رمان نغمه دل
_حیف که ازش بزرگترم و علا بخاطر دستپختش حتما میگرفتمش
حرصی از دستش گفتم
_رضا بشین غذاتو کوفت کن اینقدر حرف نزن
_به جان تو دروغ نمیگم، این دختر به این خوبی کجا و اون ستارع که مامانم میخاد بندازتش تو دامنم کجا؟
رضا چون شکمو بود این حرفا رو میزد
بعد یه استراحت نیم ساعته بلند شدین و رفتیم سرکار، سرکارگز چاپلوس به ریش منو رضا هی اقای مهندس می بشت و میرفت رو مخم خداروشکر ساختمون تا چند ماه دیگه حاضره و راحت میشم از دستش
شب بود و خسته و کوفته رفتیم خونه، چراغو که روشن کردم دیدم خونه تمیزه فهمیدم کار مائدس، این دختر اینقدر مهربونع که هردفعه که میدید ما از خونه میریو حتی تا رخت خوابمون هم جمع میکرد و خونه رو تمیز میکرد
رضا تا رسید سوتی کشید و گفت:
_حتما با ننم باید بیام این دخترو بستونم، لعنتی همه چی تمومه
همیشه مزه میریخت انگار پسره 20 سالس خجالتم نمیکشه
داشت همینطوری خزعبلات بهم میبافت و صدای زنگ در اومد و نزاشت برم و ژود یورش برد سمت در
_به به مائده حونم چطوری دختر؟ تو که از خجالت مارو اب کردی
_س… سلام…. خسته نباشید… خوا…. خواهش میکنم…. کاری نکردم که
تا دیدو دختره بدبخت داره سکته میکنه رضا رو کشیدم کنار که دیدم مائده عین بید میلرزع دیدم سینی غذا دارع میوفته که ازش گرفتم
حتی فرصت نداد تشکر کنم ازش دختره خنگ……..
(مائده)
_حاج بابا توروخدا نزار اینجوری منو ببرن بخدا تا اخر عمر هرکاری بگی میکنم
_گریه نکنم دختر بخدا منم نمیتونم کاری کنم میبینی که همه بزرگان با این وصلت موافقت کردن
همینطوری داشتم اشک میریختم یعنی فردا قرار بود از پیش حاج بابام برم و با یه پیرمرد 50 ساله ازدواح کنم تا بچه براش بیارم یه وارث خدایا کمکم کن
(محمد علی)
صبح فکر میکردیم بازم قراره مائده برامون صبحانه بیاره و در کمال پرویی از لطف این دختر سو استفاده می کردیم که فتنه خان گفت: عی بابا روده کوچیکه بزرگه رو خورد و رفته سراغ معده پس ابن دختر کجاس؟
_چقدر پرویی تو عهه! مگه وظیفه اونه؟ بلند شو دوتا تخم مرغ بزت کوفت کن اینقدر رو مغز منو نخور حتما حوصله نداشته
_نوچ باور کت نمیچسبه بهم، بعدشم ما هر دفعه که میایم حتی اگر حالش بد باشه برامون میاورد، یه داستانی داره حتمی
راست میگفت ولی به ما ربطی نداشت
_بس کن دیگه اگر نمیخوری بلند شو بریم بیرون بخوریم
_باشه بریم
وختی از در خونه بیروت اومدیم مائده تو حیاط نبود
این دختر حتما یه اتفاقی براش افتاده ولی ولش کن به ما چه
دم دم های غروب بود
دم دم های غروب بود که برگشتیم، بعد صبحانه رفتیم سر ساختمون و کار نفهمیدیم چجوری وقت گذشت
وختی رسیدیم دیدم مائده یه گوشه کز کرده، تا پارک کردم رضا پرید بیروت و رفت سمتش
_به به مائده خانوم، نگفتی صبح این بدبختل گشنه میمونن یه اب و نونی بدم بهشون؟
رضا اینو به قصد شوخی گفت ولی مائده یه نگاه به من کرد و بغضش شکست و هق هق کنان رفت سمت خونه
این دختر یه چیزیش شده بود و علا بارها رضا باهاش شوخی کرده و اپت با خجالت سرشو مینداخت پایین و اروم میخندید ولی حالا….
داشتم تو لپ تاپ کارای شرکت رو میکردم که صدای ساز و دهل امد رضا تا صدا رو شنید پرید بیرون و بعد چن دقیقه اومد خونه و گفت: بلند شو بیا مائده رو دارن میبرن
زود پردیم بیرون دیدم مائده بغل پدربزرگش داره گریه میکنه
_چیشده حاج حسن؟ مائده خانم اتفاقی افتاده؟
_چی بگم بابا جان دختر دست گلم تنها داراییمو دارن میبرن منم کاری نمیتونم بکنم
عصبی از این حرف دیدم یه پیرمرد خیکی از روی الاغش اومد پایین و اومد به سمتمون
_اومدم عروسمو ببرم
_مش رحیم توروخدا به جوونیظ رحم کن گناه داره بچم
_بچه کجا بود؟ 17 سالشع کی میاد بگیرتش؟ بده ببرمش یه نون خور کمتر
عصبی از این حرفای کوتاه فکرش گفتم: اخه یعنی چی؟ این دختر همسن بچته زشته بخدا
_بفرما برو به شما ربط نداره این دختر از دوماه پیش برای من بود و حالا هم برای من میشه
طی یه تصمیم یهویی گفتم…….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 11
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
رمان منو یاد دو نفر میندازه!
ادا خودشونن درستع؟
داستانش تکراریه پسره با دختره ازدواج میکنه و اول دختره خجالت میکشه و … بعدش زندگی عاشقانه ای شروع میشه که زهره بیاد گند میزنه
یکم خلاقیت داشته باشین حداقل ، فکر کردم موضوعش با بقیه رمان فرق داره
.
.
شاید تکراری باشه بنظرتون و من بهش احترام میزارم
ولی میتونین نخونین😊🙏🏻
ممنون بابت انتقادتون
مث رمان زاده نوره یکم ولی اون خیلی خیلی بهتر بود در کل بدک نیس این رمان!
اوم خیلی خوب بود زاده نور
کلا دو پارت دادم لطفا بزارین کمی جلوتر بریم
ولی بله شاید بعضی از تیکه هاش شبیه باشه
ممنون بابت انتقادتون🙏🏻🙏🏻
خیلی مسخرست
ممنون بابت انتقادت
ولی میتونی نخونی😊🙏🏻
کسی مجبورت نکرده
به تو چه ؟
ادااا عالی بود😍😍
خیلی گشنگ بودددد❤❤
آجیی لدفن تند تند پارت بیژار🥺🥺
چشم♥
داستانش تکراریه پسره با دختره ازدواج میکنه و اول دختره خجالت میکشه و … بعدش زندگی عاشقانه ای شروع میشه که زهره بیاد گند میزنه
یکم خلاقیت داشته باشین حداقل ، فکر کردم موضوعش با بقیه رمان فرق داره
شما با موضوعش مشکل داری؟ نخون عزیزم کسی زورت نکرده
درضمن داستانش براساس واقعیته
فکر نمیکنم کسی زورت کرده باشه بخونی؟ خیلی ام رمانش قشنگه 😍
مرسی ادا جونم 🥰💋
عالی بود
بی چاره مائده😭