رمان نفوذی پارت 24 - رمان دونی

رمان نفوذی پارت 24

نه!
من بازنده ی این بازی نیستم!
من قوی میمونم تا روزی از این عمارت برم…ولی تا اون موقع منم باهاشون میجنگم….وقتی مسیح جنگو با من شروع کرده….

آتوسا ابروهاشو تو هم کشید و گفت:

-تو خل شدی هانا؟!..میخوای با مسیح و یاشار دربیوفتی؟!…مگه تازه خودش نگفت که تو برده ی منی!!…خدمتکاری؟!

دستاشو آورد بالا و گفت:

-بعد تو میخوای باهاشون بجنگی؟!…باور کن خل شدی!!…میخوای دوباره بفروشنت به اون شیخای عرب شکم گنده ؟!…یا بدتر از این عروسک جنسیت کنن؟!…

لبخندی زدم و چشامو تو حدقه چرخوندم و گفتم:

-نه دختر… نمیخواد بترسی…وقتی اونا دارن شرایطو برا ما سخت و زهرمار میکنن منم یکم بازی میکنم باهاشون…کسی هم نمی‌فهمه…از همین اول هم از اون تینای عجوزه شروع میکنم….نمیخواد استرس کنکور ب خودت بدی یه بازی سادس!

آتوسا پوفی کشید و گفت:

-هانا!
بیخیال بابا…پاک عقلتو از دست دادیااا….انگاری بالاخونه رو دادی اجاره….من میرم توی حیاط پیش سونیا ببینم چیکار میکنه،کارش تموم نشده…

گفتم:

-باشه برو…منم میرم تو آشپزخونه

آتوسا به سمت در سالن رفت و منم کسل و بی حال به سمت آشپزخونه رفتم….خیلی خستم بود….وحشتناک خوابم میومد…‌
ولی مجبور بودم برم کمک شبنم و آیلین شام رو حاضر کنم… الانا بود که مهمونای اون مسیح پفیوز بیان…

این چند ساعت هم تینا رو ندیدم نمیدونم کدوم گوری رفته…با دهن کجی با خودم گفتم:

-حتما دختره ی ایکبیری رفته خودشو ترگل ورگل کنه … دختره ی گوساله…خدا میدونه این چه نقشه ای داره….حالا اول نقشه اینو رو میکنم بعد میرم سراغ مسیح….فکر کرده کیه؟! عوضی!!!

همینجوری داشتم با خودم حرف میزدم که سرمو بلند کردم دیدم توی آشپزخونه ام…

آیلین با دیدن من ملاقه به دست، دستشو ب کمرش زد و گفت:

-رفتی اتاقا رو گشتی؟!…گردنبندتو پیدا کردی؟!

مستضعم گفتم:

-نچ….ندیدم … حتی پام ب در اتاق هم نرسید! …مسیح گردنبندمو پوکونده و ذوبش کرده!

آیلین و شبنم بهت زده ابروهاشون بالا پرید و با هم گفتن:

-چیییی؟؟؟

-همین که شنیدید!

شبنم کمی با تن صدای بلند گفت:

-بعد تو بیخیال اینجا وایسادی؟!

نگاهی بهش کردم و با صدای تحلیل رفته ای گفتم:

-نکنه میخوای چوب و چماق بردارم باهاش برم میدون جنگ؟!…یا میخوای برم بهش بگم مرض داشتی اومدی گردنبند منو برداشتی از گردنم؟!

شبنم حرفی که زده بود رو پس گرفت با لب و لوچه اویزون گفت:

-آره راستم میگی دختر…

خصمانه نگاهش کردم و ادامه حرفم گفتم:

-ولی باور کن اگه توی این عمارت و این وضعیت نکبتبار نبودم صد و یک درصد ننه باباشو میاوردم جلو چشمش

آیلین که یک قدمیم ایستاده بود با شونه اش زد به شونمو با لبخند دندون نمایی گفت:

-خروس جنگی کی بودی تو شیطون؟!

خنده ی بی جونی کنج لبم نشوندم و قبل اینکه بخوام حرفی بزنم شبنم با شیطنت گفت:

-خروس جنگیمون وقتی مشت میزنه رو باید ببینی!

و بعدش خنده کوتاهی کرد….آیلین با دهن باز گفت:

-راست میگه شبنم؟!

-بعله … پ چی فکر کردی…دست به مشتم خوبه ها!

آیلین چشمکی زد و گفت:

-ایول بابا

چقدر خوب بود که شبنم و بقیه دخترا بودن….وگرنه من توی این عمارت حتما دق میکردم از غصه!

گرچه دلم میخواد زود از این عمارت خراب شده برم…ولی بازم با وجود دخترا میتونم این مصیبت وحشتناک رو تا حدودی تحمل کنم!

با صدای زمخت شران تکون محسوسی خوردم و رشته ی افکارم پاره شد.

-شام آمادس؟!

آیلین با تن صدای ارومی گفت:

-بله شران خانم!

شران با همون اخم و تخسی ک انگار عضو همیشگی از صورتش بود گفت:

-مهمون های اقا مسیح توی حیاط نشستن …

نگاهی به من کرد و گفت:

-برو ازشون پذیرایی کن و ببین چیزی لازم ندارن…بقیتون هم وسایل پذیرایی و شام رو آماده کنید …

و پشت بند حرفش اون تن لششو جمع کرد و رفت بیرون از آشپزخونه….بعد از رفتن شران قلمبه
آتوسا و ی دختری که همراهش بود وارد آشپزخونه شد…فهمیدم که سونیاس….چون آتوسا قبل رفتن به حیاط گفت میرم پیش سونیا

سلامی کرد و جواب سلامش رو دادیم.

سینی قهوه ایی رو که آیلین گذاشته بود روی میز رو برداشتم و از آشپزخونه بیرون اومدم….

به سمت در سالن رفتم سینی قهوه که دستم بود نمیتونستم در سالن رو باز کنم….سینی رو روی ی دستم نگه داشتم یه نگاهم پیش سینی بود که از دستم نیوفته یه نگاهم ب دستگیره در….

سینی توی دستم داشت میلرزید که بالاخره درو باز کردم و نفس آسوده ای کشیدم پوزخندی زدم و با خودم گفتم:

-هر کی ندونه انگاری میخواستم در گاو صندوق یکی از بانک های ایالات متحده آمریکا رو باز کنم!

از پله ها پایین رفتم … این اولین باری بود که اومده بودم توی حیاط عمارت‌…چون شب بود و تاریک نمیتونستم حیاط رو ب خوبی ببینم…و کور سوی کمی نور رو از حیاط میدیدم.

همین طور داشتم به این طرف و اون طرف نگاه میکردم، که یهو با اون سینی قهوه خوردم به کسی و سینی از دستم افتاد!!

هین بزرگی کشیدم و دستامو جلو دهنم گذاشتم، چشام پی اون سینی بود که از دستم افتاد و هر چی بود و نبود توی سینی پخش زمین شد! …..

بعد از چند ثانیه دیدم که کسی که بهش برخورد کردم داره دستشو توی هوا تکون میده….وای….وای….سینی قهوه ریخته بودم رو دستش!!

با چشای گرد و گشاد و چهره ی هاج و واج گفتم:

-ب….ببخشید….اصلا حواسم به شما نبود!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این دفعه نوبت ناز بود که اومده بود انتقام بگیره و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکبار نگاهم کن pdf از baran_amad

  خلاصه رمان : جلد اول     در مورد دختری ۱۵ ساله است به نام ترنج که شیفته دوست برادرش ارشیا میشه اما ارشیا اصلا اونو جز ادم ها حساب نمیکنه … پایان خوش.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
48 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ayliiinn
3 سال قبل

………
….
..
.
.

.

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

اومدییییییییی!

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

عاه عشقم میخوای بگی دلت برام تنگ شده؟
.
.
باید بگی sani ozledim
.
.
اینکه نوشتی ینی دلم تنگه
البته اینم درسته عشقم!
.
.
.
قربوووونت عزیزم
کم پیدایی خوشگل!

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

هانایییییییی
بیا بغلم دلم واست تنگ شده بود دختر خوبی

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

بد نیستم
فدات عزیزم
بی خبری یا درس یا دست به قلم شدن!
رمانم خوبه روندش از نظر خودم خوب داره پیش میره فقط چون مثل نبض سرنوشت پارت آماده ندارم یه خورده اذیت میشم !
تمرکزم ریخته بهم فعلا که نمیتونم بنویسم انشالا اوکی شم بتونم بنویسم که مثل روال همیشه بتونم هر روز پارت بزارم

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

هانا گف میاد دستش به النا بنده!

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Maede.r

اخی عزیزم!

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

be your own hero’…

قهرمان خودت باش’✨…
☆ ⃟۞𝑇𝒉𝑒 𝑜𝑛𝑙𝑦 𝑤𝑎𝑦 𝑡𝑜 𝑑𝑒𝑓𝑒𝑎𝑡 𝑦𝑜𝑢𝑟 𝑒𝑛𝑒𝑚𝑖𝑒𝑠, 𝑖𝑠 𝑦𝑜𝑢𝑟 𝑠𝑢𝑐𝑐𝑒𝑠𝑠.✰

بزرگترین ضربہ ای کہ بہ دشمنات میتونی بزنی موفقیتته:))
بُزرگ فكر كُن ، بُزرگ باور كُن، بزرگ عَمل كُن، و نتيجه هم بُزرگ خواهد بود… 🐚

🌻Tʜɪɴᴋ ʙɪɢ, ʙᴇʟɪᴇᴠᴇ ʙɪɢ, ᴀᴄᴛ ʙɪɢ, ᴀɴᴅ ᴛʜᴇ ʀᴇsᴜʟᴛs ᴡɪʟʟ ʙᴇ ʙɪɢ…
😉 Surround yourself with only people who are going to life you higher ✨

دور خودت رو فقط با آدم هایی پر کن که تورو بالاتر میکشن

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

Win in silence,let them think you’re still losing…🌿

توی سکوت پیروز شو ، بزار فکر کنن که تو هنوز یه بازنده‌ای
we learn from failure 🍃 not from success..

ما از شکست هامون یاد میگیریم نه از موفقیت هامون!.. 🍃
sᴛᴀʏ ғᴏᴄᴜsᴇᴅ ᴏɴ ʏᴏᴜʀ ᴅᴇsᴛɪɴᴀᴛɪᴏɴ ᴇᴠᴇɴ ɪғ ʏᴏᴜʀ ᴘᴀᴛʜ ᴍᴀʏ sᴇᴇᴍ sᴛᴏʀᴍʏ ᴛᴏᴅᴀʏ..🙂

🎐 تـمام تـمركـزت را روى مـقصـد بگـذار، حتـى اگر مسيـر امـروزت طوفـانى سـت..🌱

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

ایلین میخوای سلامت و برسونم بهش؟

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Maede.r

نیکی و پرسشششششششش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل
پاسخ به  ayliiinn

گفتم بیاد!

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Maede.r

مرررررررسی عشقم!

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

Taub wen du gute Wü
unsche sagst•-•🌈🐬

ناشنوا باش وقتی کهـ به آرزوهای قشنگت میگن محالهـ💘🍀✨

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

هانااااا؟!
دوستت داریم!

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Maede.r

اره دلم براش تنگ شده!

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

عزیزم پارت بعدی کیه؟

saieh
saieh
3 سال قبل

نکته‌ی اول درباره‌ی اسم رمانتون بود؛ اسم رمانتون رو من قبلاً دو جای متفاوت دیدم و نفوذی قبلاً استفاده شده، شما به عنوان خواننده زمانی که با رمان‌های قبلی که این اسم رو برای خودشون انتخاب کردن رو خونده باشین، حتی ممکنه دیگه به خلاصه‌ی رمان هم توجه‌ای نکنین درحالی که شاید اون رمان محتوای زیبا و داستانی جذاب داشته باشه. برای این‌که دیگه این اتفاق نیافته و شما اسم‌های تکراری رو انتخاب نکنین، می‌تونین اسم منتخبتون رو توی گوگل جستجو کنین. به همین سادگی!
قطعاً انتخاب اسم یکی از سخت‌ترین کارهاست؛ هرکس روش خودش رو برای پیدا کردن اسم رمان داره، یکی اسم رمانش رو به یکباره انتخاب می‌کنه و دیگری یه برگه‌ی کاملاً سفید رو سیاه می‌کنه تا بتونه اسمی درخور رمانش پیدا کنه ولی بازهم ممکنه نتونه!
اسمی برای رمان خوبه که ترجیحاً زیاد از حد طولانی نباشه و تو ذهن بمونه، از کلمات کلیشه‌ای مثل عشق، وارث، ملکه و… در اسمش بکار نرفته باشه. بذارین این‌طور بگم؛ عشق افسانه‌ای، زیبا، زشت و… هرچیز دیگه‌ای.
لطفاً این چند نکته‌ی نگارشی رو هم رعایت بکنین، به عنوان خواننده اگه نگاه بکنین راحت‌تر رمان رو میشه خوند:
اول بعد از کلمه‌ی گفت که دو نقطه گذاشتین برای نشون دادن این‌که مثلاً علی داره چیزی میگه از – قبل از حرف علی استفاده می‌کنیم و نکته‌ی دوم ما امروزه به زبان عامیانه صحبت می‌کنیم و برای احترام گذاشتن به دیگران فعل‌ها رو جمع می‌بندیم ولی کتابیشون نمی‌کنیم، یعنی به‌جای استفاده از خوردند از خوردن استفاده می‌کنیم. مثال:
علی گفت:
– مینو اینقدر لجبازی نکن! خوردن زمین که خوردن.
لطفاً از کشیدن واژه‌ها خودداری کنین، زمانی که واژه‌ای رو می‌کشین خواننده گیج میشه و سردرد می‌گیره!
نیم فاصله در فعل‌ها بین می و فعل می‌افته. مثال: می‌خواهم، می‌خوانم و…
( هرچند یه استثناء وجود داره؛ میره، میاد، میگه و… بعد از می، زمانی که فعل به صورت عامیانه فقط دو حرف هست، دیگه نیازی به نیم‌ فاصله نیست.)
نیم فاصله بین ترکیب‌ها. مثال: خواننده‌ی معروف، مجسمه‌ی عیسی و…
زمانی که با ها کلمات رو جمع می‌بندیم، مثل: گل‌ها، نگاه‌ها و…
توجه کنین: نیم فاصله یه فاصله‌ی کامل نیست!
لطفاً قبل از گذاشتن یک پارت کل پارت رو حتی اگه حفظ هستین بخونین، غلط‌های املایی و اشتباهات تایپی از دست آدم در میرن، می‌تونین حتی بلند برای خودتون بخونین و ببینین چیزی رو اشتباه نوشتین یا نه؟

زیاد از کلمه‌ی گفتم یا گفت استفاده نکنین؛ بعضی جاها باید به هوش خواننده اعتماد کنین و بعضی جاها باید حرکتی رو شخصیت در حال انجام دادنش هست بگین و بعد حرفش رو بگین؛
علی با چشم‌هایی که از شدت بهم فشار دادن پلک‌هاش بهم تار می‌دید، سعی در آرام کردن خود داشت:
– برو! فقط از جلوی چشم‌هام دور شو، ببینمت خونت حلاله.
و بعضی جاها هم اگر نویسنده با زیرکی از گفت استفاده کنه می‌تونه متن رو زیباتر کنه.

در صحبت‌های عامیانه، ما به جای کلمه‌ی را از ُ یا و استفاده می‌کنیم، به مثال دقت کنین:
چمدونشو داد دست علی
چمدونشُ داد دست علی
در حالی که هر دو غلط بوده و درست؛ چمدونش رو داد دست علی( این جمله رو میشه اینطوری هم گفت دسته‌ی چمدانش را در دستان علی جا داد )

کلمه‌ی یک رو ما می‌تونیم امروزه در بعضی رمان‌ها به صورت ی مشاهده کنیم، در حالی که چنین چیزی اصلاً درست نیست.
علی ی کادو از مینو در دست داشت.
علی یه کادو از مینو در دست داشت.
نکته: لطفاً توجه کنین به جای یه می‌تونین آخر اسم ی بذارین؛ کادویی، تولدی، نگاهی و…

مکالمه‌ی شخصیت‌ها کمی غیر طبیعی بود. شما باید بتونین با مکالمه شخصیت‌ها رو به ما نشون بدین. بهتون پیشنهاد می‌کنم
http://adab-delfan.blogfa.com/post/122
حتماً این رو بخونین بسیار بسیار کاربردیه.

زمانی که شما جملات مکالمه‌ها رو کوتاه می‌کنین ناخودآگاه سرعت رمان بالا میره. گاهی باید ترمز رو بکشین و بذارین خواننده از رمانتون لذت ببره و توی فضای رمانتون غرق بشه یا به بیانی دیگه جملات بلند رو استفاده کنین.

دوست عزیز امیدوارم که نقد هرچند طولانی و حوصله سربر من بدردتون بخوره.

ayliiinn
3 سال قبل

هانا جان رمانتو تو دسته ها انتخاب کن تا پارت های قبلی رو بیاره…

ayliiinn
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

بله ویرایشو بزنی سمت چپ

(:
(:
3 سال قبل

هانا
چرا کم میدی لعنتی🤕
میزاری تو خماری

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

بسم الله

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

فدات شممممم هانایییییی😍😍😍😘😘
چقدر حس خوبیه این همه دوست و رفیق خوب داشتن که به یادت باشن

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

شرمنده دخی جونم
مشکلی برام پیش اومد نشد
قضیه اش مفصله
اینجا هم جاش نیست برات میگم بعدا
دلم واست خیلی تنگ شده عزیزم

(:
(:
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

چشم میگم

BITA
BITA
3 سال قبل

ممنون کاش همیشه اینقدر زود به زود پارت بزارید

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل

به به!
هانا رو ببین چه کرده همه رو دیوونه کرده💃💃💃💃
.
.
خسته نباشی خانوم نویسنده منحرف!😅

Maede.r
Maede.r
3 سال قبل
پاسخ به  Hanaaa

واخ واخ
چجوری تو اون و بد برداشت کردی لنتی!
به این شفافی گفتم برات😑😂

دسته‌ها
48
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x