رمان نغمه دل پارت15 - رمان دونی

رمان نغمه دل پارت15

(مائده)

نمیدونستم گریه م از سر دوری با علی یا فوت حاج بابام

یک ساعت از رفتنش میگذشت که اینقدر پریشون بودم، خدایا بعد این 6 ماه چکار قراره بکنم با این دل؟

یک هفته مرگبار گذشت و هروز دو سه بار بهم زنگ میزدیم و همش امار غذاهام رو میگرفت من به دروغ میگفتم خوردم و علا خودش بلند میشد میومد اینجا، یه عالمه هم تهدیدم کرد که اگر بخای با گریه خودتو از بین ببری اینطوری میکنم اونطوری میکنم:/

_دلت برای خونه تنگ نشده؟ نمیخای بیای سر خونه زندگیت اتیش پاره؟

_چرا تنگ شده اونم زیاد

_بله معلومه از التماسات که بیام دنبالت

بهونه میگرفت و نمیدونست داره با دلم چکار میکنه

_میخای بیام دنبالت؟

_نه اقا محمد علی شما کار داری برای چی بیای؟

پوفف کلافه ای کشید، خودمم کلافه بودم ولی نمیتونستم برن

_من برم فتنه اومد

خنده ای از لقبی که به اقا رضا داده بود کردم

_باشه مراقب خودتون باشین خدافظ

_خدافظ

بی بی با یه سینی چای اومد تو اتاق

نشست کنارم دستشو گذاشت رو پام

_دوسش داری؟

چشم دزدیده گفتم:

_نه

_معلومه از حرف زدن ها و نگاهاتون

خجالت زده لب گزیدم

_ولی اون دوسم نداره فقد از روی ترحم…

_هیسس توی نگاه اون ترحم نبود عشق بود

تعجب کردم، بی بی کی وقت کرد علی رو بشناسه؟

یعنی اونم دوسم داره؟

_پسر خوبیه سر به زیره میدونستم حسن دخترشو الکی به کسی نمیده بره شهر غریب

با یاد حاج بابا اشک تو چشام حلقه زد

_بی بی؟

_جانم مادر؟

_حاج بابا چرا یهو اینطوری شد؟

_چی بگم مادر؟ بیماریش بدتر شده بود هر چیم گفتیم برو شهر درمان شو نرفت

گیج گفتم:

_کدوم بیماری؟

_مگه نمیدونستی مادر؟

_نه چیشده بود؟

_بچم حسن سرطان ریه گرفته بود

مغزم جوابی نداشت فقد یاد اخرین مکالمه هامون که میگفت موندنی نیستم شاید امروز و فردا برم نمیخای بیای برای اخرین بار نگات کنم بابا؟

اشکام از سر گرفتم خیلی نامرد بود که منو از نعمت اخرین بغل کردنش هم محروم کرد

نبودنش قابل هضم نبود برام واقعا

…………..

29 روز گذشت بدون حاج بابام بدون علی

امروز قرار بود بیاد دنبالم و فردا بریم

راست میگن خاک که میکنن مرده رو ادم سرد میشه

(محمد علی)

امروز سر خوش بلند شدن و حموم رفتم موهامو اصلاح کردم و حسابی مرتب شدم قرار بود برن دنبالش بعد یک ماه ندیدنش

_سلام صبح بخیر

_سلام صبح بخیر جایی میخای بری؟

_اره یه سفر سه چهار روزه کاری میخام برم

_اهان باشه خدا به همراهت

سری تکون دادم و به ماهگل خانم گفتم برام چای بیاره

زهره متعجب از اینکه صبح چای میخورم پرسید

_چرا قهوه نمیخوری

_چای سر حال تر میکنه ادمو تا اینکه اول صبحی کامم با قهوه تلخ بشه

سری تکون داد و حرفی نزد بعد از خدافظی و سپردن کارا به رضا حرکت کردم سمت مائدم

تا برسم اونجا غروب بود خیلی خسته شده بودم ولی می ارزید درو که زدم تا در باز شد مائده پرید بغلم، جا خوردم این دختر همیشه از لمس کردنم فرار میکرد و حالا خودش پریده تو بغلم؟

از حرکتش جلوی بی بی حتی خودشم جا خورد و زود عقب کشید خندم گرفت از این سرعت عمل

_سلام بی بی خوبین

_سلام مادر خوبی

_ممنون تسلیت میگن ایشالاه غم اخرتون باشه

_ایشالا مادر هر چی خاک پسرم حسن هست بقای عمر عشق تو و مائدم بشه، مائده مادر شوهرتو ببر استراحت کنه غذا هم ببر

با اجازه ای گفتم و مائده که عین چوب خشک وایستاده بود رو کشوندم تو اتاق

درو که بستم خاست فرار کنه که کمرشو چسبیدم

_وایسا ببینم، کیو داشتی می چلوندیش تو هال هوم؟

سرشو انداخت پایین لپای قرمز شدش که عجیب میل به گاز گرفتنش داشتم در معرض چشمم قرار گرفتن

_ببخشید حواسم نبود

_اونجا جلو بی بی نتونستم از خجالتت در بیام ولی حالا افتادی تو دستم

محمم بغلش گرفتم و به خودم فشردمش جوری که مهره هاش جابه جا شد

فکر نمیکرد با دو سه هفته نبودش اینقدر پریشون بشم بخدا قسم این حس نه هوسه نه وابستگی

من هیچکدوم از این حس ها رو نسبت به زهره نداشتم ولی تازه دارم ابن حسای شیرینو کنار این دختر تجریه میکنم و بد به مزاجم داره خوش میاد

اما نمیشد، نمیتونستم ایندشو با خوش بینی های الکیم خراب کنم

از بغلم بیرون اومد ولی سرش همچنان پایین بود

_اتیش پاره از بقیه خجالت از منم خجالت؟

خندیدم و دستشو گرفتم و نشوندمش

_برم براتون غذا بیارم

_گشنم نیست بعدشم شامم اینجاس

با خجالت خندید

_پس میرم بیرون شما استراحت کنین

_الان فقد میخام بغلم باشی تا اروم بخابم

_اخه….

_اخه بی اخه در ضمن شالتم در بیار اینجا کسی نیس

دیدم خشکش زده خودم دست بکار شدو و روسریشو در اوردم و خوابوندمش بغلم اولین بار بود موهاشو میدیدم

چقدر بوی خوبی میداد و بلند بود

_موهات چه خوشبوعه

لپاش بازم گل انداخت

_کجا؟

_برم اونور شما راحت بخابی

_نه من اینطوری راحت ترم

بعدم چشامو بستم تا حرف نزنه و کم کم خابم برد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
1 سال قبل

چرا پارت جدید نمیدی 😭😭😭😭

F.z
F.z
1 سال قبل

چرا پارت جدید رو نمی زاری؟

F.z
F.z
1 سال قبل

پارت جدید رو نمی زاری؟

بانو
بانو
1 سال قبل

پارت جدید لطفااااا

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل

این مننم؟🤣

𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

ادااااااا چرا پارت نمیدی؟😐🔪

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

مننننننن خیلیم مظلوممممم

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

ب کی بگم؟😂

Maedeh
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

خیلی خری 😐

Yas
Yas
1 سال قبل
پاسخ به  Maedeh

🤣🤣🤣🤣🤣 تازه داره شبیه تو میشه البته فکر نکنم به پای تو برسه بی معرفتتتتت🤣🤣🤣🤣

Maedeh
1 سال قبل
پاسخ به  Yas

نگا چطوری تیم شدن😐

Yas
Yas
1 سال قبل

یاد روز عقد خودم افتادم🙃🥲
هعی روزگار
آجی عالی مثل همیشه موچ به کله ات😘😘😘

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

منظور علی چی بود که آیندشو نمیخواد خراب کنه؟ یعنی واقعا بعد ۶ماه تموم میخواد بکنه؟ یارابطه منظورش بود

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط رشیدی
Yas
Yas
1 سال قبل
پاسخ به  Eda

کجا کوووووو کدوم پارت ؟؟؟؟

Yas
Yas
1 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

آقا کدوم پارتو میگی ؟؟؟

Maedeh
Maedeh
1 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

تموم نمیکنه مگر اینکه مجبور بشع

F.z
F.z
1 سال قبل

خیلی عالی موفق باشی ❤️

.......Hasti@....
.......Hasti@....
1 سال قبل

عالیه همین طوری پیش برو موفق باشی عالیه گلم 😘❤

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x