پوفی کشیدم و حرکت کردیم سمت خونه
وقتی رفتم خونه خبری از زهره نبود
رفتم اتاقش همه وسایلشو جمع کرده بود
فقط از خودش یه نامه به جا گذاشت
_ببخش منو، من امروز با اولین پرواز میرم پیش مادرم(مادرش تو مشهد زندگی میکرد) و هیچوقت دیگه برنمیگردم
از امام رضا میخام خدا مائده ت رو بهت برگردونه
پوزخندی زدم و کاغذو مچاله کردم
مائده من حتی حاضر نیست اسممو بشنوه
افکارم به سمتم هجوم اوردن
طاقت خونه موندن نداشتم، دلم تنگ بود براش و نمیتونستم برم پیشش پس میرم پاتوق دلتنگیام
زنگ زدم به نجمی و حاضر شدم
وقتی رسوندتم بهش گفتم برو و هروقت بهت زنگ زدم بیا
عصامو برداشتم و اروم خودمو روی یه تیکه سنگ نشوندم
اینجا شده بود پاتوق تنهایی های من، همیشه اینجا با خدای خودم حرف میزدم
_خدایا باهات حرف دارم، یادته چند ماه پیش امتحانم کردی؟ اره راست میگی مردود شدم چون به معجزه ت باور نداشتم حق داری دلخور باشی ازم ولی نامردیه زندگیمو ازم بگیری
اره قبول دارم خیلی بزرگیتو، لطفتو دست کم گرفتم ولی….
ولی نمیتونم ازش بگذرم، مائدمو ازم نگیر
ساعت هفت صبح بود، طاقتم، طاق شد نمیتونستم مائده رو تنها بزارم
از سه صبح تاحالا داشتم به این فکر میکردم نکنه تو این مدتی که نبودم کنارش کسی اذیتش کرده باشه؟ نکنه چون دیدن تنهاس هرکاری خاستن باهاش کردن؟ اینقدر بهشون فکر کردم که مغزم متلاشی شد
به رضا زنگ زدم
_الو رضا
صداش خواب الود بود
_جانم علی
_میخام برم پیشش
_پیش کی؟
یکم سکوت کردم که فهمید
_علی نرو اون شرایطش مناسب نیس حامله س
_نمیتونم بمونم نگرانشم
_اون حالش خوبه مگه این چند وقت که نبودی اتفاقی براش افتاد
_من میرم اونجا کارم تموم شد بیا دنبالم
قطع کردم به حرفاش گوش ندادم
زنگ زدک به نجمی و گفتم بیاد دنبالم
وقتی رسیدیم بهش گفتم بره و امروز دیکه باهاش کاری ندارم
در خونه باز شد و مائده اومد بیرون
شکمش خیلی بزرگ شده بود رضا میگفت دو قلو بچه هام
چقد خوشگل شده بود حتی با همین صورت رنگ پریده و چشمای گود افتادش
خاستم برم نزدیکش دیدم ماشینی جلوی پاش ایستاد
فکر کردم تاکسی ولی دیدم مرده پیاده شد با دسته گل و رفت سمت مائده و سلام و احوالپرسی کرد و گل رو داد دستش و در ماشینو براش باز کرد
اولش فکر کردم خوابه ولی وقتی مائده توی ماشین نشست فهمیدم همش واقعیته و تاوان حماقتمه
همینطور زل زدم به جای خالی ماشین
صدای ماشینی اومد از پشت سرم، رضا هراسون اومد سمتم
_خوبی داداش؟
دستشو که گذاشت رو شونم به خودم اومدم و صورت خیسمو پاک کردم
_نشست تو ماشین
_ماشین کی؟
_همونی که بهش گل داد
_چی؟
_یعنی مائده من برای یکی دیگه شده؟
_علی چی میگی؟
_از خونه اومد بیرون خاستم برم سمتش دیدم ماشین جلوی پاش ایستاد، مرده از ماشین پیاده شد با یه دسته گل رفت سمتش و گل داد بهش و سوار ماشینش کرد و رفتن
رضا هیچی نگفت، دستشو گذاشت رو شونم
_بیا داداش مطمئنم مائده ازدواج نکرده چون حلقه ای تو دستش نبود
_پس چی بود؟
_شاید سو تفاهم پیش اومده بزار خودم میفهمم
پوفف کلافه ای کشیدم و گفتم:
_چقدر دیگه باید تاوان بدم
_حل میشه پاشو بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 11
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
داره جالب میشهههههه🤣متاسافنه این روی علیشوننننن خیلی خشنه!
هورا هورا پارت🤣🥳
سلام نویسنده جان
نگرانت شده بودیم، خوب هستی انشاءالله؟!
هعی چه گویم که ناگفته هم پیداس🤧
زندگیه دیگ پیچ و تاب داره
شرمنده بابت بد پارت دادنم
نویسنده جون میشه بگی پارت بعدی کی هستش
خوش برگشتی خواهشا الان زود و طولانی پارت بزار ممنون😂😂😚😘😍😍
#حمایت_رمان_خاله_ادا
#اسکی_از_یاس
#همه_نویسنده ها_که_کم_پارت_میذارن_خر_هستند
خاله ادا 😂😂😂😂
#حمایت-از-عباس-اقا😎
چه باحال شده اینن😂😂😂
بعد دو سه هفته همین یه ذره پارت 🤏
چرا به شعور خواننده توهین میکنی اگه قراره نویسنده باشی خب مثل آدم پارت بزار درست و مرتب ….😒😒😒😒
اقا اجازه ی چی بگم🤓
نویسنده خودش اول خرداد گفت امتحانتم شروع میشه نمیتونم دیگه پارت بدم تا آخر خرداد حالاهم داره میده دیگه
لطفا همیشه اینقدر شکاکی نباشیم
هشتک#شکاکی_نباشیم#🙂
هشتک#مهربان_باشم#😍
#هشتک_نکنیم
🤣🤣🤣🤣 چرا؟؟؟؟😂😂😂
اینو من نمیدونستم که اعلاحضرت اعلام کردن که پارت نمیدن😏😏
دوماً خواهشمندم دوست عزیز انقد هشتک بارون نکن همه جا😑
چشم چشم🤓
دیگه فقط رمانای خاله فاطی رو هشتک میزنم😂
جیغغغغغغغغغغ🤣
عه وا پارت😂