رمان گرداب پارت 369 - رمان دونی

 

 

دو طرف صورتم رو محکمتر گرفت و لب هاش مماس با لب هام شد…

 

نگاهش اروم از روی لب هام بالا اومد و به چشم هام نگاه کرد…

 

هرم داغ نفسش به لب و پشت لبم می خورد و انگار حرارت بدنم رو بالا می برد…

 

با ناز پلکی زدم که نگاهش برگشت روی لبم و نفسش رو محکم بیرون داد…

 

نوک زبونش رو به گوشه ی لبش زد و بیشتر خم شد تو صورتم و لبش محکم روی لبم نشست….

 

انقدر محکم که سرم کمی خم شد عقب و شونه هاش رو چنگ زدم…

 

چشم هام رو بستم و سورن لب هام رو کامل بین لب هاش گرفت و محکم بوسید…

 

از فشار لب و دندونش روی لب هام، سوییشرتش رو محکم تر تو چنگ گرفتم…

 

از درد زیاد کمی شونه هاش رو هول دادم که متوجه شد و فشار لب هاش رو کم کرد…

 

بعد اروم اروم از حرکت ایستاد و لب هاش رو سر داد و به چونه ام رسوند…

 

بوسه های خیس و ارومش رو از چونه به طرف پایین برد…

 

شالم رو از سرم برداشت و بی هدف روی زمین انداخت…

 

بوسه ای به خط فکم زد و سرش رو عقب برد..

 

یک دستش رو وسط کمرم گذاشت و چسبوندم به خودش…

 

لای چشم های خمارم رو کمی باز کردم و اون یکی دستش رو دیدم که از کنارم رد شد و پشت سرم روی کانتر نشست….

 

دستش رو یه دور کامل تا جایی که می تونست روی سطح کانتر کشید و تمام وسایل روش رو از سمت چپ به راست برد و پشتم رو خالی کرد….

 

#پارت1981

 

صدای برخورد وسایل به سطح کانتر کمی از منگی خارجم کرد اما سورن فرصت فکر کردن بهم نداد….

 

جفت دست هاش رو زیر پاهام انداخت و از زمین بلندم کرد…

 

نشوندم روی کانتر و خودش هم بین پاهام ایستاد و دوباره دو طرف صورتم رو گرفت و حمله کرد به لب هام….

 

تازه با نشستن روی اون کانتر هم قدش شده بودم و سرم موازی با سرش قرار گرفته بود….

 

یک دستم رو بغل گردنش گذاشتم و اون یکی دستم رو هم تو موهای پشت سرش فرو کردم….

 

نفس عمیقی کشیدم و با همون شدت و هیجان خودش همراهیش کردم…

 

سرهامون می چرخید و لب هامون روی لب همدیگه می لغزید…

 

سورن یک دستش پشت کمرم بود و با اون یکی دست بزرگش سرم رو گرفته بود…

 

وقتی احساس کردم کمی نفسم داره تنگ میشه، با ناله ی ارومی خودم رو عقب کشیدم و سورن هم سریع لب هاش رو ازم جدا کرد….

 

پیشونیم رو روی پیشونیش گذاشتم و نفس زنان صداش کردم:

-سورن..

 

روی لب های خیسم رو بوسه ی ارومی زد و پچ زد:

-جونم؟..

 

دست هام رو روی تنش کشیدم و پایین اوردم..

 

زیپ سوییشرتش رو بین انگشت هام گرفتم و لب زدم:

-خیلی دوسِت دارم..

 

میون نفس های تند شده ش، بریده گفت:

-عاشقتم..

 

#پارت1982

 

لبخند زدم و زیپ سوییشرتش رو کامل پایین کشیدم و قبل از اینکه بتونم کاری کنم، خودش ازم کمی فاصله گرفت و سریع و با عجله سوییشرت رو دراورد و پرت کرد روی زمین…..

 

با همون عجله لبه های تیشرتش رو مشت کرد و اون رو هم از سرش بیرون کشید و انداخت کنار قبلی ها….

 

با هیزی نگاهم رو روی عضله هاش و سیکس پک جذابش چرخوندم…

 

متوجه ی نگاهم شد و لبخند محوی روی لبش نشست…

 

با خجالت نگاهم رو ازش گرفتم که سورن دوباره چسبید بهم و لب هاش رو روی گوشم کشید و اهسته لب زد:

-چیزی که میبینی رو می پسندی؟..

 

خنده ام گرفت و بی حرف سرم رو بالا و پایین کردم که لاله ی گوشم رو بین لب هاش گرفت و درجا خنده ام رو خوردم و بی اختیار اهی از لب هام خارج شد…..

 

دوباره تو گوشم نجوا کرد:

-جون دلم..

 

لب هاش رو کشید تا روی گردنم و پوست گردنم رو بین لب هاش بوسید و دلم هری فرو ریخت و این دفعه صدای ناله ی ارومی ازم بلند شد و بلافاصله لب هام رو با خجالت بهم فشردم…..

 

سورن از همونجا تو گردنم اروم گفت:

-دوست دارم صداتو بشنوم..از من خجالت نکش..

 

موهاش رو مشت کردم و سرم رو بالا گرفتم و چیزی نگفتم…

 

همینطور که کل گردنم رو هدف بوسه هاش قرار داده بود، دستش رو روی دکمه های مانتوم گذاشت….

 

#پارت1983

 

با یک دست شروع کرد به باز کردن دکمه های مانتوم و انقدر محکم و با ولع گردنم رو می بوسید که ندیده می دونستم جاش حتما مونده….

 

از حسی که بهم دست داده بود، بی هدف تنش رو چنگ زدم و سورن مانتو رو از روی شونه هام پایین کشید….

 

از تنم دراورد و اون رو هم پرت کرد وسط خونه..

 

نفس تند و عمیقی کشیدم که سورن صداش رو شنید و با چشم های سرخ شده نگاهم کرد و با نگرانی گفت:

-خوبی؟!..

 

سرم رو و بالا و پایین کردم و لبخند زدم و جوابش رو با لبخندی محو داد…

 

درحالی که هنوز بین پاهام ایستاده بود جفت دست هاش رو کنار رون هام گذاشت و پاهام رو پیچید دور کمر خودش و با یک حرکت از روی کانتر بلندم کرد…..

 

با ترس دست هام رو هم دور گردنش حلقه کردم و چسبیدم بهش…

 

اروم خندید و لب هاش رو کشید به قفسه ی سینه ام که از بازی یقه ام معلوم بود و من باز هم اه کشیدم….

 

دوباره “جان” گفت و محکم کمرم رو فشرد و چسبوندم به خودش و راه افتاد سمت سالن…

 

به کاناپه که رسید با ملایمت من رو خوابوند روش و خودش هم باهام اومد و خیمه زد روم….

 

گلوم رو محکم تو دستش گرف و خم شد و لب بالاییم رو بین لب هاش گرفت…

 

همزمان من هم لبش رو گرفتم و همراه و هم پای خودش شروع به بوسیدنش کردم….

 

#پارت1984

 

موهاش رو چنگ زدم و سورن حلقه ی دستش دور گلوم رو محکم تر کرد و ناله ام بلند شد….

 

حرکت لب و زبونش و فشار دست هاش بدنم رو داغ و سست کرده بود و انگار هرچی می گذشت حسش بیشتر می شد….

 

موهاش رو محکم تر مشت کردم و سورن لب هاش رو حرکت داد به سمت گردنم و همزمان دستش هم از گلوم پایین رفت….

 

یقه ی لباسم رو با نوک دو انگشت اشاره و وسطیش کمی پایین کشید و لب هاش رو هم همراه باهاش برد….

 

اون یکی دستش رو هم از پایین زیر لبه ی تیشرتم برد…

 

از حرارت دستش روی شکمم کمی از خلسه دراومدم و بی اختیار به دستش چنگ زدم…

 

چشم هام رو محکم بهم فشردم و نفس زنان صداش کردم:

-سورن..

 

جواب که نداد، اب دهنم رو بلعیدم و باز هم نالیدم:

-سورن..

 

سرش رو بلند کرد و نفس داغش رو تو صورتم فوت کرد:

-جون سورن..

 

دست ازادم رو بالا اوردم و روی صورتش کشیدم..

 

سر و صورتش عرق کرده بود و موهای قهوه ای رنگش بهم ریخته و به پیشونیش چسبیده بود….

 

با نگرانی نگاهش کردم که سرش رو تکون داد تا کمی از اون حس و حال دربیاد و بعد لبخنده محوی زد و مهربون گفت:

-جونم؟..

 

#پارت1985

 

زبونم رو روی لب های خشکم کشیدم و نتونستم چیزی بگم اما انقدری من رو می شناخت که بدونه چی نگرانم کرده….

 

روی جفت چشم هام رو بوسید و بعد دوباره صورتش رو مقابل صورتم گرفت و با لحن حمایتگرانه و پرمحبتی گفت:

-نگران چیزی نباش..یکم نامزد بازی که می تونیم بکنیم..حواسم هست…

 

با تموم شدن حرفش بالافاصله دستم دستش رو ول کرد و لبخند روی لبم نشست…

 

وقتی سورن می گفت حواسش هست دیگه نگرانی معنی نداشت…

 

من چشم بسته هم به این مرد اعتماد داشتم…

 

لبخند و حالت صورتم رو که دید اون هم لبخند زد:

-خودت و این لبخندت رو می خورم..

 

لب هام رو جمع کردم و ابرویی بالا انداختم که با تخسی غر زد:

-والا می خورم..

 

خندیدم و اهسته صورتش رو نوازش کردم..

 

سورن پشت انگشت هاش رو روی شکم صاف و تختم کشید و بعد اروم اروم تیشرت رو بالا اورد….

 

و من با اعتماد و اطمینان کامل کمرم رو از روی کاناپه کمی بالا گرفتم و بهش کمک کردم تیشرت رو از سرم رد کنه و از تنم دربیاره….

 

تیشرت رو هم پرت کرد و نگاهش که روی بدن برهنه ام نشست، با خجالت چشم هام رو بستم…

 

اول نفس داغش و بعد لب هاش روی تنم نشست و من همه چی دوباره از ذهنم پاک شد و دلم هری ریخت و بدنم داغ شد….

 

موهاش رو چنگ زدم و بی اختیار ناله ای کردم و سورن پر احساس نازم داد:

-جونم..قربونش برم…

 

#پارت1986

 

============================

 

سینی بزرگ حاوی میوه و شیرینی و لیوان هارو روی تخت گذاشتم…

 

قبل از اینکه روی تخت چوبی تو حیاطمون که همه بچه ها روش نشسته بودن بشینم گفتم:

-به خدا مامان بفهمه همه مونو پاره پوره میکنه..

 

کیان ابرویی بالا انداخت و به ساختمان نگاه کرد:

-مگه خواب نیست؟..

 

-یهو بیدار شه چی؟..

 

البرز با تمسخر نگاهم کرد:

-خاله الان بمب هم بترکه بیدار نمیشه..

 

شونه بالا انداختم و گفتم:

-به هرحال من هشدار دادم..بیاد بفهمه من گردن نمیگیرم..پای خودتونه…

 

سورن خنده ش گرفت و دست دور گردنم انداخت و کشیدم سمت خودش و شقیقه ام رو بوسید….

 

خودم رو کنار کشیدم و غر زدم:

-این لیوانارم بعد با خودتون ببرین وگرنه بوشو حس میکنه…

 

البرز چشم غره ای بهم رفت و تشر زد:

-تو این سرما مارو از داخل خونه کشوندی تو حیاط که مامانت نفهمه..دیگه چه مرگته..میذاری راحت دوتا پیک کوفت کنیم یا نه….

 

به دنیز نگاه کردم و گفتم:

-چقدر بیشعوره این..

 

بعد دوباره به البرز نگاه کردم و با حرص ادامه دادم:

-مامانم اونجا نماز میخونه خر..بگیر کوفت کن..

 

سورن اروم گفت:

-هیس یواش..خودشم بیدار نشه شما الان بیدارش می کنین…

 

کیان عصبی نگاهمون کرد و گفت:

-مگه می تونن اروم باشن..

 

سرم رو تکون دادم و کیان سه تا لیوان از داخل سینی بزرگی که من اورده بودم برداشت و جلوی البرز گذاشت….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 57

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تمام زمزمه های زمین به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

        خلاصه رمان:   مرال یه عکاس طبیعته که در کودکی، پدر و مادرش از هم جدا شدن.. با این احوال در شرایط نرمالی مرال رو بزرگ کردن.. مرال پس از شنیدن خبر فوت ماهان از دوستان خانوادگی‌شون، به روستای خوش آب و  هوایی میره که عمه اش اونجا خونه داره.. اونجا با خیام آشنا میشه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x