رمان گرداب پارت 221 - رمان دونی

 

 

 

 

سرم رو روی سینه ش به تایید بالا و پایین کردم و سورن با خنده گفت:

-واقعا لعنت بهش..گربه ی وقت نشناس..

 

دوباره خندیدم که صورتش رو تو گردنم فرو کرد و بوسه ش ایندفعه روی گردنم مهر شد و با ارامش چشم هاش رو بستم….

 

بوی تنش رو نفس کشیدم و دست هام رو روی کمرش گذاشتم…

 

یک دستش رو روی کمرم و اون یکی دستش رو روی موهاش کشید و پشت گردنم رو گرفت و به سینه ش فشرد….

 

روی سرم رو بوسید و کمی تو بغل هم موندیم و بعد سورن فاصله گرفت و دست هاش رو دو طرف صورتم گذاشت….

 

خم شد پیشونیم رو بوسید و مهربون گفت:

-برو بخواب دیگه..قبلش یه لیوان اب بخور..

 

سرم رو تکون دادم و کمی نگاهش کردم و بعد بی اختیار روی پنجه ی پاهام بلند شدم و گونه ش رو بوسیدم…

 

فاصله که گرفتم، دیدم چشم هاش رو بسته و با ارامش لبخند میزنه…

 

چشم هاش رو باز کرد و با همون لبخنده جذاب و نگاه مهربونش گفت:

-این ارزشش از صدتا بوسه بیشتر بود..

 

من هم لبخند زدم و با خجالت سرم رو پایین انداختم که دستش رو بغل سرم گذاشت و طرف دیگه ی سرم رو بوسید و توی گوشم گفت:

-شبت بخیر خوشگلم..

 

-شب تو هم بخیر..

 

 

 

================================

 

در ورودی اپارتمان رو بستم و با لبخندی به لب وارد کوچه شدم…

 

دست هام رو توی جیب سویشرتم فرو کردم و راه افتادم سمت خونه…

 

فاصله ی زیادی نبود و هوا هم با اینکه ابری و گرفته بود اما حال و هوای خوبی بهم میداد…

 

با صدای الارم پیامک، گوشیم رو از جیبم دراوردم و پیام سورن رو باز کردم…

 

“نذاشتی که برسونمت دختر لجباز..رسیدی خونه خبر بده”

 

لبخندم پررنگ تر شد و شروع کردم به جواب دادن..

 

“تو غذایی که برات اوردمو بخور و استراحت کن که باید بری سرکار..چشم خبر هم میدم”

 

با لبخند گوشی رو سر دادم داخل جیبم و دست هام رو هم دوباره داخل جیبم فرو کردم و سرم رو بلند کردم….

 

نم نم بارون شروع شده بود و پوست صورتم رو نوازش میداد…

 

لبخند از لبم دور نمیشد و چه حال خوبی داشتم وقتی پیش سورن بودم…

 

با اینکه اوایل از خونه گرفتنش ناراحت بودم اما الان اونجا برامون تبدیل شده بود به یک مکان گرم و صمیمی که می تونستیم با خیالت راحت باهم وقت بگذرونیم…..

 

نفس عمیقی از هوای باران خورده کشیدم و سرم رو پایین اوردم…

 

همزمان صدای بوق بلند و ممتدی از کنارم بلند شد..

 

 

با تعجب سرم رو چرخوندم و با دیدن ماشین اشنایی که کنارم نگه داشته بود، درجا اخم هام توی هم رفت….

 

یک لحظه توقفم از سر تعجب، باعث شد فرصت کنه از ماشین پیاده بشه و خودش رو بهم برسونه…

 

سرم رو چرخوندم و بی توجه بهش، خواستم به راهم ادامه بدم که بازوم از پشت کشیده شد…

 

پلک هام رو باحرص روی هم گذاشتم و نفسم رو فوت کردم بیرون…

 

خودم رو عقب کشیدم و با اخم های گره خورده گفتم:

-ولم کن..چه غلطی داری میکنی..

 

انگشت هاش رو محکم توی بازوم فرو کرد و اون هم با اخم و عصبانیت گفت:

-کجا بودی؟!..

 

از پرروییش تعجب کردم و ابروهام رو انداختم بالا:

-چی؟!..

 

-از کجا داری میایی؟..

 

صداش بلند شده بود و با خشم زیادی حرف میزد..

 

دستم رو تکون دادم تا ولم کنه و با حرص گفتم:

-به تو چه..ولم کن ببینم..

 

ولم که نکرد هیچ، اون یکی بازوم رو هم گرفت و محکم کشیدم سمت خودش…

 

سرش رو خم کرد و نفس های سوزان و پر خشمش به صورتم خورد…

 

از لای دندون های بهم فشرده ش غرید:

-یه به تو چه ای نشونت بدم پرند تمام دنیا به حالت زار بزنن…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دامینیک pdf، مترجم marya mkh

  خلاصه رمان :     جذابیت دامینیک همه دخترهای اطرافش رو تحت تاثیر قرار می‌ده، اما برونا نه تنها ازش خوشش نمیاد که با تمام وجود ازش متنفره! و همین انگیزه‌ای میشه برای دامینیک تا با و شیطنت‌ها و گذشتن از خط‌قرمزها توجهشو جلب کنه تا جایی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آفرودیته pdf از زهرا ارجمندنیا

  خلاصه رمان :     داستان در لوکیشن اسپانیاست. عشقی آتشین بین مرد ایرانی تبار و دختری اسپانیایی. آرون نیکزاد، مربی رشته ی تخصصی تیر و کمان، از تیم ملی ایران جدا شده و با مهاجرت به شهر بارسلون، مربی دختری به اسم دیانا می شود… دیانا یک دختر اسپانیایی اصیل است، با شیطنت هایی خاص و البته، کمی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند

  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار نیست!   عمران صدایش را بالاتر می‌برد.   رگ‌های ورم‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x