رمان گرداب پارت 173 - رمان دونی

 

 

دنیز با اخم نگاهشون کرد و با حرص رو به البرز گفت:

-بهتر از تو بودم که داشتی مارو از بالکن طبقه دوم پرت میکردی پایین که ببینی دور سرمون ستاره و کبوتر میاد یا نه….

 

البرز زودتر از همه خودش غش کرد از خنده و منم پق خنده رو زدم اما وسطش سرفه ام گرفت و به سرفه افتادم….

 

البرز پهن زمین شد از خنده اما کیان و دنیز که اون ها هم داشتن می خندیدن، با هول اومدن طرفم:

-ای وای چی شد..

 

دستم رو به سختی بلند کردم و به پاتختی کنارم اشاره کردم:

-اس..اسپری..

 

کیان سریع اسپری رو برداشت و برام زد و درحالی که لبخند روی لبم بود نفس کشیدم و حالم که بهتر شد دوباره اروم خندیدم….

 

البرز خندون نگاهم کرد:

-بهتری؟..

 

سرم رو تکون دادم که البرز رو به دنیز کرد و با ذوق گفت:

-اینو چرا خودم یادم نبود..تو که تعریف کردی یادم اومد..وای جدی جدی داشتم می انداختمتون پایین….

 

دنیز با خنده چشم غره ای بهش کرد و همون موقع مامان با هول وارد اتاق شد:

-چی شد..پرند..

 

وقتی نگاهش به چهره های خندون ما افتاد، نفسی کشید و چشم غره ای بهمون رفت:

-مگه بچه هستین..قلبم کنده شد..

 

بعد جلوتر اومد و گفت:

-بهتری؟..

 

 

 

دنیز دستمال رو از روی پیشونیم برداشت و مامان دستی به صورت و گردنم کشید و گفت:

-خداروشکر تبت کمتر شده..

 

بعد به بچه ها نگاه کرد و گفت:

-برم یه شربتی چیزی بیارم بخورین..

 

بچه ها کمی تعارف کردن و مامان از اتاق رفت بیرون..

 

لرز دوباره تو بدنم نشسته بود..پتو رو کشیدم بالا تا گردنم و به دنیز گفتم:

-دیگه دستمال خیس نذار..لرزم میگیره..

 

سرش رو تکون داد و کیان گفت:

-کاش میومدی می رفتیم دکتر، خیال ما هم راحت میشد..اخه چی شد یه دفعه؟…

 

نفسی کشیدم و چونه ام رو هم بردم زیر پتو و لب زدم:

-بعدا براتون تعریف می کنم..الان نمی تونم..

 

دنیز دستم رو گرفت و گفت:

-باشه..فعلا اگه میتونی یکم بخواب..

 

سرم رو تکون دادم و چشم های داغ و سوزانم رو بستم..

 

بچه ها تا جایی که می تونستن، اروم حرف می زدن که من بتونم بخوابم…

 

کمی که گذشت، هنوز بیدار بودم اما چشم هام بسته بود و فکر و خیال های زیادی تو سرم می اومد و می رفت…

 

بچه ها که فکر کردن من خوابم برده، اروم بلند شدن و از اتاق رفتن بیرون…

 

نمی دونستم باید چکار کنم..هیچ ایده ای نداشتم که چه طوری از این بدبختی جدید نجات پیدا کنم…

 

خودم رو زیر پتو جمع کردم و به پهلو شدم..

 

شاید باید با مامان حرف میزدم و بهش می گفتم دیروز چه اتفاقی افتاده و اقاجون چه حرف هایی بهم زده بود….

 

از طرفی هم از خودم حرصم گرفته بود که بهش جوابی نداده بودم و تو سکوت به حرف هاش گوش دادم و بعد هم خداحافظی کردم و اومدم خونه…..

 

 

فشار عصبی که با حرف هاش بهم وارد کرده بود، باعث شد به این حال و روز بیوفتم…

 

شاید اگه پدرم زنده بود، کسی جرات نمی کرد اینجوری برام تصمیم بگیره و من رو عروسک خیمه شب بازی خودشون بکنن….

 

می دونستم همه ی اینها کار اون کاوه ی عوضیه و اون این نقشه هارو کشیده بود…

 

می دونست من رو حرف اقاجون نمی تونم حرف بزنم و از طرفی خودشم حرفش توسط اقاجون خونده میشد….

 

کلافه پتو رو کمی عقب زدم و تو جام جابه جا شدم..

 

هرلحظه که بهش فکر می کردم، انگار حالم بدتر میشد و تمام تنم به عرق می نشست…

 

دستی به پیشونیم کشیدم و با صدای الارم پیامک گوشیم، دستم همونجا روی پیشونیم از حرکت ایستاد….

 

گوشه ی لبم رو جویدم و خواستم بی خیالش بشم اما حسی مانع شد…

 

دست دراز کردم و گوشی رو از روی پاتختی برداشتم و رمزش رو وارد کردم…

 

شماره ناشناس بود و نمی شناختمش..

 

پیامکش رو باز کردم و ابروهام اروم اروم بالا رفت و با تعجب خوندمش…

 

“بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست”

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارتعاش pdf از مرضیه اخوان نژاد

    خلاصه رمان :     روزی شهراد از یه جاده سخت و صعب العبور گذر میکرده که دختری و گوشه جاده و زخمی میبینه.! در حالیکه گروهی در حال تیراندازی بودن. و اون دختر از مهلکه نجات میده.   آیسان دارای گذشته ای عجیب و تلخ است و حالا با برخورد با شهراد و …      

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر آهو خانم

  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobina Solite
Mobina Solite
1 سال قبل

خوب بود ولی کمه کوتاهه بلند کن

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

neda
عضو
پاسخ به  🙃...یاس
1 سال قبل

😂 😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x