رمان گرداب پارت 183 - رمان دونی

 

 

***************************************

 

تازه از سر کار برگشته بودم و بعد از ناهار، توی اتاقم و روی تخت دراز کشیده بودم و تو چرت بودم….

 

زندگی به روال سابق برگشته بود و همه چیز شده بود مثل روزهایی که هنوز با سورن اشنا نشده بودیم….

 

همه چیز مثل گذشته بود جز من..

 

این حال من بود که تغییر کرده شده بود و هرروز بی قرار و بی قرارتر میشد…

 

کلافه تو جام جابه جا شدم و لای چشم های خمارم رو باز کردم…

 

فکر و خیال های تو سرم اجازه نمیداد خوابم ببره..هرلحظه از یه شاخه به شاخه ی دیگه می پرید و حالم رو بدتر می کرد….

 

خصوصا که مامان گفت امروز صبح سورن بهش زنگ زده و حالمون رو پرسیده…

 

درکنار دلتنگی زیاد، دلخور هم بودم..

 

چرا به من زنگ نمیزد؟..چرا از خودش شماره ای بهم نمیداد؟…

 

می دونستم اون مثل من نیست و دلیلی نداشت هرروز بخواد بهم زنگ بزنه و باهام در ارتباط باشه…

 

نمی دونم چرا دلخور بودم..دلیل موجه ای برای ناراحتیم نداشتم..اون که به من تعهدی نداشت…

 

همه ی اینارو می دونستم اما بازم ته دلم، توقع این همه بی خبری و بی محلی رو نداشتم…

 

مامان گفت حالش خوب بوده و خیالم راحت شد که حداقل اون خوبه…

 

روزها عکس هایی که توی گوشیم، باهم گرفته بودیم رو ورق میزدم و بغض بزرگ تو گلوم رو قورت میدادم….

 

دلم پر پر میزد واسه اینکه یک بار دیگه ببینمش..

 

نفسی کشیدم و با بلند شدن صدای گوشیم، سرم رو چرخوندم و دستم رو دراز کردم سمت عسلی و گوشی رو برداشتم….

 

 

 

نگاهم بهت زده به شماره روی گوشیم خیره موند و دلم هرهر ریخت…

 

اقاجون بود و من احساس کردم یهو سرم داخل یک ظرف اب داغ فرو رفت…

 

می دونستم باهام چکار داره اما نمی دونستم باید چی بهش بگم…

 

از جا پریدم و گوشی به دست از اتاق دویدم بیرون..

 

با دلهره مامان رو صدا کردم:

-مامان..مامان کجایی؟..

 

صداش رو از داخل اتاق شنیدم:

-اینجام پرند..چی شده؟..

 

دویدم سمت اتاقش و در رو به ضرب باز کردم..

 

جلوی در باز کمدش ایستاده بود و پشت به در اتاق بود که با وحشی بازی من با ترس چرخید طرفم….

 

با وحشت نگاهش کردم و گوشی رو بالا گرفتم:

-اقاجون زنگ میزنه..

 

چشم هاش گرد شد و متعجب گفت:

-خب زنگ بزنه..جواب بده ببین چیکار داره..

 

دست ازادم رو محکم کوبیدم تو پیشونیم و به خودم لعنت فرستادم که چرا تا الان موضوع رو براش تعریف نکردم….

 

لبم رو محکم گزیدم و کم مونده بود بزنم زیر گریه:

-مامان..یه چیزی شده..

 

با ترس راه افتاد طرفم و بازوم رو گرفت و کشید سمت تختخوابش و من رو روش نشوند و خودش هم کنارم نشست….

 

دستم رو توی دستش گرفت و با ارامش گفت:

-باشه عزیزم..اروم باش..چند نفس عمیق بکش..

 

چشم هام رو بستم و تند تند نفس کشیدم..

 

تماس قطع شده بود و می دونستم دوباره زنگ میزنه..

 

 

چشم هام رو باز کردم و به مامان خیره شدم که لبخنده محوی زد و اروم گفت:

-خیلی خب..حالا اروم تعریف کن ببینم چی شده..

 

مضطرب و با صدایی که به شدت می لرزید، شروع کردم به تعریف کردن اون روزی که کاوه اومد دنبالم و بردم پیش اقاجون….

 

صورت مامان هرلحظه بیشتر توی هم میرفت و چشم هاش برزخی میشد…

 

حرف های اقاجون رو که براش گفتم، اخم هاش شدید تو هم فرو رفت و دستم رو محکم فشرد…

 

حرفم که تموم شد، زدم زیر گریه و نالیدم:

-مامان..مامان من حالا چیکار کنم؟..

 

مامان محکم و حمایت گرانه کشیدم تو بغلش و با اطمینان گفت:

-نگران نباش..مگه من به همچین چیزی اجازه میدم..تورو به هیچ کاری نمی تونن مجبور کنن..مگه از رو جنازه ی من رد بشن..اروم باش..بسپارش به من…..

 

دست های مامان از عصبانیت به لرزش افتاده بود و به سختی داشت خودش رو کنترل می کرد…

 

با بلند شدنِ دوباره ی صدای گوشیم، تو جام پریدم و با وحشت به مامان نگاه کردم…

 

پلکی زد و گوشی رو از تو دستم بیرون کشید و من با ترس صداش کردم:

-مامان..میخواهی چیکار کنی؟!…

 

-تو همینجا بشین..من باهاش حرف میزنم..

 

تماس رو قبل از اینکه قطع بشه وصل کرد و درحالی که گوشی رو کنار گوشش می گذاشت، از جاش بلند شد و محکم جواب داد:

-الو..سلام..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ۲۸ گرم به صورت pdf کامل از هانیه وطن خواه

    خلاصه رمان:   راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل مجبور میشه خونش بده اجاره و با وارد شدن شاهرخ خسروانی داستان وارد معمایی میشه که ….     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تموم شهر خوابیدن

    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر پرتو كتابی است قطور كه به هيچ كدام از زبان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی دفاع pdf از هاله بخت یار

  خلاصه رمان :       بهراد پارسا، مردی مقتدر اما زخم خورده که خودش و خانواده‌ش قربانی یه ازمایش غیر قانونی (تغییر ژنتیکی) توسط یه باند خارجی شدن… مردی که زندگیش در خطره و برای اینکه بتونه خودش و افراد مثل خودش رو نجات بده، جانان داوری، نخبه‌ی ژنتیک دانشگاه تهران رو می‌دزده تا مشکلش رو حل کنه…

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Titi
Titi
1 سال قبل

عالی

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x