_به همه ی اینا فکر کردم. الان هیچی جز اینکه بهوش بیاد نمیخوام… حالش خوب بشه و بعدش بذار بداخلاق باشه و بازم بهم زور بگه.
_تو چرا اینجوری شدی دختر؟
اشک یاسمین با درد چکید و سر به زیر شد… بعد از مدت ها داشت حرف های دلش به زبان می آورد. خسته شده بود از این همه خودخوری… امشب از نداشتن ارسلان و نبودنش تا سر حد مرگ ترسیده بود.
حتی از حرفهایی که آن روز توی باشگاه بهش زد پشیمان بود. ارسلان بارها غیر مستقیم بهش محبت کرده و… متین راست میگفت. قرار نبود همه چیز با زبان و حرف و کلمه بهش ثابت شود!
نفس عمیقش با تاب خوردن در اتاق عمل همزمان شد و وقتی چند نفر همراه ارسلان بیرون آمدند بلند شد و سمتش دوید.
_ارسلان…
چشمانش بسته و رنگ چهره اش هیچ شباهتی به آن مرد مغرور و ترسناک همیشه اش نداشت. حتی اخم هم نداشت. اشکش که چکید پرستار بهش تذکر داد تا کنار برود. متین بازویش را کشید و لبخند زد…
_دکتر گفت خوبه یاسمین. خطر رفع شده!
نفس دخترک مثل پرنده ای کوچک از قفس تنگ و تاریک سینه اش پرواز کرد.
_وای خداروشکر.
سیبک گلوی متین تکان خورد. لبخندش رنگ گرفت… ته دلش سوخت! یاسمین چنان به آرامش رسیده و راحت نفس میکشید که نشد نسبت بهش بی تفاوت باشد. دست روی کتفش گذاشت و حواسش را جمع کرد…
_یه چیز میگم فقط نظر خودم و حرف دلمه. ببین فقط از ته دلم میخوام این حرف و بزنم وگرنه منطق تو این قضیه لق میزنه.
یاسمین با تعجب نگاهش کرد: چی میخوای بگی؟
_اگه توان مبارزه با مشکلات بزرگتر و داری و میتونی مثل الان دووم بیاری، حس واقعیتو به ارسلان خان بگو.
یاسمین جا خورد و حس کرد نفسش رفت. متین ادامه داد:
_شاید اقا یکم نرم بشه و انعطاف زیادی به خرج نده و شایدم معجزه شه. من نمیدونم… گفتم که لبه پرتگاه وایستادی و کل حست ریسکه. یعنی دوس داشتن این آدم تا اخر عمر لب پرتگاه نگهت میداره. اما…
مکث کرد… چشم های دخترک برق میزد. اشک بود و ترس و امید…
_اما تا اخر عمرت وجدانت راحته که حرفت و زدی. تو سرسختی یاسمین اگه نبودی از پس این همه بدبختی بر نمیومدی. فقط توقع نداشته باش بعد از اعتراف علاقه ات زندگیت رنگ آرزوهات بشه.
تمام وجود دخترک لرزید اما لبخند متین دلش را قرص کرد.
_اگه واقعا عاشق باشی محکم وامیستی و همین سیاهی و هر روز که بگذره کمرنگ تر میکنی. بعدش… خدارو چه دیدی شاید یه روز آرزوهات و با آقا نقاشی کردی!
متین با همان لبخند عقب رفت و دستش از کتف او پایین افتاد:
_به قلبت اطمینان کنی دنیا هم زیر و رو میشه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نخونده تموم شده
گلبممممم🥺🥺🥺🥺❤❤❤❤
همین واقعا که آه حالم به هم خورد
جان مادررررت شخصیتارو بزارررر لطفا
🤗 😍