(مائده)
نمیدونستم گریه م از سر دوری با علی یا فوت حاج بابام
یک ساعت از رفتنش میگذشت که اینقدر پریشون بودم، خدایا بعد این 6 ماه چکار قراره بکنم با این دل؟
یک هفته مرگبار گذشت و هروز دو سه بار بهم زنگ میزدیم و همش امار غذاهام رو میگرفت من به دروغ میگفتم خوردم و علا خودش بلند میشد میومد اینجا، یه عالمه هم تهدیدم کرد که اگر بخای با گریه خودتو از بین ببری اینطوری میکنم اونطوری میکنم:/
_دلت برای خونه تنگ نشده؟ نمیخای بیای سر خونه زندگیت اتیش پاره؟
_چرا تنگ شده اونم زیاد
_بله معلومه از التماسات که بیام دنبالت
بهونه میگرفت و نمیدونست داره با دلم چکار میکنه
_میخای بیام دنبالت؟
_نه اقا محمد علی شما کار داری برای چی بیای؟
پوفف کلافه ای کشید، خودمم کلافه بودم ولی نمیتونستم برن
_من برم فتنه اومد
خنده ای از لقبی که به اقا رضا داده بود کردم
_باشه مراقب خودتون باشین خدافظ
_خدافظ
بی بی با یه سینی چای اومد تو اتاق
نشست کنارم دستشو گذاشت رو پام
_دوسش داری؟
چشم دزدیده گفتم:
_نه
_معلومه از حرف زدن ها و نگاهاتون
خجالت زده لب گزیدم
_ولی اون دوسم نداره فقد از روی ترحم…
_هیسس توی نگاه اون ترحم نبود عشق بود
تعجب کردم، بی بی کی وقت کرد علی رو بشناسه؟
یعنی اونم دوسم داره؟
_پسر خوبیه سر به زیره میدونستم حسن دخترشو الکی به کسی نمیده بره شهر غریب
با یاد حاج بابا اشک تو چشام حلقه زد
_بی بی؟
_جانم مادر؟
_حاج بابا چرا یهو اینطوری شد؟
_چی بگم مادر؟ بیماریش بدتر شده بود هر چیم گفتیم برو شهر درمان شو نرفت
گیج گفتم:
_کدوم بیماری؟
_مگه نمیدونستی مادر؟
_نه چیشده بود؟
_بچم حسن سرطان ریه گرفته بود
مغزم جوابی نداشت فقد یاد اخرین مکالمه هامون که میگفت موندنی نیستم شاید امروز و فردا برم نمیخای بیای برای اخرین بار نگات کنم بابا؟
اشکام از سر گرفتم خیلی نامرد بود که منو از نعمت اخرین بغل کردنش هم محروم کرد
نبودنش قابل هضم نبود برام واقعا
…………..
29 روز گذشت بدون حاج بابام بدون علی
امروز قرار بود بیاد دنبالم و فردا بریم
راست میگن خاک که میکنن مرده رو ادم سرد میشه
(محمد علی)
امروز سر خوش بلند شدن و حموم رفتم موهامو اصلاح کردم و حسابی مرتب شدم قرار بود برن دنبالش بعد یک ماه ندیدنش
_سلام صبح بخیر
_سلام صبح بخیر جایی میخای بری؟
_اره یه سفر سه چهار روزه کاری میخام برم
_اهان باشه خدا به همراهت
سری تکون دادم و به ماهگل خانم گفتم برام چای بیاره
زهره متعجب از اینکه صبح چای میخورم پرسید
_چرا قهوه نمیخوری
_چای سر حال تر میکنه ادمو تا اینکه اول صبحی کامم با قهوه تلخ بشه
سری تکون داد و حرفی نزد بعد از خدافظی و سپردن کارا به رضا حرکت کردم سمت مائدم
تا برسم اونجا غروب بود خیلی خسته شده بودم ولی می ارزید درو که زدم تا در باز شد مائده پرید بغلم، جا خوردم این دختر همیشه از لمس کردنم فرار میکرد و حالا خودش پریده تو بغلم؟
از حرکتش جلوی بی بی حتی خودشم جا خورد و زود عقب کشید خندم گرفت از این سرعت عمل
_سلام بی بی خوبین
_سلام مادر خوبی
_ممنون تسلیت میگن ایشالاه غم اخرتون باشه
_ایشالا مادر هر چی خاک پسرم حسن هست بقای عمر عشق تو و مائدم بشه، مائده مادر شوهرتو ببر استراحت کنه غذا هم ببر
با اجازه ای گفتم و مائده که عین چوب خشک وایستاده بود رو کشوندم تو اتاق
درو که بستم خاست فرار کنه که کمرشو چسبیدم
_وایسا ببینم، کیو داشتی می چلوندیش تو هال هوم؟
سرشو انداخت پایین لپای قرمز شدش که عجیب میل به گاز گرفتنش داشتم در معرض چشمم قرار گرفتن
_ببخشید حواسم نبود
_اونجا جلو بی بی نتونستم از خجالتت در بیام ولی حالا افتادی تو دستم
محمم بغلش گرفتم و به خودم فشردمش جوری که مهره هاش جابه جا شد
فکر نمیکرد با دو سه هفته نبودش اینقدر پریشون بشم بخدا قسم این حس نه هوسه نه وابستگی
من هیچکدوم از این حس ها رو نسبت به زهره نداشتم ولی تازه دارم ابن حسای شیرینو کنار این دختر تجریه میکنم و بد به مزاجم داره خوش میاد
اما نمیشد، نمیتونستم ایندشو با خوش بینی های الکیم خراب کنم
از بغلم بیرون اومد ولی سرش همچنان پایین بود
_اتیش پاره از بقیه خجالت از منم خجالت؟
خندیدم و دستشو گرفتم و نشوندمش
_برم براتون غذا بیارم
_گشنم نیست بعدشم شامم اینجاس
با خجالت خندید
_پس میرم بیرون شما استراحت کنین
_الان فقد میخام بغلم باشی تا اروم بخابم
_اخه….
_اخه بی اخه در ضمن شالتم در بیار اینجا کسی نیس
دیدم خشکش زده خودم دست بکار شدو و روسریشو در اوردم و خوابوندمش بغلم اولین بار بود موهاشو میدیدم
چقدر بوی خوبی میداد و بلند بود
_موهات چه خوشبوعه
لپاش بازم گل انداخت
_کجا؟
_برم اونور شما راحت بخابی
_نه من اینطوری راحت ترم
بعدم چشامو بستم تا حرف نزنه و کم کم خابم برد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا پارت جدید نمیدی 😭😭😭😭
چرا پارت جدید رو نمی زاری؟
پارت جدید رو نمی زاری؟
پارت جدید لطفااااا
این مننم؟🤣
نه والا فقد اسمت روشه😂
ادااااااا چرا پارت نمیدی؟😐🔪
مننننننن خیلیم مظلوممممم
بمیرم برات😐🔪
اینو به یکی بگو که هروز باهات در حال چت نباشه خب😑🔪😂
ب کی بگم؟😂
به امیر جون🤣🤣
خیلی خری 😐
🤣🤣🤣🤣🤣 تازه داره شبیه تو میشه البته فکر نکنم به پای تو برسه بی معرفتتتتت🤣🤣🤣🤣
نگا چطوری تیم شدن😐
یاد روز عقد خودم افتادم🙃🥲
هعی روزگار
آجی عالی مثل همیشه موچ به کله ات😘😘😘
منظور علی چی بود که آیندشو نمیخواد خراب کنه؟ یعنی واقعا بعد ۶ماه تموم میخواد بکنه؟ یارابطه منظورش بود
نمد😆
اگه داستانو بگم که جذابیتی نداره هوومـــ
کجا کوووووو کدوم پارت ؟؟؟؟
آقا کدوم پارتو میگی ؟؟؟
تموم نمیکنه مگر اینکه مجبور بشع
خیلی عالی موفق باشی ❤️
💚
عالیه همین طوری پیش برو موفق باشی عالیه گلم 😘❤
♥💚