تو حالت خواب و بیداری بودم که احساس کردم سایه یکی روم افتاده چشمامو باز کردم یه ادم دیدم ترسیده و با سرعت عملی که از من به دور بود بالش بغل دستمو محکم پرت کردم سمتش که افتاد زمین
_اخخخخ مائدههه
نشستم که دیدم علیه
_هینن وای
سریع دستشو گرفتم داشت بلند میشد که دستمو کشیدم
_وای نامحرمی
محکم تر از قبل پخش زمین شد که ناله کرد
_وای لگنمم، مائدهههه تلافیشو سرت در میارمممم
سریع با حالت عصبی دست به تخت گرفت و بلند شد
_حالا من نا محرمم اره؟ الان که یه بچه دیگه تو شکمت کاشتم میفهمی
جیغ زدم که مادرجون صداش بلند شد
_چخبرتونه؟ خونه رو گذاشتین رو سرتون
صدای پا میومد که رضا سریع درو باز کرد و نگاهی بین من و علی انداخت
مشکوک نگاهی کرد بهمون
_چکار میکردینـ؟
_هیچی
علی گفت:
_فک کنم اتاق یه چیز شخصیه و در وسیله ای هست که عین یابو سرتونو نندازین بیاین داخل
_علی زشته
_بله درسته ولی وقتی اینجا استبله باید حواست باشه اسبا ینجه دارن یا ندارن البته بجز مائده
خندم گرف از بحثشون و رفتم پیش مادرجون بخاطر عمل سزارین و بخیه ها اروم اروم پله هارو اومد پایین و رفتم پیش مادرجون
_دختر تو اروم و قرار نداری نه؟ تازه مرخص شدی یکم استراحت کن
_خوبم مادرجون تو اتاق حوصلم سر میرفت گفتم بیام پیش شما
_باشه برو بشین
نشستم رو مبل که به خدمه گفت یه شربت خنک برام بیاره
_عاقد تا یک ساعت دیگه میاد، میدونم اینجا لباسی نداری دوس ندارم با این لباسا عقد کنی
_پس چکار کنم؟
_لباس عقد من هست بعد یکمی قدیمیه ولی نوعه فک کنم سایزت بشه
_چشم مادرجون
لباسو از تو کمدش در اورد و بهم داد
یه پیرهن ساده ولی شیک
کیپ تنم بود، حاملگی خیلی چاقم کرده بود ولی با این حال خیلی بهم میومد
شالی روی سرم انداختم و کمی از لواز ارایشی مادرجون استفاده کردم تا حداقل از حالت بی روحی در بیام
عاقد اومد و محمد علی مرتب و تمیز از اتاق اومد بیرون در اتاقمو زد و باهم رفتیم تو پذیرایی
برگه صیغه نامه رو علی به حاجی نشون داد و گفت پدرم فوت کرده و برای همین مشکلی نداشت عقدمون
_مهریه چقدر گفته شده؟
ما قرار مهریه نداشتیم که علی یهو گفت:
_به تاریخ تولد بچهام 1402 تا
چشمام گرد شده بود و نگاهش میکردم که لبخندی بهم زد و عاقد هم نوشت مهریه رو
_دوشیزه مکرمه ایا وکیلم؟
خیلی دلم برای حاج بابام و مامان بابام تنگ شده، ای کاش بود و میگفتم یا اجازه پدر و مادرم ولی نبودن برای همین گفتم:
_با اجازه پدر و مادر خدا بیامرزم و مادرجون بله
علی هم بعد من گفت بله و عقدنامه ما نوشته شد
عاقد با ارزوی خوشبختی ما خداحافظی کرد و رفت
مادرجون و رضا هم گفتن ما کار داریم و رفتن حالا ما تنها بودیم
اشکم جاری شد، امروز خیلی احساس تنهایی کردم
_مائده قربونت بشم چرا گریه میکنی؟
_هیچی، دلم برای بچهام و مامان بابام تنگ شد
بغلم گرفت
_گریه نکن جوجه طلایی من، اونا الان خوشحال دارن به ما نگاه میکنن، بچهامونم که چند روز دیگه مرخص میشن
_میشه بریم پیششون؟
_الان که وقت ملاقات نیست بزار فردا، بعدشم مثلا مامان و رضا خونه رو برای عروس دوماد خالی گذاشتن که عشق و حال کنیم نه اینکه اون مرواریدای خوشگلتو بریزه که
بازم رفت تو فاز شیطنت
گریه م به خنده تبدیل شد
_عه پس مائده خانومم بعله
گونه هام بازم رنگ گرفته بود
_ای جان قربون اون توت فرنگی های روی گونه ت بشم
بلند شد و منم گرفت بغلش
_هینن علیی
_چیه؟نکنه بازم چون نامحرمم حق دست زدن بهتون رو ندارم
_نه سنگینم
_تو هرچقدر هم باشی برای من فنچی
رفتیم تو اتاق، احساس کردم میخاد بندازتم روی تخت که سریع گفتم:
_بخیه هام
_حواسم هست
اروم منو گذاشت روی تخت و درازم کرد و خودش اومد روم ولی سنگینیش روی زانوهاش و دستاش انداخته بود و فقط سایه ش روم بود
_علی
بوسه ای به لبام زد و رفت عقب
_جان علی
_من تازه زایمان….
_میدونم
حرفی نزدم که اروم سرشو برد توی گردنم
_چقدر دلتنگ این بو کردنا، لمس کردنا، بوسه ها بودم
هیچ چیزی نگفتم و گذاشتم ادامه بده، خیلی نیاز داشتم به حرفاش
_از این به بعد تا ابد کنارمی، دیگه هیچ چیزی نمیتونه تورو ازم دور کنه هیچ چیزی
بوسه دیگه ای به لبام زد و کنارم دراز کشید و دستشو زیر سرم انداخت
_ببخشید، نمیخاستم روز عقدمون اینطوری باشه ولی خب قسمت نشد
_همین که کنارت باشم کافیه
نگاهی به صورت و چشای برق زده ش کردم که گفت:
_جبران میکنم
_میشه برام قصه بخونی؟
_اتیش پاره م کوچولو شده دلش قصه میخواد؟
_اره خیلی دلم تنگ شده برای بچگیم
پتو روم انداخت و همینطور که موهامو ناز میکرد قصه میخوند که چشمام سنگین شد و خوابیدم
صبح باهم بیدار شدیم و به زور علی باهم رفتیم حموم و بماند که چقدر صدای منو دراورد و قرمزم کرد و خندید
بعد صبحانه رفتیم پیش بچهام و دکتر اجازه داد بغلشون کنم
خیلی نرم بودن و خوشبو
دکتر بهم تمرین ماساژ و دارو برای اومدن شیرم داد و گف تا چند وقت دیگه میتونم بچهامو بغل بگیرم
تو راه بودیم و من دمق بودم
_قربونت بشم اگر قرار باشه حال روحیت خوب نباشه چجوری قراره بچها رو بزرگ کنی؟
_دلم طاقت نمیاره علی هنوزم وقتی فکر میکنم به ریسکی که به جون خریدم و ممکن بود بچهامو از دست بدم تنم میلرزه
_قربونت بشم بهش فکر نکن دیگه الان که بچها سالمن
سری تکون دادم و اشکامو پاک کردم
_حالا اسمشونو میخای چی بزاری؟
_نمیدونم
پشت چراغ قرمز ایستادیم که یه دختر گل فروش اومد سمتمون
_سلام خاله گل میخریـ؟
_سلام قشنگم چه گلای خوشگلی داری
_خاله حامله ای؟
_نه چطور
_اخه مامانم میگفت زنای حامله دماغاشون ورم داره توام دماغت ورم کرده
فکر میکرد ورم دماغم بخاطر حامگلیه ولی وقتی گریه میکنم همیشه دماغم ورم میکنه
_اره مامانت راست میگه ولی من تازه بچهامو بدنیا اوردم
_وایی خاله راست میگی؟ الان کجان؟
_بیمارستانن چند وقت دیگه میارمشون
_خوشبحالت چند تا بچه داری؟
_دوقلوعن
_وایی خاله من همیشه ارزوم بود مامانم دوقلو خاهر برادر برام بیاره که اسماشونو بزارم کارن و کاتیا
علی گفت:
_حالا دختر خانم این همه ازمون سوال پرسیدی بگو گل هاتو چند میدی همشونو؟
_ همشون؟
_بله همشون
_100 تومن ولی بیست تومن بخاطر نی نی ها کم میکنم میشه 80
علی تراول 100 بهش داد و گفت:
_این بیست تومن باشه شیرینی بچهام
گلا رو دختره بهم داد و رفتیم
_اسم بچهارو انتخاب کردم
_چه زود، چه اسمی؟
_کارن و کاتیا
_همین اسمی که دختره گفت؟
_اهوم دوسش دارم
_باشه عزیزم
علی منو رسوند و رفت پی کاراش
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام چرانغمه دل رانمیزازی خیلی دیربه دیرمیزاری بی زحمت نغمه دل با حورا رازودبه زودبزارین مرسی عزیزم
رمان شما ادامه داره ولی واقعا اگه اراده قوی برای نوشتن داشته باشین ادامه میدادیم و حرفهای پوچ دیگران براتون نباید تاثیرگذار باشه لطفاً پاسخ بده
چند روزه نذاشتی پس چی شد؟
چرا دیگه پارت نمیدی لطفا تو تسخ نزار مارو
واقعا تموم شد😢
سلام ادامه داره بازم
خیلی خوبهههه 🥲🤍
الهییییی 🥰❤😍
ایی ، قلبم😍
این پارت خیلی قشنگههه
مرسی ادایی
موفق باشی ، نویسنده ی بزرگ 🥳
آخی چ قشنگ 😍