رمان نفوذی پارت 49

5
(1)

بعد از درست کردن اتیش همه به شکل دایره دور اتیش نشستیم و مشغول حرف زدن بودیم که ترانه گفت بچه ها بیاین شجاعت و جرعت بازی کنیم

بچه ها قبول کردن ولی من دو دل بودم

و نمیدونستم بازی کنم یا نه؟

یاشار هم لب نمی زد چیزی بگه

ارش به یاشار گفت :

 

-هستی که یاشار خان؟

 

یاشار سری تکون داد و گفت :

 

-نه من نیستم، خودتون بازی کنید

 

آرش خندید و با خنده گفت :

 

-ترسیدی؟

بابا کار سخت دستت نمی‌دادیم!

 

یاشار بعد از چند ثانیه گفت :

 

-اوکی.. منم هستم

 

امیدم به یاشار بود که امیدمم ناامید شد

منم چیزی نگفتم و کامبیز بلند شد رفت یه بطری خالی از کافه اورد شروع به بازی کردن،

بچه ها بیشتر حقیقت رو انتخاب میکردن و سوالی های سخت و گاهی مثبت 18 میپرسیدن، سوال های مسخره هم می پرسیدن ولی کم کسی بود که جرعت انتخاب کنه تا اینکه بطری چرخید روی یاشار و آرش باید از یاشار می پرسید..

یاشار هم حقیقت انتخاب نکرد و گفت جرعت

آرش لبخند خبیثانه ای زد و رو کرد سمت بچه ها و گفت :

 

-بچه ها با یه صحنه‌ ای رمانتیک موافقید؟

 

بچه ها که انگاری فکر ارش رو خونده بودن ریز ریز می خندیدن و موافقتشون اعلام کردن

من هم گیج بودم که منظورشون از صحنه ای رمانتیک چی؟

آرش رو کرد سمت یاشار و با لبخند دندون نمایی گفت :

 

-خب یاشار..

 

کمی مکث کرد و ادامه داد :

 

-ما می‌خوایم که هانا..

 

وقتی اسممو آرش به زبون اورد شش دانگ حواسمو جمع کردم که ببینم میخواد چی بگه؟

با حرفی که زد چشمام به قد توپ تنیس شد

و ضربان قلبم تندتر شد

انگار چیزی که شنیده بودم باور نمی کردم که دوباره حرف آرش توی گوشم اکو ‌شد که گفت :

 

-میخوایم جلوی همه هانا ببوسی!

 

ناباور نگاهی به یاشار کردم که اونم بهم نگاه کرد

از چهرش معلوم بود که اونم جاخورده و تعجب کرده

یاشار نگاه ازم گرفت و رو به آرش گفت :

 

-نه.. نمیشه.. یه چیز دیگه بگو

 

سرمو برگردوندم به سمت بقیه که آرش نچ نچی کرد و با لبخندی که گوشه ای لبش بود گفت :

 

-حاجی ناسلامتی نامزدین.. بعد الان جوری رفتار می کنید که انگاری از غریبه هم غریبه ترین!

زود یالله ما منتظریم..

 

نامزد چی بود؟

کشک چی بود؟

اونا نمی دونستن که نامزدی در کار نیست و من خدمتکار عمارت یاشارم..

با این فکر چشمامو آروم باز و بسته کردم

همش تقصیر یاشار بود که عین خر توی گِل گیر کردیم و راه فرار نداریم

الان هم ازمون میخوان که همو ببوسیم!

برگشتم سمت یاشار و یاشارم به سمتم برگشت که مغموم گفت :

 

-انگار چاره ای نداریم..

 

چهار زانو نشستم و چشم غره ای نثارش کردم

و آروم گفتم :

 

-برات دارم..

 

یاشار هم چهار زانو رو به روم نشست و با لبخند کم رنگی گفت :

 

-آماده ای؟

 

با مشت زدم به زانوش و خشن گفتم :

 

-زهرمار

 

یاشار تو گلو خندید و چیزی نگفت

بعد از چند ثانیه خنثی هم دیگه رو نگاه می کردیم که یاشار اروم اروم سرشو به سمت صورتم متمایز کرد و جلو ارود

داشت لحظه به لحظه بهم نزدیک تر می شد

و منم قلبم تندتر می زد جوری که میتونستم صداشو بشنوم!

یک وجب فاصله بینمون بود که اب دهنمو به سختی قورت دادم و با چشمام صورت یاشار رو از نگاه می گذروندم

از این فاصله هرم نفس هاش تو صورتم پخش می شد و من حالی به حالی می شدم

دست خودم نبود و معلوم نبود چم شده؟

یاشار صورتشو جلو اورد و اون یک وجب فاصله بینمون هم پر کرد و لباش روی لبام قرار گرفت که بی اختیار چشمام بسته شد

نشستن لبای نرم و داغش روی لبام باعث شده بود که قلبم توی گلوم بزنه و نفس کشیدن هم از یادم بره..

 

گرمی لباش باعث شده بود گر بگیرم و یه حسی به بدنم تزریق می شد که داشتم شل می شدم

داشتم میرفتم توی یه عالم دیگه که یاشار اروم لباشو از روی لبام برداشت و عقب رفت

اروم پلک هامو باز کردم و عمیق نگاهش کردم

که عقب رفت و سر جای قبلیش نشست

با عقب رفتنش تازه میتونستم نفس بکشم

با گرفتن بوسه ای یاشار از من بچه ها راضی شدن

و چَه چَه و بَه بَه می کردن و میگفتن چه عاشقانه و دلربا..

منم که نمیدونم چم شده بود توی حال خودم نبودم و با بوسه ای یاشار توی دنیای دیگه سیر می کردم

که به خودم اومدم و نگاهمو از یاشار گرفتم و برگشتم رو به بچه ها نشستم و چیزی نگفتم..

قلبِ ناارومم اروم تر می تپید

دیگه بطری سمت یاشار خداروشکر نچرخید وگرنه شاید ازمون چیز های دیگه هم میخواستن!

تنها یه بار بطری سمت من چرخید که حقیقت رو انتخاب کردم و ترانه ازم پرسید :

 

-که قبل یاشار دوست پسر داشتی یا نه؟

 

منم گفتم :

 

-نه

 

هوا لب ساحل داشت سرد تر می شد و اتیش هم نداشتیم

تقریبا ساعت 11 بود که برگشتیم عمارت،

توی راه نه من حرف زدم نه یاشار

نه گفتم چرا همچین دروغی گفتی که به اینجا برسه نه گفتم که چرا بوسیدم؟

لام تا کام حرف نزدیم

با بوسه ای یاشار که از لبام چیده بود نمیدونم چرا دلم میخواست دوباره اون بوسه تکرار بشه!!

نمیدونم چه مرگم شده بود که تعاملاتم اینجوری تِله پاتی شده بود

ولی فهمیده بودم که یه حس های به یاشار دارم

و یاشار اولین پسری بود که باعث شده بود این حس ها درونم ظهور کنن

ولی نمیدونم چرا ته دلم غمگین بود؟

شاید بخاطر این بود که یاشار خلافکار.. ولی یه نور امیدی توی دلم بود که می‌گفت این دیو دو سر پلیسِ و اینو هم ثابت می کنم

با این فکر دستامو زیر سرم بردم و سعی کردم بخوابم..

 

 

“یاشار”

 

 

کنار پنجره ای قدی ایستاده بودم و ماه تابنده رو تماشا می کردم و ذهنم تمام درگیر امشب بود

به امشب و بوسیدن هانا!

بوسیدن دختری که از وقتی اومده بود توی این عمارت با پررو بازی و چموش بازیش منو شیفته خودش کرده بود

من که تموم فکرم پی هدفم بود الان ذهنم همش درگیر هاناست

درگیر کارا‌ش!

درگیر خنده هاش!

درگیر پررو بازی هاش!

درگیر بوسیدنش!

بوسیدنش و حس های که بهش داشتم باعث شده بود که بخوام این دختر مال من بشه و مال خودم باشه..

وقتی که به ترانه گفت قبل از من دوست پسری نداشته فهمیدم که من اولین نامزد دروغی و اولین کسی ام که بوسیدتش..

و چقدر این دل بی صاحبم میخواست که هانا مالِ من بشه

من عاشقِ دختر میلاد رضایی شده بودم دختری که مسیح از سر کینه و دشمنی با پدرش اونو آورد دبی و می‌خواست به پدرش درس عبرتی بده و با این فکر که خانوادش میان دنبالش و یه روزی قرار از این عمارت بره و دیگه پیش من نباشه یه توده ی بزرگ غم روی دلم می نشست

کاش می شد خودم و مسیح زودتر کارمون تمام بشه و برگردیم ایران

برگردیم و من بتونم هانا از پدرش خواستگاری کنم

ولی این یه خیال بود..

یه خیال غیر ممکن..

پدر هانا حتما من و مسیح یه خلافکارِ باند بزرگ می‌شناخت و دزدِ دخترش و دختر برادرش می دونست و ممکن نبود با این باور های که به منو مسیح داره هانا رو به من بده..!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x