(مائده)
بعد اون شبی که گفت بعد رفتنش چکار میکنم رفتارش به کل عوض شده دیره بیرون تا نصفه شب نمیاد و با فاصله ازم میخابه، دیگه باهام حرف نمیزنه
حاملگیم باعث شده بود شکاک باشم ولی سعی کردم افکار زردمو کنار بزنم
امروز وقت دکتر داشتم قرار بوپ صدای قلب بچه مو بشنویم
_سلام حاضری؟
_سلام اره
از چشماش خستگی میبارید
ریشاش در اومده بود و موهاش بهم ریخته بود
اصلا شبیه محمد علی من نبود
وقتی نشستم تو ماشین از سرمای نگاهش و خستگی کلامی یخ زدم
وقتی پیاده شدیم حتی دستمم نگرفت
(محمد علی)
یک هفته بود خودمو از لمسش محروم کرده بودم، یک هفته بود برای اینکه چشمم به چشمای غرق خونش نیوفتت نرفتم خونه
پاتوق تنهاییم شده کوه
وقتی صدای پر بغضشو که باهام حرف میزد میشنیدو قلبم از حرکت میوفتاد
صدای دکترو نمیشنیدم فقط وقتی به خودم اومدم که صدای قلب بچمو شنیدم
من چجوری میخام قاتل بچه ای بشم که قلبش میزنه و زنده س؟
صداش عین اوای لالایی بود برام، اژیر مرگم
که قرار نیست دیگه این صدا رو بشنوم، اشم تو چشتم جمع شد ولی زود به حالت قبل برگشتم
_باید خیلی بیشتر مراقب خورد و خوراک خانومتون باشین، استرس و ناراحتی براش سمه
سری تکون دادم و زود اومدم بیرون
(مائده)
وقتی داشتیم صدای قلب بچمو گوش میکردم نگاهم رفت سمت علی که اشک تو چشماش بود
پس چرا باهام نامهربونه؟
(دوهفته بعد)
دیگه طاقم طاق شده بود
ساعت سه نصفه شب بود
دیدم با حال زاری اومد خونه
_سلام
سری تکون داد
_باید صحبت کنیم
_حوصله ندارم بعدا
دیکه صبرم سر اومد جیغ زدن
_همین حالاا
عصبی برگشت سمتم و داد زد
_چی میگی هااان؟
_چته محمد علی چرا دو هفته است نگاهم نمیکنی نکنه….
داد زد
_نمیخامتت دیگههه نمیخااامت فهمیدییی؟
_پس…. پس بچمون چی؟
_نه تورو میخام نه اون بچرو
گفت و نفهمید قلب منو به هزار تیکه کرد
_دیگه نمیخام ببینمت فهمیدی؟ فردا دلم نمیخاد اینجا باشی یک ماه دیگه صیغه تموم میشه تو این یک ماه نمیخان ببینمت مفهومه؟
رفت تو اتاق و درو محکم بست
قلبم از حرکت ایستاد، حتی با این حرفاش هم من دوستش داشتم
ولی نمیخام اذیتش کنم میرم
(محمد علی)
قلبم کنده میشد وقتی با بغض به صورتم زل زده بود و اروم هق میزد
باید میرفت، باید ازم متنفر میشد تا راحت دل بکنه
(مائده)
تمام وسایلمو جمع کردم، تمام شب رو با گریه وسایلمو جمع کردم
صبخ ساعت 6 قبل اینکه بیدار بشا لباسمو پوشیدم و درو باز کردم و چمدونمو گذاشتم بیرون و برای اخرین بار به خونه عشقمون نگاه کردو به خونه ای هزار بار جملات عاشقانه مارو شنیده بود
_تو مرا ازردی که خودم کوچ کنم از شهرت
تو خیالت راحت میروم از قلبت
میشوم دور ترین خاطره در شبهایت
رسیدم به ترمینال، اتوبوس نیم ساعت دیگه حرکت میکرد و من میرفتم به جایی که نقطه شروع و پایانم بود
تمام راه زل زده بودم به جورابای ابی رنگی که خریده بود برای پسرمون
(محمد علی)
صدای قدم هاشو می شنیدم و بیدار بودم، درو که بست منم با خودش برد
داشتم میترکیدم
فریاد میزدم میشکوندم ولی هنوزم اروم نشده بودم
هنوزم دلم خون بود اشک میریختم و با خودم میگفتم چجوری قراره به نبودش عادت کنم؟
رضا از صبح هزار بار زنگ زده بود، الانم پشت در بود و میدونستم اگر باز نکنم درو میکشنه
_بله؟
_کجایی؟ یه ساعته دارم زنگ میزنم در میزنم
اینجا چرا بهم ریختس؟
_چون من شکوندم
_مائده کجاست؟
_رفت
_چی؟
_دعوامون شد رفت
_برای چی؟ بدو بریم دنبالش
_دیگه نمیاد
_یعنی چی؟ زن حامله رو…
وقتی بازم یادم اومد با یه بچه فرستادمش رفت عصبی شدم و همه وسایل روی کانترو شکوندم و عربده زدم
_ازش متنفرم میفهمییی؟ دیگه نمیخامش
متعجب گفت:
_باشه داداش هرچی تو بگی اروم باش دستت داره خون میاد بیا بریم بیمارستان
سرم تیر کشید
_نمیخاد
_بیا بریم
_گفتم نمیخاد برو بیرون
_باشه رفتم
از ترس اینکه حالم بدتر نشه رفت
دستمو با پارچه بستم
رفتم تو اتاقش همه چیزشو برده بود
فقط لباسی که من براش خریدم با گل سری که برای تولدم گرفته بود جامونده
تو اون لباس عین فرشته ها شده بود، بوش کردم، بوی خودشو میداد
خمار بغلشم، خمار اون تیله های غرق خون
چال لپش که وقتی میخندید نمایان میشد
بالشش رو بغل کردم
یعنی تا چند وقت با اینا میتونستم قلبمو اروم کنم؟
(مائده)
یه هفتس اومدم اینجا و هیچ سراغی ازم نگرفته
رضا بهم زنگ زد گفت تو میدونی چشه منم گفتم نمیدونم و خبری شد بهم بگو
هروز بیشتر به این پی میبرم که ازم متنفر شده پس چرا این دل لعنتیم ازش متنفر نمیشد؟ چرا هروز چشام به در خشک میشه
_مادر به فکر خودت نیستی به فکر بچث باش
_میل ندارم بی بی
_اینقدر به فکر شوهرت نباش مطمئنم هنوزم دوست داره
پوزخند زدم
_اگر دوسم داشت نمیزاشت برم
تو این یک هفته یه بارم بهم زنگ نزده
_هیچ چیز خدا بی حکمت نیست مادر
رفتم سر مزار حاج بابام و تا میتونستم گریه کردم
_حاج بابا دیدی تنهام گذاشت؟ یادته همینجا کنار تو بهم گفت تنهام نمیزاره؟ پس چرا زد زیر قولش؟ چرا رفتی منو تنها گذاشتی
تا غروب اونجا بودم و شب به زور بی بی چند تا قاشق سوپ خوردم
شبا همش کابوس علی رو میدیدم
ارامش نداشت تو بیابون بود و سرگردون
(محمد علی)
یک هفته بود خودمو حبس کرده بودم اینجا، تو اتاقش
سردرد لعنتی ولم نمیکرد و داشت از پا درم میاپرد
بی رمق رفتم حموم و لباس پوشیدم برم دکتر بلکه یه دارویی بده این درد بیصاحاب بیوفته
امارای دادم و دکتر گفت:
_پسر چکار داری میکنی با خودت؟ تومور درحال پیشرفته درمان رو شروع نکنی ممکنه..
پوزخندی زدم
_ممکنه بمیرم؟
_پسر جان خیلی ها عین تو بودن و با توکل به خدا و شیمی درمانی خوب شدن امید داشته باش
_امیدم رفت دکتر، زندکی یه هفتس رفته دیگه چه فرقی داره بمیرم یا بمونم؟
سری به تاسف تکون داد
از مطب اومدم بیرون و سمت خونه روندم و چند بار نزدیک بود چپ کنم از بس سرگیجه داشتم
وقتی رسیدم دیدم رضا تو لابی نشسته
بی توجه به اون سمت اسانسور حرکت کردم که دنبالم اومد
_علی چه مرگته؟ چرا اینطوری شدی؟ تو که زندگیتو دوست داشتی تو که عاشق مائده بودی چرا داری گند میزنس به زندگیت؟
بیتوجه بهش درو باز کردم که عصبانی شد
_میفهمی چی میگم؟ هااان؟ مرتیکت دختر مردمو عاشق خودت کردی حالا داری میزنی زیرش؟ خوشی زد زیر دلت؟
عصبی مشتی روانه ش کردم که افتاد زمین
_خفه شووووو، اگر اینکارو کردم برای خودش بود که نبینه لحظه مرگمو
_چی؟ چه مرگی؟
_تومور دارم میفهمییی؟ تا چند وقت دیکه زنده نیستم
_دا… داداش چی داری میگی؟ دروغه
بغض کرده گفتم:
_ای کاش دروغ بود
_درمان میشی خوب میشی مطمئنم
_چی داری میگی؟ مریضیم پیشرفت کرده معلوم نیست تا کی باشم فقط اگر من نبودم مراقب…
سرم تیر کشید و حرفای رضا برام نا مفهوو شد
چشام سیاهی رفت و افتادم
رضا همش صدام میکرد ولی قادر به جواب دادن نبودم و وارد یه دنیای دیگه شدم
(ببخشید بابت پارتگذاری های نامنظمم😕)
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 13
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
الان حال و روز علی رو درک میکنم چون امروز فهمیدم خودمم تو شرایطشم حق داشت اینکارارو با زنش کنه 🙂🙂
عزیزمم💔🥺
خوب میشی ان شاءالله علم پیشرفت کرده گلی
علیم اگر زودتر اقدام میکرد با عمل جراحی خوب میشد نه اینکه مریضیش پیشرفت کنه توهم پشت گوش ننداز توکل به خدا برو برای درمان اقدام کن
مرسی .. 🙂❤❤
سلام ادا جون خوبی؟
چرا پارت ۳۵ رو نمیزاری🥲😢
امروز پارت نمیزاری ادا جونم؟ 🥺 💔
راستی بهتری؟
مثل همیشه عالی🥲
سلاااام ادا جونم
الان حالت بهتره ؟
خوب استراحت کن که زود زود خوب بشی
دستت مرسی 💋🥰❤
بهترم نیکایی
چشم♥
خداروشکر
💋😍🥰❤
خیلی خوشگله رمانت هم رمانت عالیه هم پارت گذاریت ولی میشه خواهش کنم یه چارت دیگه هم بزاری امروز؟
مرسی قشنگم
من نمد علی کی خاهر داشت🤔😂😂
یک چند عدد دیوانه دور هم جمع شدیم😂نترسید بابا چیزی نمیشه جرعت داره ادا روند داستان اونجوری که من دوست دارم نشه😐میکشمش🙂💔
خب میشه پایان خوب دوست داشته باشیی😁❤
نه
کلااا تغیر دادمش
اونظوری که تو میخای نمیشه فک نکنم🤦🏻♀️😂
بازم شاااید تغییر بدم
ادا من خوبم حواست به امانتیم باشه تا بیام پسش بگیرم بوس بت
رو من حساب نکن😐
من خودمم نیستم داداش فردای روژی که رفتی منم رفتم🤦🏻♀️😂
امروزم قاچاقی اومدم ولی حالش رو خبر دارم
نگرانش نباش هواشو دارم💚
مرسی 🙂💔
خیلی قشنگه فقط ایکاش آخرش خوب تموم شه … 🙂❤
دعا کنین دعا کنین
بلکه مغزم یه پایان خوش براتون بنویسه😂🖤
چشم قشنگم با کمال میل دعا میکنم مغز خوشگلت پایان خوش بنویسه 😂😔❤
ادایی عالی مثل همیشه😘🥰
میشه یه پارت دیگه بدی خواهشن 🥺
حالم خوب نیست زیاد ارا
از جمعه یه پام دکتره یه پام تو تخت امروز یکم بهتر بودم براتون نوشتم الانم چشام سکندری میزنه نمیتونم ببینم🤦🏻♀️😂
اخیی چراا☹😢ایشالا زودیی خوب شی❤
فک کنم پا قدم من بد بود از اون روز که بام دوست شدی اینجوری شدی😢
اع نه بابا من از قبل مشکلو داشتم فقد عود کرد🤦🏻♀️😂
🥺❤
وای ادایی چرا عزيزم
ایشالا که زود خوب شی ناراحت میشم این طوری مریض هستی زود خوب شو منو خوشحال کن 🥺
چشممم🙂💚💚
علی چرااینجوری میکنه هم خودشوداغون کرده هم زنشو🥺🥺خب بهش بگه بذاره مائده خودش انتخاب کنه مطمئنن پشتت میمونه علی میتونه باتکیه امیدوعشق به مائده درمان کنه حسرتیم نمیمونه تودلاشون ازخدامیخوام علیوواسه خونوادش نگه دار
انشالاه 🤦🏻♀️😂♥
چون علی خل خلیای خاص خودشو داره بعدم مثلا فکر میکنه داره از خودگذشتگی میکنه😐نمیدونه با این کارش هم خودشو نابود میکنه هم اطرافیانشو☹
داشتن ی همدم خیلی خوبه میتونه بهت عشق امیدبده هرجاکم اوردی یکی هست ک بهش تکیه کنی همیشه ک نبایدزن ب مردتکیه کنه توزندگی مخصوصاوقتی ب مشکل میخوری باخودت میگی بایدبجنگم ن تنهابخاطرخودت واس اونی ک دوست داره ودوسش داری جدایی بیشترادموداغونترمیکنه
😢😢چقدر بدم میاد از تومور و سرطان و این چیزا خیلی از عزیزامو گرفت کاش حداقل این تو رمان خوب شه☹☹
مرسی ادایی رمانت خیلی قشنگههه🥰🥰😘
مرسی قشنگم♥🙂
خواهش میشه🥰