رمان گریز از تو پارت ۱۰۶

 

یاسمین ناخنش را به دندان گرفته و خیره بود به متین و آسو که سر در لاک هم فرو برده و آرام حرف میزدند.

اصلا حواسش نبود که چند دقیقه است ایستاده
و نگاهشان میکند. فقط سعی داشت محتوای حرفشان را بفهمد‌… متین که حرف میزد، آسو گهگاهی لبخند حواله اش میکرد و همین باعث میشد بیشتر حرصش بگیرد.
تمام هوش و حواس متین به دخترک بود و در این مدت حتی یک جمله میان خودش و او رد و بدل نشده بود…

دستش را پایین آورد و نفس عمیقی کشید… آسو دوست خوبی بود برایش اما حس میکرد دیگر حامی ای در این خانه ندارد تا بهش تکیه کند!

بازوهایش را بغل کرد و با آه پر حسرتی سرش را چرخاند که با دیدن ارسلان‌ در یک وجبی اش قلبش برای چند صدم ثانیه ایستاد.
ارسلان با اخم های درهم خیره اش بود و پلک هم نمیزد. یاسمین عصبی و با ترس دست روی قلبش گذاشت…

_واقعا مشکلت با من چیه ارسلان؟ آزار داری؟

ارسلان با مکث سرش را خم کرد: دو ساعت به چی نگاه میکردی؟

_هیچی…

_هیچی اینطور حواست و پرت کرده بود که چند بار صدات زدم و متوجه نشدی ؟

یاسمین کلافه شد: میشه دست از سرم برداری ارسلان؟ حوصله ندارم.

خسته بود و نمیخواست بهانه ای دست او بدهد. میدانست با هر حرکتی می‌تواند جنجالی تازه به پا کند…
ارسلان یک دستش را روی دیوار گذاشت و مقابل او ایستاد تا راه فرارش را بندد.

_منو نگاه کن…

یاسمین با استرس چشم هایش میچرخاند. میترسید با نگاهش حال دل و افکارش برملا شود.

_یاسمین؟

دخترک پلک زد و با مکث سرش را بالا برد: چیه؟

_به چی فکر میکردی که زل زده بودی به اون دوتا؟

_گفتم که هیچی!

ارسلان سعی داشت مچ نگاهش را بگیرد و یاسمین مثل ماهی از دستش لیز میخورد…
بیشتر از این توان نداشت تا بغضش را بخورد. تا خواست از کنارش رد شود ارسلان بازویش را گرفت.

_صبر کن یاسمین. وقتی فرار میکنی یعنی مچت بسته ست!

یاسمین جا خورد: یعنی چی؟

_یعنی داری چیزیو از من پنهون می‌کنی که حتی فکر کردن بهش اون روی سگمو بالا میاره.

یاسمین با ترس و تعجب برگشت و آب دهانش را قورت داد. دست ارسلان شل شد اما رهایش نکرد…

_به رابطه ی اون دو نفر که حسادت نمیکنی؟ هوم؟

نفس یاسمین بند رفت و چشم هایش گرد شد. ارسلان تیز تر از این حرفا بود… با هر نگاه و حرکتش تا عمق احساسش را میخواند.

_این… چه حرفیه؟

ترس و اضطراب پشت لحنش داشت جان ارسلان را میگرفت. شک داشت به نگاهش اما نمی‌خواست باور کند‌. از مهر او نسبت به متین میترسید…

_یعنی من اشتباه متوجه شدم و تو همچین حسی نداری؟

دخترک هول کرد: معلومه که نه. اصلا رابطه ی اونا به من چه؟

ارسلان در سکوت نگاهش کرد و یاسمین چشم هایش را دزدید: اشتباه میکنی ارسلان. این حرفت اصلا درست نیست. آسو دوست منه، متین هم همینطور. اگه اتفاقی بینشون بیفته اولین نفری که خوشحال میشه منم.

_خداکنه همینطور باشه وگرنه من…

سرش را جلو برد و زل زد در چشمهای زیبا و براقش: من سر این چیزا اصلا کوتاه نمیام یاسمین. فقط بفهمم هوش و حواست کج می‌ره بعدش خودم دهنت و سرویس میکنم.

لب های یاسمین لرزید. تا روی زبانش آمد تا بگوید ” باهام دعوا نکن” اما لحن او آنقدر جدی و محکم بود که ترجیح داد ساکت بماند.

ارسلان توی آشپزخونه چشم چرخاند و بحث را عوض کرد: ماهرخ کجاست؟

یاسمین با مکث دست به گلویش کشید: گفت میره ساختمون خودشون یکم استراحت کنه.

_پس تو باید به جاش یه قهوه برام درست کنی.

یاسمین درمانده به اطرافش نگاه کرد: من نمیدونم وسیله ها کجان ارسلان. بذار بهش زنگ بزنم…

_گفتم خودت برام درست می‌کنی.

بعد هم صندلی را عقب کشید و روی آن نشست: منتظرم.

_من بلد نیستم قهوه درست کنم.

ارسلان کوتاه نیامد: اشکالی نداره…یه بار درست میکنی و یاد میگیری. قهوه هم تو کابینت خشکباره دقیقا پشت سرت.

یاسمین لب بهم فشرد و به اجبار قهوه را برداشت.

_خب حالا قهوه جوش و بردار! از کابینت ظرفا…

_اگه بلدی خودت بیا درست کن. به من بدبخت چیکار داری؟

_توی بدبخت زنمی و با این کارا رو بکنی.

_میشه این بازی و تموم کنی ارسلان؟ من میرم بالـ…

_هر وقت درست کردی بعد میتونی بری.

یاسمین نفسش را با حرصی وافر بیرون فرستاد و چشم از او گرفت. قهوه جوش را برداشت و دوباره صدای ارسلان را شنید…

_حالا اندازه فنجون من توش آب بریز و یه پیمانه قهوه. شکر هم نمیخوام تلخ میخورم.

یاسمین پلک زد و طبق حرف های او عمل کرد. وقتی قهوه جوش را روی گاز گذاشت، دست به سینه ایستاد تا آماده شود. حتی برنگشت تا عکس العمل ارسلان را ببیند…

ارسلان هم دست هایش را روی سینه جمع کرده با لبخند و آرامش براندازش میکرد.

_ میگم مچ دستت کامل خوب شده؟

یاسمین پوزخند زد: چطور؟ میخوای دوباره بشکونیش؟

ارسلان مکث کرد: من اگه جای دستت اون زبون سه متریت و از حلقومت می‌کشیدم بیرون الان تموم مشکلاتم حل میشد.

یاسمین لب بهم فشرد و قاشق را در قهوه جوش چرخاند تا ذرات قهوه در آب حل شود. حوصله نداشت باهاش کل کل کند. ظرفیتش به حد کافی پر شده بود.

ارسلان که سکوتش را دید، بلند شد و کنارش ایستاد. نیمرخ یاسمین کدر بود و درهم… داشت جان میکند تا احساسات درونی اش برملا نشود.

_جواب سوالمو ندادی یاسمین خانم؟!

یاسمین باز هم نگاهش نکرد: اره خوب شده.

ارسلان لبخند زد: خوبه، پس میتونیم تمرینات و شروع کنیم.

دخترک با تعجب نگاهش کرد و لبخند او پررنگ تر شد: ما یه قراری داشتیم اگه یادت باشه…

_واقعا انتظار داری من بیام مشت و لگد زدن یاد بگیرم ارسلان؟

_نه فقط می‌خوام یاد بگیری تا تو شرایط خطرناک از خودت دفاع کنی. همین… واقعا چیز سختی نیست! شاید یه روزی من مردم و تنها موندی به کی میخوای تکیه کنی؟

یاسمین لب گزید و دلش به آشوب افتاد. فکر تنها ماندن تمام تنش را لرزاند. فکر نبودن او آخرین کابوسی که بود از ذهنش می‌گذشت. شاید بدون او زندگی اش به خط آخر میرسید.

_همین دختره رو ببین چه راست و چه دروغ، بخاطر تو تیر خورد. دل و جرات داره… دل و جرات نداشت الان اینجا نبود.

_میخوای بی عرضه بودنم و به رخم بکشی؟ اون دختر و میزنی تو سرم که بگی…

ارسلان میان حرفش رفت: من کی گفتم تو بی عرضه ای؟ اصل حرفم اینه که باید قوی باشی یاسمین. قوی و مستقل!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۳.۷ / ۵. شمارش آرا ۶

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خواهر شوهر
رمان خواهر شوهر

  دانلود رمان خواهر شوهر خلاصه : داستان ما راجب دونفره که باتمام قدرتشون سعی دارن دونفر دیگه باهم ازدواج نکنن یه خواهر شوهر بدجنس و یک برادر زن حیله گر و اما دوتاشون درحد مرگ تخس و شیطون این دوتا سعی می کنن خواهر و برادرشون ازدواج نکنن چه آتیشایی که نمی سوزونن و …. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالی 😍 

...
...
1 سال قبل

کم شده ،نویسنده جون تو که میدونی ما عاشق این رمانیم یکم طولانی کن لطفاا

ghazal
ghazal
پاسخ به  ...
1 سال قبل

نسبت به اوایل خیلی کم شده پارتاش

قهوه ای که یاسمن برای ارسلان درست کرد
قهوه ای که یاسمن برای ارسلان درست کرد
1 سال قبل

تصور مرگ ارسلان عین یه کابوس برای هممونهههههه
ارسلان داداش توروخدا با این بنده خدا مهربون رفتارکن یکم کمتر حسودی کنه به این و اون 😂 

ghazal
ghazal

و منی که ده دقیقس دارم به اسمی که گذاشتی میخندم😂😂😂😂

دکتر ماما دلی
دکتر ماما دلی
پاسخ به  ghazal
1 سال قبل

منم تو کفشم 😂😂

قهوه ای که یاسمن برای ارسلان درست کرد
قهوه ای که یاسمن برای ارسلان درست کرد
پاسخ به  دکتر ماما دلی
1 سال قبل

 😂  😆 

قهوه ای که یاسمن برای ارسلان درست کرد
قهوه ای که یاسمن برای ارسلان درست کرد
پاسخ به  ghazal
1 سال قبل

مخلص شما 😂 

دسته‌ها
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x