حرکت کردم سمت مطب دکتر
_سلام خوش اومدین
_سلام دکتر ممنون
_خب مشکلت چیه پسرم؟
_یه مدتی هست سرم بی دلیل درد میگیره اوایل کم بود ولی حالا قرص هم بی فایدس
دکتر یکم فکر کرد و گفت:
_وقتی سردرد میگیری حالت تهوع هم داری؟
_بله
_سرگیجه؟ سیاهی رفتن چشم؟ تار دیدن و مبهم شدن اجسام و کم شدن شنوایی؟
یکم فکر کردم دیدم همه این علائم رو داشتم
_بله دکتر چطور؟
_یه MRI و سی تی اسکن بده و حتما زود جوابشو بگیر و بیا تا نتیجه رو بگم
_باشه دکتر
از منشی ادرس سی تی اسکن و امارای رو گرفتم
نزدیک یک ساعت و نیم کارم اونجا طول کشید و گفت فردا بیام برای گرفتن عکس
دیگه باید میرفتم پیش مائدم تا این خبر خوش رو بهش بدم که فتنه جان زنگ زد
_سلام عجقم از هووی اولم طلاق گرفتی؟
از صدای نازکش خندم گرفت و دلم نیومد این خوشی رو با عصبی شدنم زهرمار کنم
عین خودش خیلی مسخره گفتم:
_بله عجقم طلاق گرفتم
_پس زودی بیا پیشم یه دلی از عزا در بیاریم
_شرمنده بانو باید برم پیش همسرم
_عهه چه خوب منم میام با هم یه دلی از عزا دراریم
عصبی از اینکه میخاد بیاد و جمع خونوادگی منو زن و بچمو خراب کنه گفتم:
_لازم نکرده میخام تنها باشیم بیای زنگ میزنم به پلیس
_عاا میخاین تنها بمونین کارای خاک بر سری بکنین؟
_رضا از جلو چشام گمشو تا نکشتمت
زود قطع کردم حوصلشو نداشتم حتی یه ذره تن صدام بالا میرفت سرم درد میگرفت
تا اومدم درو بزنم در باز شد و سوالات تموم نشدنی مائده ردیف شد
_چیشد؟ طلاق گرفتین؟
_عوض سلامته اتیش پاره؟ بله گرفتم
جیغ زد و پرید بغلم
_عه عه اروم نگفتم پریدن ممنوعه؟
یهو بغضش گرفت
_نکنه کار اشتباهی کردیم؟
_نترس اون الان پیش دوس پسرش داره عشق و حال میکنه
_نمیدونم
_فردا عاقد رو میارم عقد دائم رو بخونت و سند شش دنگ ت رو به نامم بزنه
ولی حیف شد خیلی برنامه ها داشتم برای عقدمون اما این فسقلی نزاشت
_همین که پیشمی کافیه بعدشم فسقلی نزاشت یا بابای فسقلی خیلی عجله داشت؟
_اووو بله بابای فسقلی عجله داشت مائده خانوم
_علی گشنمه
_برو حاضر شو بریم بیرون غذا بخوریم
_اخ جون ساندویچ کثیف
_مائده خانوم ساندویچ کثیف تعطیل میریم جگر بخوری یکم جون بگیری
قیافشو اینور اونور کرد بلکه نظرم عوض شه
_چونه نزن که اصلا فایده نداره
با اخم رفت لباسشو بپوشه
……..
چکاپ رو گرفتم و بردم پیش دکتر
دکتر نگاهی بهش انداخت و عینکشو در اورد
_چیشد دکتر؟
_حدسم درست بود
_چه حدسی؟
_بیماری همانژیو بلاستوما
_چی؟
_تومور مغزی
احساس کردم گوشام نمیشنوه
_تومور؟ تومور مغزی؟
_متاسفانه بله
_یعنی الان توی مغزم توموره؟
دکتر متاسف سری تکون داد
سرگیجه نزاشت رو پام وایسم
دکتر سریع ابی برام ریخت
_نکران نباش پسرم شاید با عمل حل بشه
هیچی نمی شنیدم
فقط توی سرم اسم مائده میومد
من قرار بود بمیرم؟ یعنی تا چند وقت دیگه زندگی نمیکنم؟ حتی ممکنه بچمم نبینم؟
عذاب وجدان گرفتم که زندگی اونم خراب کردم با امید های الکیم
حالا بعد من قراره چکار کنه؟
نمیتونستم طاقت بیارم داشتم زیر بار فشار له میشدم طاقت نیوردم و اشک ریختم
محمدعلی شمس کسی که هیچ کسی اشکشو ندیده بود الان داشت زار میزد اونم نه برای خودش برای اینده زنش که نمیدونست چطور قراره باشه
_پسرم نگران نباش خیلی ها عین تو هستن ولی با شیمی درمانی و مراقبت به زندگیشون ادامه دادن
_حالا مائدت چی میشه؟ بچم؟ بدون دیدنش میخام بمیرم؟
_این چه حرفیه پسرم انشالله خوب میشی
حرفاش برام بی معنی بود
با کمری خمیده از مطب اومدم بیرون
رفتم بام تهران، جایی که وقتی پدرم فوت کرد رفتم و دردامو خالی کردم
هر چقدر فریاد زدم خالی نشدم
هزار بار گوشیم زنگ خورده بود ولی توان برداشتنش رو نداشتم
ساعت هشت شب بود تا رسیدم مائده گریه کنان پرید بغلم
_علی کجا بودی؟ چرا گوشیتو جواب ندادی؟
حتی نمیتونتم نگاهش کنم
_خوبم
از بغلم اوردمش بیرون و رفتم سمت اتاق
_علی؟ مشکلی پیش اومده؟
میخاستم فریاد بزنم اره علی دارع تنهات میزاره علی نامرده
رفتم اتاق و اونم همراهم اومد
لباسام که روی تنم سنگینی میکرد رو در اوردم
_مائده
_جانم؟
_میشه بغلم باشی؟
_علی چیشده چرا اینطوری حرف میزنی؟
_هیچی، دلم برات تنگ شده
نشستم رو تخت، موهای ابریشمی ش ذو شونه زدم و بافتم
یعنی تا چند ماه دیگه من از دست زدن به این موها محرومم؟
از بو کردنش؟ از لمس کردنش؟
خابیدیم رو تخت، تو بغلم بود
_مائده؟
_جانم؟
_اگر.. من بمیرم تو چکار میکنی؟
یه نگاهی به چشام کرد و اشکش سرازیر شد
_علی چی داری میگی؟ چرا اینطوری شدی؟
_هیچی همینطوری پرسیدم گریه نکن وروجکم
اینقدر تو بغلم اشک ریخت و موهاشو ناز کردم و نجواهایی که قرار بود اخرین بار باشه برام رو زدم تا خوابید
سرش رو قلبم بود، روی قلب نا ارومم
تمام شب رو نخوابیدم و فکر کردم
نمیتونستم بزارم با همیچین دردی کنار بیاد
اون حتی از لفظش هم اشفته شد چه برسه وقتی که اتفاق بیوفته
نباید بچه ای بدنیا میومد نمیخاستم بچم یتیم باشه
نمیخاستم وقتی بزرگ شد بگه به ارواح خاک پدرم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دوستان عزیز
رمان تا ی هفته پارت گذاری نمیشه نویسنده گف بهتون خبر بدم
شرمنده بابت پارت گذاری دیر
چرا آتی برای ادا مشکلی پیش اومده
توروخدا نمیره من واقعا الان
اشکم در میاد اگه بمیره خدایا
😭 😭 😭 😭 😭 ای خدا
طفلکی علی 😭
تروخداااا نه علی بمیره و نه نی نی 😫😭
مرسی ادایی💋❤
نیکا دلت برا علی نسوزه لطفا😐🔪😂
با تشکر
💛
چشم دیگه دلم برای کارکتر علی نمیسوزه 😭
🥰💋❤
💔😢چیزیش نشههه
🙂🖤
تو میخای دقو دلیتو خالی کنی 😂
بکن عزیزم 😂
قشنگ باهات موافقم 😝😂
دیقااا میخام هر چی از اون هستو بکشم جر بدم😐🤣🤣🤣
دست خودم نیس
کار خوبی میکنی 😂
کمک خاستی رو مامانت حساب کن 😎😊
بزن بکشش اصلا 😂
دلت خنک شه 😂
چشم مامی😎🖤🙂
بیار بالا هرچی شنیدی و دیدی 🙂
گیر کرده تو گلوو
راه تنفسمو بسته🙂🖤
سلااام ندایی
خوبی؟
کجایی ؟
دقیقا کجایی؟
به به نیکا خانوم دلبر
سلام عزیزم
والا دقیقا زیر پتو 😂
خوبم مرسی عزیزم
خودت خوبی ؟
درس و دانشگاه خوبه؟
به به مامان ندای کم پیدا!
خداروشکر
به به ، زیر پتو عالیهههه🤩
خوبم
خوبن ، سلام میرسونن 😝
ادا جونننننن تروخداااااااا تومور مغزی از کجا اومد … 😭😭😭😭😭😱
تاثیرات رمان دلارای و تارگت کم بود اینم اضافه شدددد خدایااااا
🙂🖤
عشقم چرا قلب سیاه میفرستی آخه 🥺😭
وای خدا علی سرطان داره ادا جون لطفا خوب شه نمیره 🥺
نکنه برن بچرو سقط کنن 😱😱 نه توروخدا این طوری نشه
🙂🖤
وای قلب سیاه نکنه بمیره نهههههههه
خوب میشه نی نی شونم به دنیا میاد ایشالله😍
قول نمیدم😕
نههههه یعنی میمیرن 😱😱 ن ترو خدا من از پایان ناراحت کننده بدم میاد