رمان نفوذی پارت 34 - رمان دونی

رمان نفوذی پارت 34

 

 

و از طرفی هم میگفتن که یاشار ازت حمایت کرده

و فلان..

منم پقی میزدم زیر خنده..

آخه چه حمایتی؟

آخرش که بگی الکی به دل خودت صابون نزن، میخواستم تینا به خدمتکارا احترام بزاره و حد خودشو بدونه..

چه چیزا!!

معلوم نیست حرفش و عملش با هم همخونی دارن اصلا؟

 

داشتم با خودم زیر لب حرف میزدم که سونیا زد روی دستم و با علامت دستش که توی هوا بود گفت :

 

-کجای؟ تو فضای؟

 

دستمو گذاشتم روی میز و گونمو به دستم تیکه دادم و بی حوصله گفتم :

 

-نه.. همین جام.. روی همین کره ای خاکی

 

چشماشو درشت کرد و گفت :

 

-دختر بلند ‌‌شو الان شران میاد ببینه نشستی پیش مسیح یه اشی برات میپزه ها.. نشستی به چی فکر میکنی؟

 

لپامو باد کرد و حرصی بادشو خالی کردم..

بلند شدم به دخترا کمک کنم که شران نیاد یه چنگ سومی به پا کنه..

گرچه اون همیشه با ما سر جنگ داره..

 

 

 

” یاشار ”

 

 

وقتی دیدم تینا داره با اون  دختره اینجور برخورد میکنه خونم به جوش اومد..

شاید برده یا خدمتکار بودن ولی تینا حق نداشت با اونا اینطور برخورد کنه!

ولی از جوابی که اون دختره به تینا داد کیف کردم خوب حالشو گرفت و جوابشو داد، که می‌شد شراره های آتیش توی چشم های تینا دید..

 

با حرفی که اون دختره به تینا زد تینا دستشو برد بالا که بزنه توی گوشش که با تشر و عصبانیت جوری که صدام به گوششون برسه اسم تینا صدا زدم

تینا از عصبانیتم و اینکه صداش کردم جا خورد و دستش توی هوا موند

با قدم های بلند به سمتشون رفتم..

تینا دستشو آورد پایین ولی نگاه از منی که عصبانی بودم نمی گرفت

معلوم بود فهمیده حرفاشون شنیدم و عصبی شدم و خشکش زده

ولی اون دختره نه ترسی داشت نه حالت چهره ش تغییر کرده بود

و تنها فقط منو نگاه می کرد

از شجاعتش که در برابر تینا سکوت نکرده و جوابشو داده خوشم اومد

 

کنارشون ایستادم و نگاهی به تینا کردم و نگاهی به اون دختره ی چشم آبی..

رو به تینا با عصبانیت از پشت دندون های کلید شده ام غریدم :

 

-فکر کردی اومدی توی این عمارت باید با خدمتکارا بد رفتاری کنی؟؟

و هر چی دلت خواست بارشون کنی؟

 

چشمامو ریز کردم و عصبی تر گفتم :

 

-میخوای خودت هم خدمتکار کنم و به مسیح بگم چه رفتار زننده و گوهی با خدمتکارا داری؟

هان؟؟

 

تنیا که معلوم بود از رفتارم جا خورده بر و بر نگاهم می کرد..

به حرف اومد و با پته مته گفت :

 

-آخه.. منکه چیزی بهش نگفتم..

نگاهی به دختره کرد و گفت اون انگار با من دعوا داشت

 

عصبی تر بهش توپیدم :

 

-من کر نبودم، بودم؟

کور هم نبودم..

پیش من زر اضافی نزن تینا

دست اشارمو جلو صورتش گرفتم و تهدید وار گفتم :

 

-فقط یه بار دیگه.. یه بار دیگه ببینم با خدمتکارا بد رفتاری میکنی یا قصد اذیت کردنشون رو داری خودم دمار از روزگارت در میارم که به غلط کردن بیفتی..

الان هم از جلو چشمام گم شو

تینا بدون حرفی فقط نگاهی پر از نفرت و خشمی به دختره کرد و رفت..

 

بعد رفتن تینا دختره ی چشم آبی سرشو انداخت پایین و تشکر زیر لبی کرد

روشو برگردوند که بره ولی دلم خواست که اذیتش کنم و بهش گفتم :

 

 

-الکی به دلت صابون نزن فکر کنی ازت حمایت کردم، فقط حد و مرز تینا بهش نشون دادم که با بقیه ای خدمتکارا بد رفتاری نکنه

 

به سمتم برگشت از چهره‌ ش معلوم بود که تعجب کرده و چشماش از تعجب گرد شده..

 

به صورتش پوزخندی زدم و رفتم سمت پنجره ای سالن..

نمیدونستم چه پدر کشتگی با این دختره داشتم که اذیتش میکردم؟

ولی اذیت کردنش برام لذت بخش بود!

پررو بود و اگر خدمتکار این عمارت نبود قطعا حال اون تینا رو بدتر می گرفت..

و با منم یکی به دو می کرد..

بعضی موقع پیش من پررو می شد ولی بعدش متوجه می شد که چی گفته

و از حرکات و حرفاش و حرص دادنش، که میدم چجوری عصبانی میشه لذت می بردم..

وقتی به چشماش نگاه می کردم توی چشماش غرق می شدم

توی چشماش یه چیزی داشت که آدمو مجذوب می خودش می کرد

این دختره خیلی برام عجیب بود

خدمتکارای دیگه هم توی عمارت بود ولی این از همشون پروو تر بود

و به قولی خروس جنگی بود

شاید اولین دختری بود که اینقدر بهش توجه کردم

با دخترا های دیگه ای هم رابطه داشتم ولی هیچ کدومشون حتی چهرشون هم یادم نمیاد درست حسابی

ولی این دختره چشماش منو مثل دریا توی خودش غرق می کرد

نمیدونستم چرا اینجوری شدم

و این دختره چرا فکرمو انقدر به خودش درگیر کرده

خدمتکار های دیگه هم تو عمارت هستن

ولی حواسم بیشتر پی این خروس جنگی

وقتی دیدم که از آسانسور

می خواد بره طبقه ای بالا

گفتم اذیتش کنم و اجازه ندم که از آسانسور استفاده کنه

وقتی چشم های آبیش گرد می شد چهره ش دیدنی می شد

مسیح اجازه نمی داد که خدمتکارا از آسانسور استفاده کنن ولی این دختره قانون شکنی می کرد

و از همین کاراش خوشم می اومد

انگار ترسی نه از من نه از مسیح نداشت

دختر پیچیده ای بود و این پیچیده و مبهم بودنش

از کاراش و رفتارش مشخص بود

من بیشتر دخترای که دیدم می‌تونستم بفهمم توی ذهنشون چی میگذره و چجور ذاتی دارن

 

ولی این دختره رو نمی تونستم بفهمم چی تو ذهنش میگذره و درونش چجوری

و دلم میخواست که این دختره ای چشم آبی کشفش کنم

با صدای مسیح از فکرم بیرون اومدم

 

-نمیای شام؟

 

نگاهمو از آسمون پرستاره و ماه ی که بین اون همه ستاره خود نمایی می کرد گرفتم و به سمت میز رفتم

یکی از صندلی هارو کشیدم و نشستم

مسیح با نگاه سوالی پرسید :

 

-تینا کجاست؟

 

نگاه سردی بهش کردم و کنج لبمو دادم بالا و گفتم :

 

-دوست دختر تو از من میپرسی؟

 

هنوز غذا نکشیده بود برا خودش که بلند شد و رفت

میدونستم کجا میخواد بره، دنبال اون دختره ای سلیطه برا همین ازش چیزی نپرسیدم و بیخیال مشغول غذا خوردنم شدم..

 

 

 

:::هانا:::

 

 

 

بعد از تمام شدن کارا و جمع کردن میز شام با بدنی خسته و کوفته خودمو دخترا مثل لشکر شکست خورده راهی اتاقمون شدیم..

انقدر خسته بودم که انگار یه کوه جا به جا کردم

ولی این عمارت درن دشت کاراش از حمل یه کوه هم بیشتره!

 

آتوسا راهی حمام شد و منو شبنم لباسامون رو عوض کردیم

و ولو شدیم روی تخت..

آیلین و سونیا هم لباساشون تعویض کردن و روی تختشون دراز کشیدن..

آیلین و شبنم با هم حرف می زدن و من غر می زدم و می گفتم بگیرن بخوابین ولی انگاری که با دیوار حرف می زدم!

 

کم کم داشت چشمام گرم می شد که شبنم صدام زد

چشمام بسته بود توی خواب و بیداری آروم گفتم :

 

-هوم؟

 

-خوابیدی؟

 

-اگه شما وراج ها بزارین میخوام بخوام

 

-باشه بخواب جوجه مرغ

 

خسته بودم و خیلی خوابم میومد و به زور لبامو از هم باز می کردم و جواب شبنم رو می دادم

امروز هم که مکافاتی داشتم و

 

از خستگی نمیدونم کی خوابم برد..

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ayliiinn
3 سال قبل

به بهههههه
ببین کی اینجاست!
هانا خانوم من!
.
.
خوبی تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

zahra
3 سال قبل

الان میرم روت خودت درس میشی 😂😂زیاد تف تفیم نکنیا

zahra
3 سال قبل

خسته نباشی عشقم واقعا کیف کردم خر خودمی⁦💪🏻⁩😂💙🙊

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x