رمان نفوذی پارت 33 - رمان دونی

 

 

 

بعد یه دید زدن سر سری اتاقش و یه فیض کامل که از اتاقش بردم..

شروع کردم به زیرو کردن اتاقش..

اتاقش انقد بزرگ بود که نمیدونستم از کجا شروع کنم و چیو بگردم؟

سریع و سر سری اتاقشو گشتم و مواظب بودم چیزی رو جا به جا نکنم که متوجه بشه

گرچه که فکر نکنم اصلا بفهمه

وقت نبود و میترسیدم که الان مسیح و تینا سر کلشون پیدا بشه از اتاقش اومدم بیرون

 

اوووف نمیدونستم کجا رو دنبال گردنبدم بگردم..

اون گردنبد خیلی برام با ارزش بود

گردنبندی بود که مامانم بهم داده بود..

زیر گِل هم که شده باید پیداش کنم

ولی مسیح گفت ذوبش کرده

واقعا گردنبندمو ذوبش کرده‌؟

شاید ذوبش نکرده و داده اون تینا عفریطه

کلافه و پریشون شدم

دکمه ای آسانسور رو زدم دیگه نميتونستم اتاق تینا برگردم

ترسیدم که یه وقت مسیح و تینا سر برسن و دیگه هیچی..

رفتم پایین و خداروشکر هنوز مسیح و اون عفریطه نیومده بودن..

 

صدای نکره ای شران از سالن هم به گوشم می رسید زنیکه ای عبوث!

فقط دستور میده..

خودش هم دست به سیاه و سفید نمیزنه

بهتر بود تا نیومده برم توی آشپز خونه و خودمو مشغول انجام کاری کنم که نیاد مُخ منم تیلیت کنه..

 

 

موقع شام بود و هر کدوم از دخترا مشغول انجام یه کاری بودن..

شران که بالا سرمون بود هی بهمون امرو نهی می کرد و می گفت ‌زود باشین

و فلان کارو زود انجام بدید

خیلی رو مخم رژه نظامی میرفت..

خیلی کلافه شده بودیم از دست شران

یعنی اگر به من بود سرشو مثل سر مرغ میکندم

 

ظرف سالاد رو برداشتم و رفتم توی سالن تا یکم از شنیدن حرفای شران که زیادی رو مخم بود آروم بشم

پام به فرش سالن گیر کرد نزدیک بود بیفتم و ظرف شیشه ای سالاد هم روی زمین پخش کنم که تعادل خودمو حفظ کردم

و خداروشکر خَتم به خیر شد

ولی شنیدم یکی پوزخندی زد

یاشار بود تکیه داده بود به دیوار کنار پنجره و سیگار می کشید

با تمسخر گفت :

 

– انگار دست و پا چُلُفتی هم هستی

 

و پوکی از سیگارش کشید

نمیدونستم چرا این بشر همش رو اعصاب من راه می رفت؟

دلم میخواست همین ظرف شیشه ای رو بکوبم تو سرش و بگم تو چه مرگته ‌؟

فازت چیه؟

اگه با من سر جنگ داری بسم الله

ولی زهی خیال باطل

تو خواب اینارو میتونستم بهش بگم

دندونامو روی هم سابیدم و بدون حرفی رو ازش برگردوندم و به سمت میز رفتم

ظرف سالاد گذاشتم روی میز و میخواستم از سالن

برم بیرون که تینا وارد سالن شد

میدونستم که اون شب که قهوه روش خالی کردم

الان زیاد پاچمو میگیره

و چون خدمتکار این عمارت بودیم زیاد کار میداد دستم

ولی به جهنم

من بیدی نیستم که با این باد های تینا بلرزم یا بترسم

و ضعفی هم نشون نمیدم

با صدای منفورش به سمتش برگشتم :

 

 

-هووی دختره.. برام یه قهوه بیار

 

از شنیدن حرفش عصبی شدم و دستامو مشت کردم

این چه زری زد؟؟؟

به سمتش رفتم عصبی اخمو بیشتر توی هم کشیدم و از پشت دندون های کلید شده ام غریدم :

 

-هوی یعنی چی؟؟

مگه با حیوونی؟؟

 

تینا که از رفتارم جا خورده بود بر و بر نگام می کرد خانم خانما انتظار داشت اونجور صدام کنه و من هیچی نگم نخیر از این خبرا نبود من تحمل چنین حرفای اصلا ندارم

 

بعد چند ثانیه عصبی گفت :

 

-دختره میدونی جایگاهت کجاست که با من اینجوری بر خورد می کنی؟؟

حقت مسیح بفروشت به همون شیخا که عروسک جنسی بشی..

 

با این حرفش خون خونم رو می‌خورد

انقدر از عصبانیت ناخونامو توی گوشت دستم فرو کردم که فک کنم پوست دستم زخم شد

از عصبانیت رو به انفجار بودم

یه قدم به سمتش رفتم و بهش توپیدم :

 

-دختره ای پا پَتی فکر کردی چه گوهی هستی که اینجوری با من حرف میزنی؟؟

فکر کردی چون دوست دختر مسیح هستی میذارم هر گوهی دلت خواست بخوری؟؟

نه کور خوندی..

از این خبرا نیست

 

تینا که از رفتارم حسابی جا خورده بود

از عصبانیت صورتش قرمز شده بود

دستشو برد بالا که بزنه تو گوش من

قبلی که من بخوام دستشو بگیرم

با صدای یاشار که با تشر و عصبانیت گفت تینا

 

تینا دستش توی هوا موند

یاشار با قدم های بلند به سمتون اومد

اول نگاهی به من و بعد نگاهی به تینا کرد

 

عصبی رو به تینا گفت :

 

-فکر کردی اومدی توی این عمارت باید با خدمتکارا بد رفتاری کنی؟

و هر چی دلت خواست بارشون کنی؟

 

چشاشو ریز کرد و جدی تر گفت :

 

-میخوای خودت هم خدمتکار کنم و به مسیح هم بگم چه رفتار زننده و گوهی باخدمتکارا داری؟ هان؟؟

 

تینا از اینکه یاشار داشت بخاطر رفتارش با من مواخذه اش می کرد حسابی چشماش گرد شده بود

و پلک هم نمی زد

 

منم از اینکه اینجور یاشار پیش تینا ازم حمایت کرده بود تو کونم عروسی به پا شده بود و

تو دلم به تینا میخندیدم که حالش سر جاش اومده

 

تینا با پته مته گفت :

 

-آخه.. منکه چیزی بهش نگفتم

نگاهی به من کرد و گفت اول اون انگار با من دعوا داشت

 

یاشار عصبی تر غرید :

 

-من کر که نبودم، بودم؟؟

کور هم نبودم

پیش من زر اضافی نزن تینا

یاشار دست اشارشو سمت تینا آورد بالا و جدی گفت :

 

 

-فقط یه بار دیگه.. یه بار دیگه ببینم با خدمتکارا بد رفتاری میکنی یا حتی قصد اذیت کردنشون داری

خودم دمار از روزگارت در میارم که به غلط کردن بیفتی

الان هم از جلو چشمام گم شو..

 

تینا بدون حرفی تنها با نفرت و خشم نگاهی به

من کرد و از کنارمون گذشت و رفت

 

از اینکه یاشار ازم حمایت کرده بود حس خوبی داشتم

شاید خلافکار بودن ولی انگار هنوز چیزی از حق و ناحق و عدالت می‌دونستن..

ولی رفتارش برام یکم عجیب بود که به من چیزی نگفت ولی به تینا حرف زد

ولی خودش دید که اول تینا کرم خودشو ریخت منم جوابشو دادم

بخاطر این کارش باید ازش تشکر میکردم

 

سرم پایین بود و زیر لب آروم جوری که بشنوه گفتم :

 

-ممنون

 

و میخواستم از سالن بیام بیرون که گفت :

 

-الکی به دلت صابون نزن فکر کنی ازت حمایت کردم، فقط حد و مرز تینا بهش نشون دادم و بهش فهموندم که با بقیه ای خدمتکارا بد رفتاری نکنه..

 

برگشتم و با تعجب بهش نگاهی کردم که به صورت متحیرم پوزخندی زد و رفت..

عجب دیوثی بود این!

منو باش ازش تشکر کردم واسه خودش اعتماد به سقف گرفته..

نکبت..

حقشِ فقط بهش فحش بدم نوش جان کنه

با صدای آیلین به خودم اومدم

 

-هانا چیشده؟

داشتم میومدم صدای یاشار شنیدم که عصبانی بود

تینا هم با صورتی عصبانی و سرخ شده از سالن بیرون اومد

 

چیشده؟

تینا چیزی بهت گفته؟

 

چشمامو توی حدقه چرخوندم و گفتم وای یه دقیقه ایست کن چقد سوال پرسیدی دختر

بیا بریم آشپز خونه بهت میگم..

 

 

به دخترا گفتم چیشده، از اینکه یاشار حال تینا رو گرفته و جواب دندون شکنی بهش داده بود میخندیدن..

 

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستی pdf از پاییز

    خلاصه رمان :   هاتف، مجرمی سابقه‌دار، مردی خشن و بی‌رحم که در مسیر فرار از کسایی که قصد کشتنش را دارند مجبور به اقامت اجباری در خانه زنی جوان می‌شود. مردی درشت‌قامت و زورگو در مقابل زنی مظلوم و آرام که صدایش به جز برای گفتن «چشم‌» شنیده نمی‌شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک

  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد اول

  دانلود ماه مه آلود جلد اول خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای مها

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x