رمان گرداب پارت 160 - رمان دونی

 

 

با کمی مکث، صدایی که اون روز پشت گوشی شنیده بودم، دوباره تو گوشم پیچید:

-سلطانی هستم..

 

اب دهنم رو قورت دادم و مودبانه گفتم:

-سلام..خیلی خوش اومدین..بفرمایین..

 

شاسی ایفون رو زدم و چرخیدم سمت مامان و گفتم:

-اومدن..

 

مامان با خوشحالی از جاش بلند شد و منم رفتم سمت اتاق سورن و تقه ای به در زدم…

 

در سریع و با عجله باز شد و سورن با نگرانی و پر هیجان نگاهم کرد…

 

سعی می کردم ناراحتیم رو متوجه نشه و لبخنده مهربونی زدم:

-اومدن..

 

لبش به لبخنده عمیقی از هم باز شد و تند از کنارم گذشت و من هم پشت سرش راه افتادم…

 

از در خونه زدیم بیرون و وارد حیاط شدیم و نگاهم به مامان افتاد که داشت به داخل خونه دعوتشون می کرد….

 

سورن انگار همون جلوی در خونه خشکش زده بود که جلوتر نمی رفت و منم کنارش ایستادم…

 

مامان در خونه رو بیشتر باز کرد و خودش کنار ایستاد و با خوشرویی گفت:

-بفرمایید..بفرمایید..خوش امدین..بفرمایید داخل..

 

چهارچشمی داشتم نگاه می کردم و بالاخره دیدمشون..

 

دقیقا همونقدر که سورن تعریف کرده بود، زیبا بودن..سوگل شباهت زیادی خصوصا تو مدل و رنگ چشم هاش به سورن داشت….

 

سامیار قد بلند و اندامی درشت و صورتی بسیار جدی و اخمالو اما زیبا…

 

نیم نگاهی به سورن کردم که هنوز خشک بود و با چشم های پر اشک بهشون خیره نگاه میکرد…

 

 

 

دوباره چرخیدم سمت بقیه..سوگل کاملا مشخص بود حال خوبی نداره و شوهرش دست هاش رو دورش گرفته بود و حتی با نگاهش هم انگار داشت ازش مراقبت میکرد…..

 

سوگل با بی قراری نگاهش رو چرخوند و با دیدن سورن، چشم هاش گشاد شد و لب و چونه ش لرزید….

 

چنگ زد به دست های سامیار که دورش رو گرفته بود و مظلومانه گفت:

-خودشه..خودشه..سورن منِ..خودشه..خدا..

 

پاهاش خم شد که سامیار نگهش داشت و مامان هم با عجله طرف دیگه ش رو گرفت و از افتادنش جلوگیری کردن….

 

سامیار سرش رو بلند کرد و عصبی و با خشم غرید:

-لعنت بهت سورن..

 

سوگل بلند زد زیر گریه و دست هاش رو به طرف سورن دراز کرد…

 

با بغض نگاهم رو از صورت گریون و مظلومش گرفتم و نگاهم به شکمش افتاد…

 

تو کشمکش افتادنش، مانتو پانچ نخیش کنار رفته بود و شکم برامده ش چشم هام رو گرد کرد…

 

سورن که انگار تازه به خودش اومده بود، پرواز کرد طرف خواهرش و من هم با نگرانی دنبالش رفتم…

 

پس برای همین وقتی فهمیده سورن زنده س حالش بد شده و بستریش کردن..برای همین شوهرش اینطوری نگران بود و ازش مراقبت می کرد…..

 

به هم که رسیدن، سوگل بلندتر زد زیر گریه و سورن هم با اشک هایی که روی صورتش ریخته بود، همدیگه رو محکم بغل کردن….

 

صدای گریه و اون بغل دلتنگشون، اشک منم دراورد و اروم زدم زیر گریه…

 

متوجه ی سامیار شدم که موهاش رو چنگ زد و بی طافت پشتش رو بهشون کرد تا شاهد حالشون نباشه….

 

 

 

دستم رو روی دهنم گذاشتم تا صدای گریه ام بلند نشه..

 

سوگل که هنوز حالش جا نیومده بود، اروم اروم زانوهاش خم شد و با کمک سورن، جفتشون روی زانوهاشون نشستن….

 

نگران بودم خدایی نکرده برای بچه ش اتفاقی بیوفته اما کاری هم از دستم برنمیومد..باید خودشون همدیگه رو اروم می کردن…..

 

سوگل سرش رو کمی عقب کشید و دست هاش رو دو طرف صورت سورن گذاشت…

 

با گریه و ذوق و مظلومانه گفت:

-سورن..خودتی؟..قربونت برم..قربونت برم..خوبی؟..اره؟..خوبی؟..داداشی…

 

سورن دست هاش رو روی دست های سوگل گذاشت و از دور صورتش برداشت…

 

جفت دستش رو توی دست هاش گرفت و سرش رو خم کرد و شروع کرد به بوسیدن دست های خواهرش….

 

میون گریه لبخندی زدم و گریه ی سوگل بیشتر شد و همینطور که سر سورن روی دست هاش خم بود، پیشونیش رو روی سرش گذاشت و زار زد:

-قربونت برم..منو کشتی..منو کشتی..

 

سورن سرش رو بلند کرد و دوباره خواهرش رو کشید تو بغلش و بالاخره صدای گرفته ش بلند شد:

-ببخشید..غلط کردم..غلط کردم..

 

با شنیدن صداش، گریه ی سوگل بلندتر و عمیق تر شد و سورن مستاصل و با بغص لب زد:

-گریه نکن..ببخشید..غلط کردم..خواهری..

 

صدای گریه ی سوگل کم تر شد و حتی من هم حس کردم حالش داره بد میشه و قدمی به سمتش برداشتم….

 

اروم اروم صداش قطع شد و تو بغل سورن شل شد و از حال رفت…

 

سورن با وحشت سوگل رو تو بغلش گرفت و بلند صداش کرد:

-سوگل..سوگل چی شد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گیتاریست شرور به صورت pdf کامل از ماه پنهان و هانیه ثقفی نیا

    خلاصه رمان :   داستان درباره دختری به اسم فرنوشه که شب عروسیش، بی رحمانه مورد تجاوز گیتاریست شیطان پرستی قرار میگیره و خانوادش اونو از خودشون میرونن. درنهایت فرنوش مجبور میشه به عقد اون مرد مرموز دربیاد ولی با آشکار شدن رازهای زیادی به اجبار پا به دنیایی میذاره که به سختی ازش فرار کرده بوده و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
غزل
غزل
1 سال قبل

اخی چقد غمگین💔🥺

.rhnMk
.rhnMk
1 سال قبل

قبلا پارتاتون طولانی تر بود ای کاش اینو بیشتر میذاشتید😢💔✨

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x