رمان گریز از تو پارت 124 - رمان دونی

رمان گریز از تو پارت 124

 

مکث کرد و با لبخند ادامه داد؛

_بعد که باهاتون اومدم اینجا و یکم رو رفتاراتون ریز شدم دیدم حتی این آقای دیو هم عاشق تو شده.

یاسمین با تعجب سر چرخاند و عصبی خندید: تحت تاثیر چی قرار گرفتی که تا این حد اشتباه زدی؟

_تو چرا میخوای انکارش کنی یاسمین؟ به این آدم میاد که هوای یه نفر و انقدر داشته باشه؟

یاسمین بغضش را قورت داد و دست به صورت خیسش کشید. آرام بود و نبود… منتظر جرقه بود تا بترکد.

_آسو جان‌ من نمی‌خوام راجب این چیزا حرف بزنم. این قضیه هم یه چیزیه بین منو ارسلان پس لطفا…

آسو با عجله میان حرفش پرید: من قصد دخالت نداشتم بخدا.

_میدونم فقط نمیخوام راجبش چیزی بشنوم! ببین حالم و…

آسو با مکث عقب کشید: باشه. چیزی نمیگم ولی حداقل بیا این جعبه رو باز کن ببینیم توش چیه. مردم از فضولی…

یاسمین سرش را تکان داد: خودت باز کن. واسه من مهم نیست.

آسو با اخمی مصنوعی ضربه ای آرام به پهلویش زد: بی ذوق…

بعد هم خودش پایین تخت نشست و جعبه را مقابلش قرار داد. چسب های رویش را با دقت کند و وقتی باز شد با دیدن بسته های مختلف کادو ابروهایش را بالا پرید.

_چی کار کرده ارسلان خان.

نگاه یاسمین با کنجکاوی روی بسته ها چرخید… تمام تلاشش را کرد تا عکس العملی نشان ندهد.
آسو اولین بسته را باز کرد. یک نیم تنه و شلوار ورزشی بود! دخترک با تعجب سوتی زد…

یاسمین پوزخند زد: دلش خوشه دیگه.

_کمال همنشین روت اثر کرده بی احساس شدی؟ ببینش چه خوشگله! خریده که براش دلبری کنی دیگه خانم.

یاسمین زیر لب گفت ” دلبری بخوره تو سرم” و آسو با ذوق بسته ی دیگری را باز کرد. یک جفت کفش ورزشی بود همرنگ لباسش…

یاسمین نزدیک بود تمام وسایل را به دیوار بکوبد: آسو جمعش کن توروخدا. ارسلان فکر کرده من بچم…

_اینارو نگاه… چقدر خوراکی!

بعد بسته های پاستیل و شکلات را درآورد و روی زمین انداخت. نگاه یاسمین روی خوراکی ها دو دو میزد.

_خدایی دلت میاد ذوق نکنی؟

_هزار بار ذوق کردم و تو بهترین نقطه کورش کرده. دیگه انگیزه ای ندارم. هر وقت میام دل بدم به…

سکوت ناگهانی اش نشانه پاره شدن بند دلش بود. خودش داشت خودش را رسوا میکرد…
پتو را روی سرش کشید و صدایش با عجز به گوش دخترک رسید.

_برو آسو… خواهش میکنم.

ساعت از سه شب گذشته و هنوز نتوانسته بود بخوابد. ارسلان نبود و وقتی ماهرخ از متین نبودنش را جویا شد پنهانی فالگوش ایستاد تا فهمید امشب را پی عیاشی های گذشته رفته. متین میگفت حال و روزش انقدر بهم ریخته بود که فقط میخواست خودش را سرگرم کند…

یاسمین هم بعد از شنیدن حرف هایشان با بغض چپیده بود توی اتاق تا همین حالا که نه خواب به چشمش می آمد نه ذره ایی آرامش! چیزی نمانده بود از شدت فکر و خیال منفجر شود.

لحظه ای که صحبت دو نفره و آرام متین و آسو را دید خوشحال شد و ته دلش حسادت بود که ریشه دواند و تمام وجودش را گرفت. کاش ارسلان هم ذره ای مثل متین احساس داشت…!

با حس ضعف شدید معده اش پتو را کنار زد و از اتاق بیرون رفت. هرچقدر قرص میخورد باز هم این معده برایش ناز میکرد. دست روی دلش گذاشت و با سرعت از پله ها پایین رفت تا تاریکی مطلق خانه تنش را نلرزاند.

برق آشپز خانه را زد و سمت یخچال رفت.
می‌دانست ماهرخ به هوای معده اش همیشه کمی غذا برایش می‌گذارد… قابلمه را روی گاز گذاشت و زیرش را روشن کرد. صدای پارس سگ ها مغزش را خراش داد و از پشت پنجره سایه ی محافظ ها را دید. مثل هرشب دور تا دور عمارت کشیک میدادند…

با صدای سوت قابلمه‌ حواسش جمع شد و سریع زیرش را خاموش کرد. عطر غذا که توی بینی اش بالا زد اشتهایش تحریک شد و پشت میز نشست.

هنوز اولین قاشق را به دهان نبرده بود که با شنیدن صدای در قاشق از دستش افتاد توی قابلمه و صدای بدی در فضا ایجاد کرد.
نگاهش ماند به قاشق و اب دهانش را قورت داد. جز خودش هیچکس در عمارت نبود… حتی آسو هم رفته بود پیش ماهرخ. همین را کم داشت؟

_خوبی یاسمین؟

انگار کسی دنیا را بهش داد. دست روی قلبش گذاشت و درجا بلند شد.

_وای تویی متین؟ داشتم سکته میکردم.

متین صدایش را پایین آورد و دست روی بینی اش گذاشت: آروم…

_چیشده؟

_ببین آقا تازه رسیده. حال و روزش زیاد مناسب نیست. زود برو بالا تا ندیدتت!

یاسمین اخم درهم کشید: یعنی چی؟ با من چیکار داره.

_مسته!

صورت دخترک باز شد: مست؟ یعنی انقدر که بیاد تو و منم نشناسه؟

متین دست به صورتش کشید: بیا برو بالا تو اتاقت. درم قفل کن. امشب اصلا وقت خوبی برای
این حرفا نیست!

یاسمین با بغض سر تکان داد و از آشپزخانه بیرون رفت. متین کلافه پشت سرش قدم برداشت اما… قبل از اینکه دخترک پا روی پله ی اول بگذارد در به طرز بدی باز شد. یاسمین سر جایش ایستاد و متین هم انگار مقابل در خشک شد.

چشم های ارسلان نیمه باز بود و بزور روی پا ایستاده بود! چشمش در همان حال به متین افتاد و بعد دخترک که از دیدنش چشم گرد کرد…

مست بود اما باز هم همان ارسلان بود: اینجا چه غلطی میکنی متین؟

رنگ از رخ متین پرید: آقا من اومدم که…

نگاهش یک ثانیه سمت یاسمین برگشت و وقتی به خودش آمد مشت محکم ارسلان توی صورتش خورد.
متین روی زمین افتاد و ارسلان در همان حال وحشیانه یقه اش را چنگ زد. یاسمین جیغ خفیفی کشید و سمتشان دوید…

_با زن من تنها تو این خونه چه گوهی میخوردی؟

صدای فریادش چهارستون خانه را لرزاند. متین بزور نفس میکشید…

_اقا من یه لحظه اومدم بهش سر بزنم. آقا تو رو خدا!

داشت زیر فشار پنجه های او خفه میشد. یاسمین به بازوی ارسلان چنگ انداخت و متین سریع صدایش را بالا برد.

_دیوونه تو برو بالا. برو…

یاسمین گریه میکرد: ارسلان ولش کن. به خودت بیا…

متین محکم مچ دست های ارسلان را گرفت. واقعا داشت خفه میشد:

_ آقا تو رو خدا!

یاسمین وحشت زده مشت محکمی به بازوی ارسلان کوبید:

_دیوونه ی روانی ولش کن. کشتیش… خفه اش کردی.

_یاسمین برو.

یاسمین بی هوا جیغ کشید ” ارسلان” و یک آن متین حس کرد هوا با شدت وارد ریه هایش شد.
ارسلان ایستاد و وقتی چرخید، دخترک یک قدم رفت. تنش میلرزید. داشت سکته میکرد…

_ارسلا…

متین بزور روی پا ایستاد اما قبل از اینکه کاری از دستش بربیاید ارسلان مثل گرگی زخمی چنگ انداخت به گلوی دخترک! قلب یاسمین ایستاد و متین مثل فرفره جنبید…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی چهرگان به صورت pdf کامل از الناز دادخواه

    خلاصه رمان:   رویا برای طرح کارورزی پرستاری از تبریز راهی یکی از شهرهای جنوبی می‌شه تا دو سال طرحش رو بگذرونه. با مشغول شدن در بخش اطفال رویا فرار کرده از گذشته و خانواده‌اش، داره زندگی جدیدی رو برای خودش رقم می‌زنه تا اینکه بچه‌ای عجیب پا به بیمارستان می‌ذاره. بچه‌ای که پدرومادرش به دلایل نامشخص کشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Liliyom
Liliyom
1 سال قبل

دوستان می دونید اینجا چطور رمان بارگذاری میکنن لطفا راهنمایی کنید

یلدا
یلدا
1 سال قبل

پارتتتتت جدیددددد؟ 📢 🗣️ 🗣️

...
...
1 سال قبل

پس پارت جدید کو مگه قرار نبود روز های فرد پارت بزارید این هفته صبح ها گذاشته بودید پس الان چی

Mobi
Mobi
1 سال قبل

واقعا باید پارت بدین الان

...
...
1 سال قبل

کووو پارتتتتت

یلدا
یلدا
1 سال قبل

سلام ،پارت جدید نمیزارید؟

setayesh
setayesh
1 سال قبل

آخ جون امشب پنج شنبه اس پارت داریممم😁

Tamana
Tamana
1 سال قبل

مست شده یا سگ؟😐🚶‍♀️

B t ch
B t ch
1 سال قبل

واقعااا لنت ب من ک هی میگم دیگ نمیخونم آنلاین ولی بارم میخونم
اینجا جای تموم شدن بود؟..؟؟؟؟
وووووویییی کراشم مست شدههههههههه
الن دوباره میزنه یاسی رو داغون میکنههههه

میترا
میترا
1 سال قبل
پاسخ به  B t ch

کراش منم هست هست اینا بنظرت یا فقط تو رماناس 😂 😂 😂

B t ch
B t ch
1 سال قبل
پاسخ به  میترا

فقط تو رماناس باو تو دنیای واقعی همه عوضیو سواستفاده گرن ب نظرم
واقعی بود همون اول ب دختره تجاوز میکرد بعدم ولش میکرد می رفت

غزال
غزال
1 سال قبل

یاااااااا حسین 😳😂

Atena
Atena
1 سال قبل

من نمیدونم پسرا که اینقدر بی جنبه ان واسه چی اینقدر میخورن که نفهمن چه گهی دارن میخورن

Niki
Niki
1 سال قبل

یااااا خدااااا !
چرا ارسلان اینجوریههههه !
رسما و قانون‌قانوناااا، دیو شد ! 😰😨😱
نویسنده جونم ، دستت ، مرسی !
ولی نمی شد این ارسلان رو وقتی مست میشد ، بانمک و گوگولی میشد ! ؟
یهویی در عالم مستی تمام احساساتی که سرکوب میکرد رو به یاسی اعتراف می کرد ؟
نمی شهههه؟
تو روووو به خداااا ، بشهههه 😢

...
...
1 سال قبل

یا علییییی این مست میشه دیوونه میشه هاا

دسته‌ها
15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x