

 

دخترکی خرد سال که با سن کمش با بیماری شدیدی که داشت مبارزه میکرد و دم نمیزد!

 

مینو قوی تر از اویی بود که با دیدن حال و روز خواهر کوچک ترش جان از بدنش رفته بود.

 

محمد به ارامی شانه‌ی دخترک را لمس کرد و تکانی کوتاه به شانه‌اش داد و گفت:

 

– بریم تو، ببینه تو هم اینجایی حالش بهتر میشه، بدو دختر خوب پاشو!

 

بی میل از روی صندلی پاشده و به همراه محمد وارد اتاق شد و چشمش مینو را شکار کرد.

 

روی تخت نشسته بود و عروسکش را محکم به تنش فشار میداد

 

 

صدای در را که شنید به سمت ان دو برگشت و با لبخندی ذوق زده رو به ملورین گفت:

 

– اومدی ابجی؟

 

 

 

 

دخترک سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و همانطور که به سمت تخت مینو میرفت گفت:

 

– اره قربونت برم خوبی؟

 

مینو عروسک کوچکش را نشان ملورین داد و گفت

 

– نگاه کن عمو محمد چی واسم خریده! قول داده وقتی مرخص شدم واسم عروسک بخره.

 

با تشکر و قدردانی نگاهی به محمد انداخت و زمزمه کرد:

 

– مرسی‌

 

محمد پلک هایش را به ارامی روی هم فشرد و با گفتن “الان برمیگردم” از اتاق خارج شد.

 

به ارامی دست دراز کرد و موهای کم پشت مینو با از روی پیشانی اش کنار زد و گفت:

 

– خوبی ابجی؟

 

مینو سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و گفت:

 

– اره ابجی جونم ببخشید که نگرانت کردم.

 

گاهی اوقات فکر میکرد که مینو زیادی بزرگ تر از سن و سالش است!

 

حرف هایش…

رفتارش…

مودب بودن و محجوب بودنش!

 

تمام این‌ها از سن و سال دختری مانند مینو بیشتر مینموند.

لبخندی روی لب نشاند و گفت:

 

– قربونت برم من، امروز میریم خونه!

 

مینو با خوشحالی کف هر دو دستش را به هم کوبید و گفت:

 

– اخجون!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.1 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان گرگها
رمان گرگها

  خلاصه رمان گرگها دختری که در بازدیدی از تیمارستان، به یک بیمار روانی دل میبازد و تصمیم میگیرد در نقش پرستار، او را به زندگی بازگرداند… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو

    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟   به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x